خلاصه داستان قسمت ۴۴۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۴۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۴۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۴۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

عزیز خانم را فکرت و شرمین به بیمارستان می‌برند. وقتی میرسن فکرت آیکوت را صدا میزنه و ازش میخواد تا عزیز خانوم رو معاینه کنه بعد از معاینه کردن میگه چیزی نیست فقط چند تا بخیه کوچیک میخواد. فکرت پیشنهاد میده تا یک اسکن سر هم بدهد تا خیالشان راحت شود. لطفیه از استرس زیاد تو حیاط عمارت ایستاده که فادیک و گلتن پیشش میرند و بهش میگن که مگه شما قرار نبود برین بازار؟ جلسه داشتین؟! لطفیه بهشون میگه با این اتفاقی که پیش اومده نمیتونم برم بازار دیگه دل و دماغی واسم نمونده از طرفی عزیز خانوم هم سنش بالاست بعو امانت بود دست من بذار بیاد خیالم راحت بشه بعد. همان موقع زلیخا و مهمت به عمارت میان وقتی صورت نگران لطفیه را میبینه ازش میپرسه چی شده؟ همان موقع فکرت و عزیز خانم به همراه شرمین به عمارت میان. زلیخا با دیدن عزیز خانم نگران میشه و می‌پرسه اینجا چه خبره؟ چی شده؟ آن‌ها بهش میگن که چیز خاصی نیست انگاری سرش گیج رفته افتاده از تخت رو زمین سرش خورده بود به میز. زلیخا نگران میشه و ازش میپرسه که حالش خوب هست یا نه؟

اما عزیز خانم تمام مدت هیچ حرفی نمیزنه و با ترس به شرمین نگاه می کند که این از چشم لطفیه پنهان نمی ماند. عزیز خانم را زلیخا به فادیک میسپارد تا به اتاقش ببرند بعد از رفتن او لطفیه از شرمین میپرسه که چرا همش داره به تو نگاه میکنه؟ یه جوریه انگار از چیزی میترسه! شرمین با خنده میگه آره این نظر خودمو هم جلب کرده بود فکر کنم فکر میکنه که من عزرائیلم اومدم جونشو بگیرم چون وقتی چشماشو باز کرد اولین نفر منو دید. آن ها می خندند. فکرت به مهمت و زلیخا میگه شما امشب وقت دارین؟ زلیخا تایید میکنه و دلیلشو ازش میپرسه، فکرت بهش میگه امشب بریم یه رستوران میخوایم منو بتول شما را دعوت کنیم امروز شما خبر نامزدیتونو پخش کردین ما هم می‌خواهیم تاریخ عقد را تعیین کنیم. لطفیه و شرمین خوشحال میشن و زلیخا از این دعوت فکرت جا میخوره و کمی تو فکر می ره تا دلیل این کارش را بفهمه. سپس فکرت به طرف خانه شرمین میره تا یک سری به بتول بزنه و باهاش حرف بزنه. بعد از رفتن آنها، زلیخا از مهمت میپرسه که دلیل این صلح فکرت چی بود دیگه از طرف فکرت؟

مهمت بهش میگه بیا واقع‌بین باشیم اون اصلا بتول را دوست نداره فقط به خاطر اینکه امروز ما خبر نامزدیمونو پخش کردیم میخواد خبر عروسیشو پخش کنه وگرنه هیچ دلیل دیگه ای نداره سپس از زلیخا خداحافظی میکنه و میره. بتول فکر میکنه که فکرت درباره عزیزخانم اومده تا باهاش حرف بزند و حال عزیز خانم را میپرسه فکرت بهش میگه عزیز خانم حالش خوبه چیزی نیست فکرت از اونجایی که اصلاً به بتول علاقه نداره درباره کاری که میخواد بکنه اصلا راضی نیست اما با خودش کنار میاد و به بتول میگه اومدم درباره موضوع مهمی باهات حرف بزنم بتول ازش میپرسه که درباره چی؟ فکرت بعد از کمی فکر کردن بهش میگه که شب خانوادمو به رستوران‌ شهر دعوت کردم می خوام اونجا تاریخ عقدمون را تعیین کنیم. بتول از شنیدن این خبر حسابی خوشحال میشه و ازش میپرسه تو مطمئنی؟ فکرت بهش میگه اگه مطمئن نبودم پس چرا نامزد کردیم؟ سپس بتول حسابی خوشحال میشه. شرمین در عمارت در حال غذا دادن به عزیز خانم است، لطفیه و زلیخا تعجب می کنند که او داره از دست شرمین غذا میخوره سپس شرمین به لطفیه می‌گه به نظر شما این درسته که بدون مشورت با ما خودشون تاریخ تعیین کنند؟

زلیخا ازش می پرسه منظورش چیه؟! یعنی چی؟! شرمین بهش میگه خب بالاخره من مادر بتولم لطفیه خانم هم خاله فکرت باید بیان با ما مشورت کنند تا ببینند تاریخی که در نظر گرفتن خوبه؟ خوب نیست؟ ما کاری داریم، نداریم؟! لطفیه بهش میگه شرمین از جانب خودت حرف بزن من اصلاً ناراحت نیستم بلکه خیلی هم خوشحالم و من خوشحال شدم. شرمین ازش میپرسه واقعاً یعنی اصلاً ناراحت نشدین؟ لطفیه بهش میگه نه ناراحت نشدم اونا خودشون دوتا آدم بالغن میدونن باید چیکار کنن و چه تاریخ براشون خوبه. شرمین حرفش را عوض میکنه و میگه به نظر من مهم اینه من فقط به خاطر شما گفتم که یه وقت ناراحت نشده باشین از این کارشون. مهمت از باجه تلفن عمومی به شخصی زنگ میزنه و بهش میگه تیراندازی کار محمود نبوده او خودش هم تو زندان گفته اینو، اما باید بفهمم که کی بهش گفته همچین کاری بکنه محمود فقط یه طعمه بوده و هدف اونا من بودم ولی با یه اشتباه به زلیخا تیراندازی کردند. من باید از این ماجرا سر در بیاورم و بهت خبر میدم سپس تلفن را قطع میکنه و از اونجا میره.

شرمین به طرف خانه برمیگرده و به بتول میگه نبودی ببینی من چه جوری داشتم نقش بازی می کردم انقدر خوب کارمو بلدم که هیچکی به قصد و نیتمون شک نمیکنه نه لطفیه نه فکرت هیچ کدومشون متوجه نمیشن. بتول به مادرش میگه مگه نیت ما چیه مادر؟ شرمین بهش میگه همچین میگه نیت ما چیه که انگار واقعاً عاشق فکرت شده و با عشق داره ازدواج می کنه دنبال ثروت فکلی ها هستیم. بتول بهش میگه واقعا این طرز فکرت خیلی زشته مادر اصلاً جالب نیست سپس به مادرش میگه دوست نداری بدونی سر چه موضوعی با عزیز خانم دعوام شد؟ شرمین بهش میگه درباره این چیزا اصلا حرف نزن دوست ندارم دوباره اعصابم خورد بشه. زلیخا بهش میگه این عکسو تو دست عزیز خانم دیدم شرمین میپرسه مگه این عکس چیه؟

بتول عکس را بهش نشون میده و میگه خودت ببین، شرمین با دیدن عکس حسابی جا میخوره و میگه یعنی دمیر، مهمت قبلاً همدیگر را می شناختند؟ بتول ازش می خواد تا پشت عکس را هم بخونه شرمین متوجه می شه که مهمت کارا همون هاکان کوموش عقلو هستس. شرمین حسابی میترسه و میگه باید این عکس را بسوزونیم نباید اثری ازش باشه بتول مخالفت میکنه با همدیگه سر این موضوع بحث می‌کنند سپس بتول عکس را میگیره و از خانه بیرون می زند شرمین به دنبالش میره و میگه می خوای چیکار کنی؟ بدترین بلاها رو سرمون میاره. بتول بهش میگه اما مامان با ترس و دلهره هم نمیشه زندگی کرد و از اونجا میره…

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا