خلاصه داستان قسمت ۴۴۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۴۴۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
لطفیه از بتول میخواد تا هر طور که شده فکرت را راضی کنه که بعد از ازدواجشان به استانبول برن بتول میگه همه تلاشمو می کنم. بتول بهش میگه من هنوز دارم درباره عبدالقدیر تحقیق می کنم لطفیه هم میگه منم دارم همین کارو می کنم دست از سرش بر نمی دارم تا آخرش میرم اما تو مواظب باش تا بلایی سرت نیاره. سپس به گاراژ میره و فاکتورهایی که عبدالقدیر خواسته بود را بهش میده. عبدالقدیر بهش پول میده و میگه این هم کادو ازدواج من به تو بتول بهش میگه خیلی خطرناکه دیگه زلیخا بالا سرمه دیگه نمیتونم کاری کنم عبدالقدیر بهش میگه من با این پول های کم راضی نمیشم من اومدم اینجا تا حاکم چوکوروا بشم اینو بدون که بعد از ازدواج هم همکاری ما قطع نمیشه شوهرت زمین های خیلی خوبی داره باید تک تک اونارو به من بفروشی. بتول با ترس و کلافگی بهش نگاه می کنه. صحنیه وقتی به عمارت برمیگرده زلیخا ازش میپرسه به زمینهها سر زدی یا نه؟
صحنیه بهش میگه سر زدم ولی انگاری همه اهالی چوکوروا زده به سرشون! زلیخا ازش میپرسه که چی شده؟ صحنیه ماجرای حصارکشی زمین ها را به زلیخا میگه سپس با همدیگه پیش خریدار اون زمینها میرن. وقتی میرسن ازش میپرسه که صحنیه دیده که افراد شما دارند زمین های مارو حصارکشی میکنن! اون مرد میگه این امکان نداره یعنی چی؟ زلیخا جایگاه زمین را بهش میگه که اون بهش میگه من این زمین ها رو از فردی به اسم تاجیک الدینی خریدم زلیخا به اداره ثبت اسناد میره میپرسه و صحت این خبر را بهش میگن و او حسابی اعصابش خورد میشه. آنها فکر می کنن که فروش زمینها کار ارجان بوده. صحنیه وقتی به عمارت برمیگرده گولتن و فادیک ازش میپرسند که چی شد؟ صحنیه ماجرارو بهشون میگه که ارجان توی یه فرصت همه زمین ها را فروخته. غفار بهش میگه گشتم ولی گرگ خورده بودتش و تمام حرفهایی که راشد بهش زده بود را بهش میگه. همان موقع راشد با قوچ چشم سیاه به اونجا میاد و به صحنیه می گه من پیداش کردم و صحنیه میفهمه که غفور بهش دروغ گفته و او را دعوا میکنه.
زلیخا به عمارت برمیگرده و صحنیه بهش میگه که از ارجان شکایت می کنی دیگه؟ حقشه! زلیخا بهش میگه ما در حق ارجان خیلی بی انصافی کردیم صحنیه ازش می پرسه که منظورت چیه؟ او میگه ارجان به من گفته بود که منو بازی داده شما رو هم بازی میده اما ما گوش نکردیم. صحنیه میپرسه مگه چی شده؟ زلیخا بهش میگه بتول! کسی که زمین ها را فروخته بتول هستش نه ارجان، صحنیه حسابی شوکه میشه و بهش میگه من بهت گفته بودم که حواست به اون چشما باشم هرچی باشه دختره اون شرمینه و ازش میپرسه حالا اینو به فکرتم میگی؟ زلیخا ازش میپرسه که چه جوری باید بگم؟ برم بگم نامزدت کلاهبرداره؟ صحنیه بهش میگه نباید این ناحقی را در حق فکرت بکنی. زلیخا بهش میگه آره راست میگی بهش میگم. لطفیه با بچه ها در آشپزخانه در حال غذا درست کردن هستند که اونجا میره و به لطفیه میگه میتونیم باهم کمی حرف بزنیم و با همدیگه به اتاق کار زلیخا میرن. لطفیه با ترس ازش میپرسه که چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟
زلیخا بعد از کمی دست دست کردن بهش میگه بتول ازمون کلاهبرداری کرده و لطفیه به شدت شوکه می شه و ازش میپرسه که چی؟ یعنی چی؟ زلیخا میگه فقط همینو بدونی کافیه کلی ازمون زمین بالا کشیده. لطفیه حالش بد میشه و به فکرت زنگ میزنه و ازش میخواد تا شب به عمارت بیاد که با زلیخا بهش چیزی بگن. فکرت ازش می پرسه چه اتفاقی افتاده؟ چیزی شده؟ لطفیه میگه نه چیزی نشده کمی باهم دیگه صحبت کنیم چیزی نشده. فکر ذهنش مشغول میشه. فسون با دوستانش به خانه شرمین میره تا لباس عروس آماده شده بتول را ببیند. آن ها از لباس عروس حسابی تعریف می کنند و میگن خیلی قشنگ شده شرمین برای آنها قیافه میگیره و میگه باید هم قشنگ شده باشه چون جانان خانم دوخته بالاخره عروسی یامان ها با تکین هاست. یکی از دوستان شرمین بهش میگن عروسی را تو کلوپ شهر میگیرین؟ شرمین با افاده میگه نه من هزار تا مهمون دارم جا نمیشن به احتمال زیاد تو هتل بزرگ شهر میگیریم.
سپس ازش میپرسند که ماه عسل کجا میری هر کدومشان یه چیزی میگن که بتول میگه ما تصمیم گرفتیم ده روز به لندن بریم سپس آهنگی میذارن و با هم دیگه حسابی به رقص و پایکوبی مشغول میشن. فکرت شب به عمارت میره و از آنها می پرسه چه اتفاقی افتاده؟ زلیخا بهش میگه مثل اینکه بتول از شرکت دزدی می کرده. فکرت حساب شوکه میشه و می گه یعنی چی؟ و با عصبانیت باهاشون دعوا میکنه که با حرف شماها داشتم کم کم با یک کلاهبردار ازدواج میکردم و با کنایه به لطفیه میگه چه عروس خوبی گیرت اومده نه لطفیهام؟ و با عصبانیت از اونجا میره. لطفیه میگه همه اینا تقصیر منه از این به بعد هیچ دخالتی نمیکنم و به زلیخا میگه تو هم دیگه هیچ دخالتی نمیکنی فکرت می تونه هر بلایی سر بتول بیاره، حقشه دختره کلاهبردار. همگی در خانه شرمین در حال رقص و پایکوبی هستند که فکرت به اونجا میره و در میزنه. شرمین بهشون میگه حتما لطفیه خانمه شما ادامه بدین من زود برمیگردم اما وقتی در را باز میکنه با فکرت رو به رو میشه.
فکرت با عصبانیت وارد خونه میشه و جلوی همه حلقه راه کف دست بتول میزاره و بهش میگه همه چی تموم شد دیگه جلوی راهم سبز نشو. همگی شوکه شدن و شرمین به دنبال فکرت میره. بتول سرجاش خشکش زده و چشمانش پر از اشک شده. مهمت با عبدالقدیر به رستوران رفتن و مهمت تو خوردن نوشیدنی زیاده روی می کند. دادستان هم همونجا حضور داره. عبدالقدیر بهش میگه استاد بسه خیلی خوردی دادستان اینجاست. او بهش میگه دادستان تو دادستانی دادستان هستش اینجا یه شهروند معمولیه دادستان بهش میگه داری زیاده روی می کنی آقا مهمت بهتره برین استراحت کنید. مهمت از جاش بلند میشه و میگه اگه نرم چی میشه؟ و یه مشت تو صورت دادستان میزنه….