خلاصه داستان قسمت ۴۵۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۵۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۵۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۵۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۵۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

مهمت که هنوز دنبال دلیل زلیخاست که چرا عروسی را به هم زده به سمت کارخانه میره تا از فکرت بپرسه که چیزی میدونه یا نه وقتی به اینجا میرسه با طعنه و کنایه به فکرت میگه بالاخره کار خودتو کردی؟ چیکار کردی که موفق شدی زلیخا را منصرف کنی از عروسی؟ فکرت بهش میگه من هیچ کار خاصی انجام ندادم تنها چیزی که بهش گفتم از همون اول این بود که به مهمت زود اعتماد نکن قابل اعتماد نیست. مهمت با شنیدن این حرف با کلافگی از اونجا میره. چولک خان میخواد دوباره ابهت خودش را به دست بیاره به خاطر همین برای اینکه قدرتش را به مردم چوکوروا گوشزد کنه تا ازش حساب ببرن با افرادش به طرف منطقه زاغه نشینان میرود و بهشون میگن که این زمین مال چولک خان هستش زودتر تخلیه اش کنن و به جای دیگه ای برن اما افراد تنگدستی که اونجا زندگی میکند به آن ها میگن این زمین ها مال هیچکی نیست بلکه مال دولته و ما هیچ جایی نمیریم به خاطر همین چولک خان به افرادش میگه تا با تراکتور خانه های آنها را خراب کنن.

کارگرها ک شاهد خراب شدن خانه هایشان هستند حسابی ناراحت میشن و از آنجایی که از دستشان کاری بر نمیاد با درماندگی رو زمین می نشیند. وهاب به همراه چولک خان و دیگر افرادش به وسط شهر میرن و وهاب روی بلندی می ایستد و خطاب به تمام مردم چوکوروا میگه چولک خان، خان بزرگ چوکورا برگشته و تمام کسانی که زمینهای چولک خان دستشه خودشون زودتر بیان پس بدن وگرنه به زور متوسل میشن و هرچی ببینن از چشم خودشون دیدن. عبدالقدیر که در بازار شهر چوکوروا بوده وهاب را میبینه و حسابی جا میخوره. وقتی وهاب حرف‌هایش تموم میشه و به پایین میاد عبدالقدیر پیشش میره و ازش میپرسه که تو اینجا چیکار می کنی؟ باید برمیگشتی به ازمیر الان واسه چی تو چوکوروا هستی؟ او بهش میگه نمی خواستم برگردم ازمیر همین جا موندم و الان هم پیش چولک خان کار می کنم و هر کسی هم که مزاحممون بشه و جلوی کارامونو بخواد بگیره هر بلایی سرش بیاد مقصر خودشه سپس از اونجا میره که عبدالقدیر با حرص به رفتنش نگاه میکنه.

فکرت و مهمت وقتی ماجرای خراب شدن خانه های کارگران را میشنوند حسابی به هم میریزد و پیش آنها میرن تا ببینند حرف هایی که شنیدن حقیقت داره یا نه. زاغه نشین ها گلگی میکنند و میگن نانوایی راهم خراب کردن هیچ چیزی نزاشتن برامون بمونه سپس بعد از آنجا با تراکتور به طرف خانه چولک خان میرن و تمام میز و صندلی هایش را خراب میکند و بهش هشدار می دهند تا دفعه آخرش باشه همچین کاری میکنه چولک خان که حسابی حرصش گرفته با آنها بحث می کنه و میگه اونا همه زمین های خودمه فکرت وقتی میبینه چولک خان حرف خودشو میزنه و از کارش پشیمان نیست در آخر فکرت با عصبانیت اسلحه اش را در میاره و به نشانه تهدید چند شلیک هوایی میکند و به طرفش نشانه میگیره و میگه یکبار فقط یکبار دیگه به اون بدبخت بیچاره ها زور بگی و زندگیشون رو مختل کنی کاری می‌کنم که از آزاد شدنت از زندان پشیمون بشی و به خودت بگی ای کاش اصلا آزاد نمیشدم بعد از رفتن فکرت و مهمت از آنجا چولک خوان با عصبانیت میگه چطور جرأت میکنین با من اینجوری رفتار کنین؟

نابودتون می کنم اگه من چولک خان هستم تقاص این کارتونو و همه این رفتارهای زشتتونو پس میدین. چتین پیش زاعه نشین ها میره و باهاشون احساس همدردی می کنه و می گه تا شب خانه هایتان را درست میکنیم تا تو این سرما بتونین اونجا استراحت کنید. شرمین و بتول پیش عبدالقدیر میرن تا با همدیگه درباره‌ی خانه صحبت کنند آنها به توافق می‌رسند و قرار میشه تا شرمین و بتول برای زندگی کردن به عمارت کوچیک برگردند لطفیه در حیاط عمارت نشسته و در حال درس خواندن با انگور هستش همان موقع متوجه ورود شرمین و بتول به عمارت کوچیک میشوند. شرمین وقتی از ماشین پیاده میشه خوشحال می شه و می گه وای خداروشکر برگشتیم درسته یه خورده کوچیک بود اما از قدیم گفتن هیچ جا خونه خود آدم نمیشه و از عبدالقدیر حسابی تشکر می کنه.

عبدالقدیر میگه من که کاری نکردم کمک کردم به دوتا خانوم زیبا از افتخارات بنده‌ست و بهشون میگه از افراد من انتظار سلیقه نداشته باشین احتمال داره بریمن تو و ببینین وسایل همون وسطه شرمین بهش میگه اشکالی نداره خودمون با بتول سریعا اونجا رو درست می کنیم و عبدالقدیر را به صرف یک فنجان قهوه دعوت می کند، عبدالقدیر هم قبول میکنه. لطفیه پیششون میره و به شرمین میگه خیر باشه چه جوری جرات کردین و روتون شد بعد از اون همه اتفاق دوباره برگردین اینجا؟ دل و جرأت زیادی پیدا کردین! شرمین بهش میگه ما کاری نکردیم که بخواهیم ازش خجالت بکشیم کسی که باید خجالت بکشه تو عمارت بزرگ نشسته سپس عبدالقدیر از عمارت بیرون میاد به لطفیه می‌گه از مستاجر های جدید خوشتون اومد با همدیگه آشنا شدین؟ لطفیه میپرسه مستاجر؟ عبدالقدیر میگه آره از این به بعد تو عمارتم شرمین و بتول میشینن و به صورت سربسته لطفیه را تهدید میکنه.

لطفیه حسابی به هم میریزه و پیش زلیخا میره و بهش میگه انگاری عبدالقدیر که عمارت کوچیکه را خریده بود الان اجاره داده به شرمین و بتول زلیخا با شنیدن این خبر به هم میریزه و میخواد کاری کنه اما لطفیه او را آرام میکند و بهش میگه عبدالقدیر آدم خطرناکیه نمیخواد باهاش در بیفتی و بهش یادآوری می کنه و میگه یادت باشه کسی که علی رحمت تکین را کشت همین عبدالقدیر بوده پس نباید زیاد دور و برش بریم و دم خورش بشیم. فکرت که به عمارت اومده بود در راهرو می ایستد و تمام حرفهای آنها را می شنود و حسابی ناراحت میشه که لطفیه چرا به او چیزی نگفته فکرت که حسابی عصبانی شده میخواهد به طرف گاراژ بره تا عبدالقدیر را با اسلحه بکشد اما لطفیه و زلیخا تمام تلاششان را می کنند تا نظرش عوض بشه و کمی حساب شده عمل کند…

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا