خلاصه داستان قسمت ۴۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۴۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۵ فصل چهارم سریال از سرنوشت

مینو وقتی به بهشت زهرا میره با دیدن هستی در آغوش او شروع به گریه کردن می‌کند. هستی او را آرام می‌کنه سپس بهش میگه من اصلا خبر نداشتم که شاهین اومده اینجا. مینو بهش میگه ولی شاهین بهم گفته بود که شما موتورشو فروختین و پول واسش فرستادین که با اون پول بلیط بگیره و با هم دیگه برگردیم پیش شما! هستی بهش میگه من از هیچی خبر نداشتم از هیچکدوم از کارهاش فقط قبل از اومدنش به ایران بهم گفتش که می خوام یه کاری انجام بدم، سوپرایزه و ازش هیچی بهت نمیگم! منبم فکر کردم که میخواد زمین یا اون خونه ای که از دست دادیمو پس بگیره من نمیدونستم که میخواد چیکار کنه. بعد از کمی حرف زدن آرزو بهش میگه سهراب نمیتونه از قصد همچین کاری کرده باشه تنها کسی که پشت شاهین در اومد و حمایتش کرد سهراب بود حتی جلوی پدر من وایساد بیشتر از اینکه واسه من برادری کنه واسه اون برادر بود. هستی بهش میگه با همین حرفا تورو هم گول زدن؟ یعنی همینا باعث میشه که تو باور کنی که از قصد با شاهین تصادف نکرده و اونو کشته؟ از خودت پرسیدی چرا وقتی نزدیک شاهین شده بود از سرعتش کم نکرده بود؟

مینو بهش میگه نه به خاطر این میگم کار اون نمیتونه باشه چون سهراب کپی مادرش مهلقاست! زنی که وقتی کل زندگیش توی زندان بوده فقط به نیت دیدن پسرش زندگی کرده آنها بعد از کمی صحبت کردن با همدیگه، هستی به مینو اعلام میکنه که رضایت می‌دهد تا سهراب از زندان آزاد بشه. مینو بعد از آنجا به همه اطلاع میده که هستی اعلام کرده که رضایت میده آنها همگی به دفتر وکیل شون آقای گرجی میرن و حسابی خوشحالن اما وقتی آقای گرجی میاد بهشون میگه اول اجازه بدین ثبت قانونی بشه بعداً به همه اطلاع بدین و به خود سهراب هم بگین شما احتمالا بدین که یک درصد نظرشون عوض بشه و نخوان رضایت بدن لبخند روی لبهای همه آن ها خشک میشه و همان نگرانیشان دوباره تو وجودشان می نشیند. هاشم به کارگاه برمیگرده و آنها شروع می کنند به ادامه دادن کارشان. موبایل هاشم زنگ میخوره و با خبری که می شنود خوشحال میشه و سریعا از اونجا میره. آرزو به همراه هاشم به ملاقات سهراب میرن. آنجا سهراب به هاشم مداد چوبی که درست کرده بود را بهش میده و تولدشو تبریک میگه هاشم خوشش میاد از اون هدیه و چشماش پر از اشک میشه و ازش تشکر میکنه.

سهراب بهش قول میده که وقتی از زندان بیرون اومد واسش جشن تولد حسابی بگیره هاشم میخنده و با طعنه میگه آره مثل سالهای پیش و سه نفری می خندند. هاشم بهش میگه من یه خبر خیلی خوب و مهم دارم سهراب میگه سفارشارو تموم کردین؟ هاشم یکدفعه از دهنش میپره و بهش میگه نه کارگاه پلمپ شده و به صورت قاچاقی دارند توی کارگاه کار میکنند سهراب ناراحت میشه و ازش میخواد که به آن کارشون پایان بدن چون خیلی خطرناکه. سپس آرزو هدیه ای روی میز میزاره و به سهراب میگه این مال توئه لازمت میشه. سهراب با باز کردن اون یه لنگه جوراب بچگانه میبینه سهراب با تعجب میپرسه این چیه؟ هاشم و آرزو با لبخند بهش نگاه میکنن سهراب شوکه شده و به چشمای هاشم زل زده. هاشم جورابو ازش میگیره و بهش میگه بزار راهنماییت کنم سپس با آن جوراب شروع میکنه به گفتن مکالمه های پدر و بچه سپس بهش تبریک میگه سهراب شوکه شده و اشک شوق میریزه و آرزو با گریه به اون نگاه میکنه و میخنده. هاشم وقتی به کارگاه برمیگرده بعد از مدتی نغمه به اونجا میاد.

هاشم مجسمه فرشته ای را که نغمه بهش داده بود تا درستش کند را بهش میده نغمه از دیدن مجسمه خوشحال میشه. هاشم بهش میگه ای کاش همه چیز مثل قبل بود نغمه تایید میکنه و برای عوض شدن حال و هوا بهش میگه بله قطعاً اگه قبلاً بود شما وقتی میدیدی که یک کیسه سنگینی دست منه سریع میومدی ازم میگرفتی هاشم که اصلاً حواسش اونجا نبوده تایید میکنه و وقتی به خودش میاد میگه ای وای راست میگی و ازش عذرخواهی میکنه سپس ازش میپرسه حالا تو این کیسه چی هست؟ نغمه بهش میگه خودت نگاه کن هاشم با دیدن داخل کیسه با لباس های خودش رو به رو میشه و میگه اینا که لباس های منن! دست تو چیکار میکنه؟ نغمه میگه بلاخره لباسا خودشون که شسته نمیشن و به همدیگه نگاه میکنن و لبخند میزند که دهشت بهشون اضافه میشه و بهشون دمنوش میده. مینو با پدرش به بیرون میرن تا کمی هوا بخورند منصور از مینو میپرسه که چرا همچین آهنگ غمگین گوش میدی آدم یاد گرفتاریش میوفته! مینو بهش میگه این آهنگ منو یاد شما میندازه منصور میپرسه یعنی من انقدر ناراحت و غمگینم واست؟

مینو بهش میگه نه وقتی بچه بودم و اولین بار این آهنگو با پیانو زدم ازت خواستم که بیای گوش کنی اما تو گفتی الان موقعش نیست و با عصبانیت از اونجا رفتی اون موقع بچه بودم ولی بعدها فهمیدم که درگیر زن قبلیتون و دایی شاهرخ بودی ولی می خوام الان ازت گلگی کنم چرا هیچ وقت منو سرزنش نکردی و باهام دعوا نکردی؟ چرا وقتی یه کار اشتباه کردم به من نگفتی که این کارت اشتباهه؟ چرا هیچ وقت سرم داد نکشیدی؟ اگه این کارو میکردی هیچ وقت به خودم اجازه نمیدادم که اونجوری تو روی شما وایسم و کار خودمو انجام بدم! آنها کمی با هم دیگه صحبت می کنند درباره فرار کردن مینو با شاهین سپس تلفن منصور زنگ میخوره و وکیل بهش میگه تا به اونجا بره. وقتی به دفتر میرسه وکیل هستی بهشون میگه که خانم فاخته ازم خواستن که همه کارها را برای قصاص سهراب انجام بدم….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا