خلاصه داستان قسمت ۴۶۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۶۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۴۶۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
چولک خان به یکی از افرادش میگه تا بره لیست اموالش را بیاره تا بفهمه دیگه چی مونده سپس وهاب را صدا میزنه و بهش میگه برو بتول را برام بیار باهاش کار دارم وهاب جا می خوره و می گه با بتول کار دارین؟ چولک خان با کلافگی بهش میگه نه برو بگو بتول بیاد تا ببینه من با چاوش چیکار دارم. وهاب کمی این دست اون دست می کنه و می گه آخه رابطه من با بتول خوبه چولک خان بهش میگه یعنی چی؟ وهاب میگه خوبه دیگه نزدیکیم. چولک میگه فهمیدم برو بگو بیاد باهاش کار دارم. فادیک در حال شیرینی درست کردن است که جوریه تو کارش دخالت می کنه همین باعث میشه تا با هم دیگه بحثشون بشه همان موقع لطفیه صدای آنها را می شنوه و پیششون میره که بپرسه چه اتفاقی افتاده جوریه میگه چیزی نیست من با فادیک شوخی دارم سر به سر کسایی که بهم نزدیکن میزارم.
فادیک هم میگه با هم شوخی میکردیم لطفیه قبول میکنه و میگه من میرم گل خانه و به فاتیک میگه برام یه قهوه بیار جوریه خودشیرینی میکنه و میگه شیرینی درست کردم براتون کنارش بزارم؟ لطفیه تایید میکنه و میره. فادیک از این رفتارهای جوریه حسابی حرص میخوره. وهاب دم در خانه بتول میره و بهش میگه چولک خان باهات کار داره بتول میگه من حال و حوصله ندارم با او حرف بزنم یه بهونه بیار خودت اما وهاب بهش میگه دیوونه شدی؟ بزرگترین خان چوکوروا میخواد ببینتت به این فکر کن که شاید کاری واست داره از دستش نده. شرمین با فسون و یکی از دوستانشان به کافه رفتن در حال چای خوردن هستند که فسون به شرمین میگه چرا شیرینی نمیخوری رژیم گرفتی؟ شرمین بهش می گه نه الان میلم نمیکشه فسون سر به سرش میذاره و به دوستش میگه ما هم نباید بخوریم یک وقت چاق میشیم و تو لباسهای مجلسیمون جا نمیشیم چون عروسی در پیش داریم. شرمین بهش میگه باز تو خیالت کیو عروس کردی؟
فسون بهش میگه خودم دیدم که چه جوری چولک خان بهت نگاه میکرد. تو اون عزا وقتی چشمش به شیرینی های تو افتاد چشماش برق میزد. شرمین بو کلافگی میگه دست از سر این خیالبافیات بردار اما فسون به حرف زدنش ادامه میده و شرمین باور می کنه و بعد از رفتن شرمین فسون و دوستش بهش میخندند. بتول با وهاب پیش چولک خان میرن اونجا میبینن که یه میزی دو نفره ترتیب داده چولک به بتول میگه می خوام وکیل من بشی بتول قبول می کنه سپس او ادامه میده و بهش میگه خیلی ازت خوشم اومده راستیتش پسندیدمت خواستم بهت پیشنهاد بدم که اگه مایلی با همدیگه دوست بشیم و رفیقای صمیمی بشیم، وهاب با شنیدن این حرف ها حسابی حرص میخوره و نمیدونه باید چیکار کنه بتول بهش میگه پس رابطه مون را فعلاً با کار شروع کنیم، چولک خان قبول میکنه و میگه زن عاقلی هستی از زن های عاقل خوشم میاد. زلیخا و مهمت در ویلا با همدیگه در حال غذا درست کردن هستند زلیخا بهش میگه حالا که انقدر خوب بلدی گوشت درست کنی غذاهای خونه را تو باید بپزی مهمت میگه همیشه نمیتونم ولی گاهی وقتا باشه برای تو هرکاری می کنم.
فردای آن شب زلیخا به یکی از افرادش پنهانی میگه فردی به اسم اردیل که تو دار و دسته چولک خان است را واسم پیدا کن و کسی نفهمه. فادیک به آشپزخانه می ره که میبینه که جوریه اصلاً هیچ کاری انجام نداده و در حال تخمه شکستن است به خاطر همین عصبانی میشه و بهش میگه قرار بود کارهای آشپزخانه را تو انجام بدی پس چرا هیچ کاری نکردی؟ جوریه میگه آب نمیاد سپس با همدیگه به حیاط میرن که میبینن یک جا آب جمع شده و متوجه میشن که لوله آب ترکیده. فادیک غفور را صدا میزنه و بهش میگه انگاری لوله آب ترکیده همه کارها تو آشپزخانه مونده، جوریه میگه باید لولهکش صدا بزنیم بیاد درست کنه اما غفور میگه خودم از پسش برمیام میتونم درستش کنم جوریه میخنده و میگه بدتر از این میشه باید زنگ بزنیم به تعمیرات. غفور کلافه میشه و به فادیک میگه این چرا داره میخنده؟ و شروع میکنه به درست کردن لوله بعد از موفق شدنش جوریه براش یک لیوان دوغ میبره و میگه منو شرمنده کردی فکر نمیکردم که بتونی درست کنی.
شهردار با لطفیه خانم و اعضای شورا تو بازار میرن و به همه اعلام میکنند که لطفیه هم جزو کاندیدای شورای شهر شده همگی او را تشویق میکنند و بهش میگن ما اعتماد داریم بهش و برایش دست میزنند. زلیخا در حال رفتن به شرکت است که وهاب جلوش در میاد بتول ازش می خواد تا از سر راهش بره کنار اما وهاب میگه واقعا نمی فهمی چه جوری من دارم بهت نگاه می کنم؟ واقعا هیچی از من حس نمی کنی؟ زلیخا میخواد بره که دستشو میگیره و میگه تو خیلی زیبایی همه جور زیبایی حتی تو خواب جوری که آدم دوست داره تا صبح نگات کنه زلیخا بهش میگه حد خودتو بدون و ازش رد میشه و با کلافگی به شرکت میره. مهمت وقتی چهره پریشان او را میبینه بهش میگه چی شده؟ او ماجرا را براش تعریف میکنه و میگه دزدی که اومده بود خونه ما کار وهاب بوده و بار اولش نبوده، جلومو گرفت و گفت که حتی تو خواب منو نگاه میکرده مهمت عصبانی میشه و با عجله از شرکت بیرون میزنه. وهاب تو بازار در حال تعریف کردن خاطراتش تو بیروته.
درباره خاطراتش با هاکان کوموش اغلو میگه که مهمت از راه میرسه و او را به شدت جلوی همه زیر لگد می گیره و می زنتش و بهش میگه یک بار دیگه به زلیخا نزدیک بشی خودم میکشمت. فکرت از دوران آنها را نگاه میکنه وقتی مهمت از اونجا میره وهاب از شدت عصبانیت به همه میگه و فریاد میزنه که هاکان کوموش اوغلو همین مهمت کاراست همه بهش میخندن و می گن این مرد دیوانه است و وهاب بیشتر عصبانی میشه و میگه چرا میخندین؟ دارم راستشو میگم زنگ بزنین به پلیس مهمت کارا همان هاکان کوموش اوغلوست. بتول تو کافه هستش که این خبر را از بقیه میشنوه و با عصبانیت به خونه میره و به شرمین میگه و تصمیم میگیره که تا دیر نشده عکسو برای مهمت کارا بفرسته تا هر چقدر که میخوان ازش پول بگیرن. پست بسته بتول را برای شرکت میفرسته و زلیخا تعجب می کنه که بسته مهمت چرا برای اومده و پاکت را باز می کنه….