خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال ترکی دختران آفتاب

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال ترکی دختران آفتاب را مشاهده می فرمایید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی به کارگردانی Metin Balekoğlu در ژانری درام، کمدی، رمانتیک در ۱ فصل ۳۹ قسمتی در استانبول ساخته شده است. تهیه کنندگان سریال دختران آفتاب اسماعیل گوندوگو و اینچی کرهان می باشند. این سریال یک مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای با بازی امره کینای، اوریم آلاسیا، تولگا ساریتاش و بورجو اوزبرک و هانده ارچل است.

قسمت ۴۶ سریال ترکی دختران آفتاب

خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال ترکی دختران آفتاب

نیمه شب گونش کابوس میبیند که دخترها از خانه می روند و میخواهند با پدرشان باشند و او را به خاطر پنهان کردن هویت واقعی اش مقصر می‌دانند.‌گونش از خواب می پرد و به اتاق بچه ها می رود و به آنها سر می زند تا خیالش راحت بشود. سویلای برای ظفر یک خانه کرایه میکند. ظفر نگران است و میگوید که هالوک اگر بفهمد او از استانبول نرفته او را رها نمیکند اما سویلای از او میخواهد نگران این قضیه نباشد.ظفر یادش می آید که با هالوک تماس گرفته و به او گفته بود که نازلی او را پیدا کرده است و هالوک از او خواسته بود که هرچه زودتر استانبول را ترک کند. اما حالا ظفر تصمیم گرفته است آنجا بماند و دیگر به حرف هالوک گوش نکند. سلین و علی یکدیگر را می بینند. سلین به علی یادآوری میکند که طبق خواسته او می خواهد با امره دوباره دوست بشود. علی کلافه شده و حرفش را پس می‌گیرد اما سلین با لجبازی میگوید که نمیشود حرفش را عوض کند. سر میز غذا، هالوک میگوید که تصمیم دارد آخر هفته به همراه احمد برای شکار به خارج شهر برود. احمد با اینکه شکار دوست ندارد اما قبول میکند. رعنا از اینکه آنها با هم خوب شده اند متعجب می شود. سلین مراقب نازلی است که دوباره با ساواش دوست نشود زیرا بخاطر رفتن پیش ملیسا و اذیت کردن نازلی از او عصبانی است. او مدام کوشی نازلی را چک میکند که با ساواش تماس نگرفته باشد.رعنا با احمد در مورد رابطه اش با هالوک صحبت میکند. احمد در مورد حقیقت چیزی نمی‌گوید و فقط میگوید که آنها مشکلشان را حل کرده اند.

هالوک برای شکار اسلحه انتخاب می‌کند و به احمد نیز میخواهد اسلحه بدهد اما احمد قبول نمیکند و میگوید که او قصد شکار ندارد و فقط هالوک را همراهی میکند. گونش به جلسه آشنایی معلمان مدرسه می رود. او در آنجا دریا را نیز میبیند و با او آشنا می شود. هنگام رفتن، سویلای دم در آمده و با دریا احوالپرسی می کند و سپس به گونش طعنه می زند. گونش عصبی شده و بعد از رفتن دریا با سویلای بحث میکند.

گونش با طعنه به سویلای میگوید که از اینجی علت حسادت به او را بپرسد و چیزهایی سر بسته در مورد تابلو به او میگوید. هالوک به آنجا آمده و با سویلای دعوا میکند و به او هشدار میدهد که از گونش فاصله‌ بگیرد. سویلای میگوید که به خاطر حمله گونش به بوتیک از او شکایت کرده و به زودی پلیس دم خانه آنها می رود. هالوک و گونش به این قضیه اهمیت نمی‌دهند. توچه و ملیسا به کافه می روند و کمی بعد علی و مرت و امره نیز به آنجا می روند. ملیسا منتظر ساواش است و دوست دارد او نیز بیاید. کمی بعد سلین و نازلی و پری نیز به کافه می روند. امره پیش سلین می رود و سلین با او با مهربانی برخورد میکند. علی با دیدن آنها حرصش میگیرد. نازلی به دستشویی می رود و ملیسا نیز به آنجا می رود و به نازلی بابت ساواش طعمه می زند و می‌گوید که آن شب با هم بوده اند. نازلی میگوید که خوب میداند او به دروغ خودکشی کرده است. آنها با یکدیگر بحث میکنند و سلین پیش آنها آمده و با ملیسا دعوا میکند. علی آنها را جدا میکند. هالوک گونش را به خانه می رساند و از او میخواهد به خاطر کارهای سویلای اعصاب خودش را به هم نریزد و به او اهمیت ندهد. در خانه گونش سراغ اینجی می رود و در مورد حرفهای سویلای سوال میکند. اینجی که دیگر نمیخواهد خودش را در کارهای آنها دخالت بدهد میگوید از چیزی خبر ندارد اما گونش بیخیال نمی شود و پیگیر است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا