خلاصه داستان قسمت ۴۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

غفور و زلیخا در بیمارستان هستند یکی از کارگرها زلیخا را میبینه و ازش تشکر میکنه و میگه دستتون درد نکنه خانم ارباب به خاطر رفتار چولک خان رفتین به حسابش رسیدین زلیخا ازش میپرسه که شما از کجا می دونید؟ چقدر زود پیچید! کارگر بهش میگه کل بیمارستان دارن درباره‌اش حرف میزنن، زلیخا بهش میگه کاری نکردم وظیفه بود و به طرف اتاق اوزوم میره. غفور در حال آماده کردن اوزوم هستش همان موقع آیکوت به اتاقشان میاید و بهشون میگه همه چیز درست شده دیگه میتونید مرخصش کنین و ببرین خونه. زلیخا و اوزوم را با خودش می برد. آیکوت به غفور تسلیت میگه و ازش عذر خواهی میکنه برای اینکه نتونسته بیاد مراسم تشییع جنازه. غفور تشکر میکنه  آیکوت حالشو می پرسه که غفور میگه خیلی سخته جیگرم داره میسوزه از طرفی گلتن با بچه تو شکمشو از دست دادم از طرفی نیمه جونم رو از دست دادم ولی باید قوی باشم به خاطر اوزوم آیکوت سعی میکنه او را آرام کند و ذهنش را از این فضاها دور کنه.

اوزوم را به عمارت میبرند اوزوم رو کاناپه دراز میکشه و زلیخا و لطفیه ازش مراقبت میکنن. لطفیه به آشپزخانه میره تا برای اوزوم بشقاب میوه بیاره. زلیخا بهش میگه اگه واسه تو اتفاقی می‌افتاد من باید چیکار میکردم؟ اوزوم میگه تقصیر تو نیست خاله زلیخا تقصیر آقا مهمته یک لحظه دیدم دستتو کشید فکر کردم داره اذیتت میکنه اومدم بیام سمتت که موتور به هم زد، زلیخا بهش میگه مهمت منو اذیت نکرد باهام کار واجبی داشت که دستمو کشید، اوزوم کمی فکرش آزاد می شود. چولک خان در رستوران منتظر وهاب است از آنجایی که وهاب کمی دیر کرده عصبانی میشه و به پسرش میگه پس این وهاب کجا مونده؟ چرا نمیاد؟ پسرش میگه این که یک فرد غریبه را به جمعمون راه دادی کار درستی نبود بابا! ما هیچ شناختی نسبت بهش نداریم! چولک خان با عصبانیت بهش میگه تو این کارها نمیخواد دخالت کنی. مهمت برای اوزوم هدیه یه خرس بزرگ گرفته و به عمارت میره. اوزوم از آنجایی که از دستش ناراحته بهش میگه که تو خاله زلیخا را اذیت کردی باهات قهرم!

مهمت می‌گه زلیخا واسه من خیلی با ارزشه و هیچوقت اذیتش نمیکنم و بعد از کمی حرف زدن اوزوم رابطه اش با مهمت خوب میشه و باهاش آشتی میکنه. وهاب به رستوران میره چولک خان ازش میپرسه که چرا انقدر تاخیر داشته؟ کجا بوده که سر ساعت به اونجا نیومده!؟ وهاب بهش میگه داشتم درباره زلیخا کمی تحقیق می کردم و تعقیبش میکردم، چولک خان میگه درسته زلیخا زن خوشگلیه ولی ذهنت به جای دیگه ای نره سپس میپرسه چیزی دستگیرت شد؟ وهاب میگه فهمیدم نقطه ضعفش کجاست! نقطه ضعف زلیخا ۲ مورده یکی بچه هایش و یکی کارگرهایش. چولک خان به وهاب میگه پس امشب براش یه نقشه درست حسابی بکش باید تاوان کاری که با من کرده را پس بده. چاین تنهایی در خانه‌اش غذا درست میکنه و همزمان عکس های عروسیشان را نگاه میکند و با گلتن در خیالش صحبت می کند سپس از شدت دلتنگی لباس گل تن را بو میکشد و گریه میکند. در عمارت فادیک با کلافگی از راشد می پرسه که الان جوریه باید کجا بخوابه؟ راشد بهش میگه من میرم تو چادر میخوابم که جوریه بیاد پیش تو.

فادیک کلافه میشه ولی چاره ای نداره به جز قبول کردن. راشد پیش زلیخا میره و خبر اومدن دختر عمه‌اش جوریه را بهش میده و میگه چند روزی مهمان ما هستند زلیخا هم قبول می کنه. مهمت در حال خداحافظی کردن است و میخواد بره که همان موقع فکرت از راه میرسه و وقتی مهمت را دوباره تو عمارت کنار زلیخا میبینه عصبانی میشه و میگه بازم که تو اینجایی، مهمت میگه صبح اوزوم تو بازار با موتور تصادف کرد بردمش بیمارستان، اومدم بهش سر بزنم الانم دارم میرم و خداحافظی میکنه. زلیخا به فکرت میگه برای عیادت اومده بود چیزی نیست. فکرت درباره حال اوزوم میپرسه که الان حالش چطوره؟ چیزی که نشاه؟ زلیخا میگه نه خداروشکر حالش خوبه اتفاقی نیفتاده و فکرت بهش میگه من میرم بازار برایش چیزی بگیرم بعد میام عیادتش. چتین که قبلاً از روی عصبانیت گهواره ای که درست کرده بود برای بچه اش را شکسته بود شروع میکنه به درست کردنش و همزمان یاد خاطراتش با گلتن می‌افتد. یاد روزی که با هم دیگه رفته بودن دکتر و برای اولین بار صدای قلب بچه‌شان را شنیده بودن.

آخر شب غفور وقتی پیش اوزوم میره کنارش می نشیند و به عکسی که در دستش بود نگاه می کند و یاد خاطراتش با صحنیه می‌افتد و آرام گریه میکند همان موقع زلیخا میاد و به غفور میگه بذار امشب همین اینجا بخوابه اما غفور بهش می گه دستتون درد نکنه اما باید ببرمش رو تخت خودش از خواب بیدارشه ببین من نیستم کنارش بهونه میگیره سپس اوزوم را به خانه خودشان میبرد. زلیخا قبل از خواب اتاق بچه هایش می رود و به آنها سر میزند و سپس برای خوابیدن در اتاقش می رود از آنجایی که جوریه پیش فادیک رفته است، راشد به چادرها میره و اونجا میخوابه اما جوریه مدام از بالشت و پتو و هر چیزی که اونجاست ایراد میگیره که باعث میشه فادیک کلافه و عصبانی بشه اما کاری نمیتونه بکنه و خودش را کنترل میکند. موقع خوابیدن یکی از کارگرهای زلیخا به اسم اکرم بهش زنگ می زنه و می گه دیوار کارخانه خراب شده و ریخته و دو، سه نفر از کارگرها هم زیر دیوار مونده بودن. زلیخا شوکه میشه و میگه حال کارگرها الان چطوره؟ اکرم بهش میگه حال یکیشون وخیمه بردنش بیمارستان زلیخا بهش میگه باشه الان میام اونجا بعد از قطع تماس وهاب که با اسلحه اکرم را تهدید کرده بود بهش میگه آفرین خانم اربابتو خوب گول زدی….

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا