خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی دختران آفتاب

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی دختران آفتاب را مشاهده می فرمایید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی به کارگردانی Metin Balekoğlu در ژانری درام، کمدی، رمانتیک در ۱ فصل ۳۹ قسمتی در استانبول ساخته شده است. تهیه کنندگان سریال دختران آفتاب اسماعیل گوندوگو و اینچی کرهان می باشند. این سریال یک مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای با بازی امره کینای، اوریم آلاسیا، تولگا ساریتاش و بورجو اوزبرک و هانده ارچل است.

قسمت ۴۴ سریال ترکی دختران آفتاب

خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی دختران آفتاب

توچه به کلوپ می رود و امره را میبیند که مست کرده است و نگران حال او می شود‌.
سلین و علی در حیاط دراز کشیده اند و از اینکه امروز پیش هم درد دل کرده اند و سبک شده اند خوشحال و راضی اند. سلین به علی میگوید که فکر او درگیر حرفی است که علی در هنگام مستی به او گفته بود علی متعجب شده و میخواهد بداند چه چیزی گفته بود. قبل از اینکه سلین چیزی بگوید، توچه با علی تماس میگیرد و خبر میدهد که امره مست کرده و حالش خوب نیست و از علی میخواهد به آنجا برود. نازلی به هتل می رود و در لابی منتظر ظفر میماند و عروسک میمون را با اشتیاق در دستش نگه داشته است. کمی بعد ظفر به همراه ساک خود پایین می آید. نازلی با دیدن ظفر خوشحال می شود اما وقتی ساک را دست او می بیند متوجه می شود که ظفر قصد رفتن داشته و به خاطر این قضیه ناراحت و عصبی می شود. او بدون توجه به حرفهای ظفر از هتل بیرون آمده و می دود تا ظفر به او نرسد. سپس به ریل های قطار می رسد و یک نفر را می بیند که در حال رنگ کردن دیواره های قطار هاست. نازلی از آن پسر اسپری میگیرد تا او نیز رنگ کند.

علی و سلین به کلوپ می روند. امره به همراه مردی که از او مواد می‌خواسته به دستشویی رفته است. علی به آنجا می رود و آن مرد را از امره دور میکند. او از امره میخواهد که به خودش بیاید. امره میگوید که به خاطر درد عشق اینطور شده و نمی‌تواند دوری سلین را تحمل کند.
مرت دم اتاق ساواش می آید و با نگرانی به او خبر میدهد که سلین خودکشی کرده و حالا او را به خانه آورده اند اما حاضر نیست کسی به جز ساواش را ببیند. ساواش به همراه مرت به خانه آنها می رود. ملیسا با ناراحتی و مظلوم نمایی از ساواش میخواهد حالا که تو را نمیخواهد،حداقل همین یک شب را از او فاصله نگیرد و مانند یک دوست کنار او باشد. گونش و هالوک برای شام بیرون رفته و مشغول بگو و بخند هستند و به آنها خوش میگذرد.
اینجی و احمد به آتلیه می روند. شب اینجی از احمد میخواهد که مثل سابق همین یک شب را کنار او بخوابد. سپس از اینکه احمد آدم خوبی است از او تشکر میکند.
علی و دخترها، امره را به خانه می برند و می خوابانند. علی از اینکه امره به سلین حرفهای عاشقانه می زند حرصش میگیرد.

نازلی مشغول نقاشی کشیدن است که متوجه می شود آن پسر رفته است. کمی بعد دو مرد به آنجا آمده و برای نازلی ایجاد مزاحمت میکنند. نازلی فریاد می زند اما کسی نیست که به او کمک کند. سپس فرار میکند. آنها نیز دنبال نازلی می دوند. نازلی گوشه ای پنهان شده و سریع با ساواش تماس میگیرد. ساواش میخواهد جواب بدهد اما ملیسا از او خواهش میکند که یک امشب را فقط با او باشد و جواب نازلی را ندهد. ساواش نیز قبول میکند. آن مردها نازلی را پیدا می‌کنند و نازلی دوباره فرار میکند. او کنی جلو تر از یک پرتگاه که در حال ساخت و ساز است پایین پرت می شود. آن مردها هول می شوند و فرار میکنند. نازلی آسیب می بیند و از حال می رود. کمی بعد به هوش می آید و میخواهد با گوشی تماس بگیرد اما گوشی شکسته است و روشن نمی شود. او دوباره از حال می رود. ساواش از پیش ملیسا آمده و با نازلی تماس میگیرد اما او در دسترس نیست.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا