خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۴۵ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۴۵ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

درست وقتی که مورات از اتاق خارج می شود تا به مادربزرگش سر بزند، عظیمه هم به سمت اتاق مورات روانه می شود. در این فاصله حیات سعی می کند با کمک ابراهیم فورا مادرش را از شرکت خارج بکند. اما درست وقتی که قصد خارج شدن از اتاق را دارند، عظیمه خانم وارد اتاق می شود. وقتی امینه متوجه می شود عظیمه، مادربزرگ مورات است، با خوشحالی با او احوال پرسی می کند و کمی کنارش می نشیند تا بهتر آنها را بشناسد! وقتی امینه متوجه می شود که سارسلمازها اردو هستند برای او قیافه می گیرد و می گوید: «ما هم گیریسا هستیم و برای همین اصلا با هم جور نیستیم! » عظیمه هم این را تایید می کند و آنها با هم بحث می کنند تا این که ابراهیم سر می رسد تا امینه را از آنجا خارج کند و از طرفی کامران هم کارت شناسایی حیات را آورده و امینه با دیدن او کامران را گوشه ای می کشد و کارت را هم از او می گیرد و بدون این که کسی متوجهش باشد کارت شناسایی حیات را روی میز کارش می گذارد. ساعت آخر، سرایدار موقع تمیز کاری، کارت شناسایی حیات را هم اتفاقی داخل سطل زباله می اندازد اما بعد متوجه کارت شده و آن را به نگهبانی تحویل می دهد. مورات هنگام ناهار به حیات می گوید بهتر است که برای او خانه ای در مرکز شهر بگیرند تا انقدر پیش دوستانش نماند. حیات قبول نمی کند. یا حتی پیشنهاد خانه ی خودش را می دهد تا حیات همراه دخترها آنجا بماند. حیات می فهمد که مورات به خاطر رودر رویی او با ابراهیم است که مورات انقدر اصرار می کند تا در ان خانه نماند.

حیات به این حساسیت او اعتراض می کند و می گوید که چیزی بین آنها نیست. مورات هم می گوید: «برای بار آخر یه چیزی میگم و این بحث رو تموم میکنم. نذار ابراهیم یا هرکس دیگه ای بین ما و علاقه مون بیاد. » شب دخترها و حیات امینه و فادیک را به خاطر دزدکی وارد شرکت شدنشان سرزنش می کند. امینه می گوید که قصدش فقط شناخت داماد آینده اش بوده و حسابی هم مورات را تعریف می کند. کمی بعد حیات متوجه می شود که مادرش کارت شناسایی اصلی اش را در شرکت جا گذاشته و با نگرانی آماده می شود تا به سمت شرکت برود. ابراهیم در کاروانش نشسته و عکس هایی که از مورات و حیات که برای تبلیغات شرکت گرفته بود را نگاه می کند. او فقط به چهره ی خندان حیات خیره شده و لبخند می زند. از طرفی کرم داخل شرکت متوجه کارت شناسایی می شود و در حالی که جا خورده و عصبانی شده به کارت او چشم می دوزد و همه چیز را می فهمد… ساعتی بعد حیات به شرکت می رسد اما خبری از کارت نیست. او با استرس و نگرانی آنجا را ترک می کند. صبح کرم با عصبانیت منتظر ایپک می ماند و کارت را نشان او می دهد و می گوید: «همتون مدت ها مارو گول زدین و به روتون نیاوردین حقیقت رو! من میرم همه چیزو به مورات بگم. » ایپک از او خواهش می کند این کار را نکند. ابراهیم به حیات زنگ می زند و با او قرار می گذارد تا در مورد مسئله مهمی صحبت کند. از طرفی مورات هم سر کوچه منتظر حیات است و وقتی می بیند او به سمت دیگری می رود تعقیبش می کند.

ابراهیم با دیدن حیات دستان او را می گیرد و از علاقه اش نسبت به او می گوید و اضافه می کند که مورات هم مناسب او نیست. مورات این را که می شنود جلو می رود و مشت محکمی به صورت ابراهیم می زند. ابراهیم می گوید: «مورات دروغه حیات. بیدار شو. این مردی که عاشقشی هنوز با دوست دختر قبلیشه! دیدم رو برده خونه ش! » حیات ناباورانه به مورات چشم می دوزد. مورات توضیح می دهد که چیزی بین و او دیدم نیست اما حیات با ناراحتی آنجا را ترک می کند. مورات تعقیبش می کند و جلوی چشم بقیه مردم او را از پشت در آغوش می گیرد تا کوتاه بیاید. او حیات را به سمت پروژه ی عکاسی دیدم می برد و با عصبانیت از او می خواهد تا همه چیز را عین حقیقت برایش تعریف بکند. وقتی آنها مشغول صحبت کردن هستند، عکاسی که آنجاست با پرس و جو از بقیه می فهمد که حیات یا همان سونا پکتاش دوست دختر جدید مورات است و از آنها عکس می گیرد. ایپک دنبال کرم راه می افتد تا مانع گفتن حقیقت به مورات از طرف او بشود. کرم با عصبانیت به او می گوید: «هیشکی نمیتونه جلومو بگیره. اون دختر ماه هاست نه تنها مورات که همه مارو گول زده!» ناگهان عظیمه همه چیز را می شنود و با عصبانیت از هردوی آنها می خواهد به اتاق مورات بیایند. او از ایپک می خواهد همه چیز را تعریف بکند و بعد کارت شناسایی حیات را از او می گیرد و از ان دو می خواهد تا این مسئله را به هیچکس و به خصوص مورات نگویند. مورات و حیات به رستورانی می روند. مورات از حیات می خواهد به او بگوید دوستش دارد. حیات ابتدا با خجالت این را تکرار می کند اما مورات اصرار می کند که با صدای بلندتری ابراز علاقه بکند که حیات از جایش بلند شده و رو به بقیه می گوید: «این مردی که اینجا نشسته، من خیلی دوستش دارم و خیلی بهش اعتماد دارم… » مورات خنده اش می گیرد و با ذوق به حیات خیره می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا