خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .
قسمت ۴۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
کرم از این که ایپک انقدر به او توجه نشان می دهد اعصابش به هم می ریزد و از او می خواهد تا ایپک قبلی بشود چون او را بیشتر دوست دارد. ایپک هم که همین را میخواسته بشنود با خوشحالی او را در آغوش می گیرد. امینه وقتی می بیند آصلی خواب است و در خواب صحبت می کند با زرنگی به سمتش می رود و در مورد این که عشق حیات چه کسی است از او می پرسد. آصلی که خواب است فورا اسم مورات سارسیلماز را می اورد. امینه می فهمد که مورات همان رئیس شرکت حیات است و با خوشحالی این را به فادیک خبر می دهد. مورات وقتی از جلوی خانه ی دخترها رد می شود تا سر کوچه نگه دارد و منتظر حیات بماند. ناگهان چشمش به ون ابراهیم می افتد و حیات را می بیند که از داخل آن بیرون می آید و عصبانی و ناراحت می شود. وقتی حیات با خوشحالی به سمت مورات می رود، مورات برایش قیافه می گیرد و بالاخره می پرسد:« تو کجای بودی؟ کجا خوابیدی؟ » حیات به آرامی می گوید: «خونه بودم… » مورات می پرسد:« پس تو کاروان ابراهیم با پیژامه چیکار داشتی؟ » حیات جا می خورد و توضیح می دهد:« ابراهیم برادرزاده یکی از صاحبخونه هاست. چون تو نپرسیدی منم نگفتم فکر نمیکردم مهم باشه.
صبح هم رفتم تا برای صبحونه چایی بیارم از کاروان! » مورات همچنان عصبانی است و این را قبول نمی کند. وقتی حیات می رود تا سوار ماشین بشود می بیند که مورات برای او دسته گلی گرفته و روی صندلی گذاشته، حیات با خوشحالی دسته گل را در آغوش می گیرد اما مورات که دلش خنک نشده، در تمام طول مسیر در مورد ابراهیم و کاروانش به حیات متلک می اندازد. امینه به فادیک می گوید باید به شرکت برود و از طریق کارکنان آنجا بفهمد که مورات واقعا چطور آدمی است. او تصمیم می گیرد حسابی به خودش برسد و به بهانه اینکه می خواهد کارت شناسایی حیات را برایش ببرد به انجا برود. مورات همچنان با حیات سرسنگین است و وقتی آنها سوار آسانسور می شوند، حیات هرکاری می کند تا حال او بهتر بشود و وقتی متوجه می شود معده ی مورات درد می کند می گوید: «اگه ببوسم خوب میشه؟ » مورات نگاهی به حیات می اندازد و او نزدیک لب مورات را به نرمی می بوسد. زن هتل داری به اسم امینه قرار است امروز با مورات دیدار داشته باشد اما به منشی مورات، حیات زنگ زده و خبر می دهد که نمی تواند امروز به انجا برود.
حیات این را یادداشت می کند اما یادش میرود تا به مورات خبرش را بدهد. از طرفی امینه وارد شرکت می شود و وقتی به چائلا می گوید که اسمش امینه است چائلا بدون سوال دیگری او را به اتاق مورات راهنمایی می کند. امینه از دیدن او خوشحال می شود و سعی می کند فقط در مورد اخلاقیات او سوال بکند. مورات جا می خورد اما شکی نمی برد. تا این که حیات برای بردن قهوه داخل اتاق می شود و وقتی مادرش را می بیند جا می خورد. مورات امینه را هتل دار معروفی معرفی می کند. حیات با نگاه معناداری به مادرش خیره می شود. او بعد از خارج شدن از اتاق مورات به ابراهیم زنگ می زند از او می خواهد تا در این مورد کمکش بکند. از طرف دیگر، عظیمه برای سر زدن به مورات به شرکت می آید. مورات هم وقتی می فهمد عظیمه در اتاق دیگری منتظر او است، از امینه عذرخواهی کرده و از اتاق بیرون می رود که همان موقع عظیمه وارد اتاق او می شود و با امینه روبرو می شود… حیات از این بابت جا می خورد و نگران می شود.