خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۴۴ سریال ترکی حسرت زندگی
عمر از وضعیتی که پیش اومده و میخوان پدرشو بیکار کنن به غمزه میگه سپس ازش میپرسه تو چیکار کردی؟ به اردال گفتی؟ او میگه نشد عمر کلافه میشه که غمره میگه منو برد تو یه سالن بهم گفت میخواد اونجا عروسیو بگیره خوب من چیکار باید میکردم؟ من نمیتونستم اونجا همچین حرفیو بزنم! عمر بهم میریزه و میگه اردال کیه توعه؟ غمزه میگه ببین عمر همه چیز بهم ریخته نمیتونیم به همشون رسیدگی کنیم بزار اول اوضاع یکم بهتر بشه بعد این قضیه رو بگیم به همه الان یه دغدغه دیگه بهشون اضافه میشه. تو خانه به حاجی زنگ میزنن و یکی از آشناهاش بهش اطلاع میده که پرونده واستون باز شده خواستم اطلاع بدم بهتون. طاهر حسابی عصبی شده و در حال غر زدنه که مادربزرگ عمر ازش دفاع میکنه و میگه مقصر عمر نیست اون داره میگه بهش دستم نزده همه ی این اتفاقا زیر سر حسنیه! از دهن زن طاهر میپره که عمر تو خونه نساء میمونه طاهر میخواد بره اونجا که حاجی رشاد میگه خودم میرم. او به اونجا میره و با عمر دعوا میکنه و میخواد بیرونش کنه که نساء میگه همینجا عمر میمونه و ازش حمایت میکنه حاجی رشاد میگه که از این به بعد تا توبه نکنین و سر عقل نیاین بچه ای به اسم های شما ندارم و از اونجا میره.
غمزه با عمر میره آخر شب بیرون تا باهم حرف بزنن و غمزه آرومش کنه که اونا درباره اینکه ازدواج کردن حرف میزنن هاکان که اونجا بوده حرفاشونو میشنوه و میگه وای وای وای ببین چی شنیدم! و میخنده که عمر بهم میریزه هاکان بعد از کمی حرف زدن به خانه میره و به نساء با خنده نگاه میکنه که نساء میگه باز چته؟ مگه نگفتم برو بیرون حالت خوب شد برگرد؟ هاکان میگه نتونستم خودمو کنترل کنم اومدم یه خبریو بدم همان موقع عمر و غمره هم میان اونجا و سعی میکنن جلوی هاکانو بگیرن اما موفق نمیشن و او به نساء میگه. نساء باهاشون دعوا میکنه و میگه چطور تونستین این کارو بکنین؟ جو خانه حسابی بهم ریخته و عمر و نساء دعواشون بالا میگیره و عمر از خونه میزاره میره. نساء هرچی بهش زنگ میزنه میبینه در دسترس نیست که به طاهر زنگ میزنه و بهش میگه حاجی رشاد به طاهر میگه برو دنبالش بگرد حتما جدیه که نساء زنگ زده اما هرجارو که میگرده پیداش نمیکنن….