خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۴۴ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۴۴ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی اتاق قرمز

آن روز قرار است خانم دکتر برای دیدن آلیا به خانه اش برود. آلیا در خانه سعی می کند تا جایی که می تواند همه جا را مرتب کند و آشغال های گوشه و کنار را جمع می کند و وسایل قهوه را آماده می کند و در آشپزخانه با هیجان منتظر می نشیند. وقتی خانم دکتر در می زند آلیا دوان دوان به استقبال او می رود و به داخل دعوتش می کند. خانم دکتر به عمارت بزرگ و به ریخته و درب و داغان نگاهی می اندازد و وقتی وارد می شود از بوی خاک و نای و تاریکی و به هم ریختگی خانه جا می خورد اما چیزی نمی گوید. آلیا که خیلی خوشحال است فورا می رود تا برای خانم دکتر قهوه آماده کند و در این فرصت دکتر به گوشه و کنار خانه نگاهی می اندازد و با دیدن هر گوشه یاد خاطرات تلخ آلیا می افتد و همه چیز جلوی چشمش زنده می شود. او با دیدن قاب عکس خانوادگی آنها نزدیک می شود و آلیا می گوید: «اول انداختمش توی کیسه زباله اما دلم نیومد و برش گردوندم. احساس کردم حق این دختر بچه نیست.» خانم دکتر در مورد خورد و خوراک آلیا از او می پرسد و آلیا می گوید تا به حال آشپزی نکرده و معمولا بیسکوییت می خورد. خانم دکتر سعی می کند او را به غذا پختن و تماشای فیلم ترغیب کند اما خانه تلویزیون هم ندارد. بعد آلیا دکتر را به اتاق مادرش می برد و لباس های او را نشانش می دهد. دکتر می پرسد: «لباس های تو کجان؟»

آلیا می گوید: «من لباس ندارم. از لباس های مامانم استفاده می کنم.» بعد از آن دکتر به سرویس بهداشتی ای می رود که مادر آلیا در آن خودکشی کرده بود و با خودش می گوید: «این دختر هر روز چطوری اینجا دست و صورتش رو می شوره؟ قلبش چطوری طاقت میاره؟» بعد آنها به اتاق آلیا می روند و دکتر آلیا را پیش خودش می نشاند و می گوید: «آلیا این خونه خیلی کهنه ست. خیلی هم بزرگه. برای یه دختر جوون مثل تو یه خونه پر نور با رنگای شاد و زنده لازمه. تو این خونه خوشحالی؟» آلیا می گوید: «نه ولی این خونه مثل یه قسمت از بدنمه. جای دیگه چطوری زندگی کنم؟ چطوری بخوابم؟» دکتر می گوید: «خیلی هم خوب زندگی می کنی. تو این دنیا آدمای خیلی کمی مثل تو لایق خوشبختی و آرامشن.» آلیا می گوید: «می دونم این خونه مثل قبره. مثل جهنم. جهنم اون جایی نیست که توش درد می کشی. اون جاییه که هیچ کس نمی فهمه داری درد می کشی.» دکتر از او می خواهد آنجا را و همه تلخی ها و تاریکی ها را ترک کند و زندگی جدیدی شروع کند. آلیا می گوید: «تا اینجا اومدین. وسط این کثافت نشستین. به خاطر من.» دکتر می گوید: «معلومه. تو برای من خیلی باارزشی.»

آلیا می گوید: «من قبل از شما هم پیش خیلی دکترا رفتم. اما اونا منو نمی فهمیدن. آخرین دکتر خیلی خوش برخورد بود اما نتونست منو بشناسه. می دونین از کجا فهمیدم؟ همیشه با لبخند به حرفام گوش می داد. کی ممکنه حرفای منو بشنوه و بتونه لبخند بزنه؟ اون می خواست مریضی منو بفهمه نه منو.» آلیا از خانم دکتر به خاطر همه چیز تشکر می کند. آنها در مورد روز اول و رفتارهای عجیب آلیا و عصبانیت خانم دکتر حرف می زنند و می خندند و بعد خانم دکتر آلیا را در آغوش می گیرد. آلیا می گوید: «نمی دونم چطوری از شما تشکر کنم.» خانم دکتر می گوید: «با برگشتن به زندگی. اینو به خودت بدهکاری. به اون دختر کوچیک.» بعد از آن خانم دکتر به همراه آیدین به بیمارستان می رود و با شنیدن خبر دکتر هر دو با خوشحالی اشک می ریزند و خانم دکتر آیدین را در آغوش می گیرد. آلیا کمی به عکس کودکی اش خیره می شود و بعد فورا بیرون می رود و برای خودش خرید می کند و بعد هم به یک آرایشگاه می رود و با چهره ای مصمم مقابل آینه می نشیند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا