خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۴۶ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
قسمت ۴۶ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۴۶ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

صبح ایپک میبیند ایلول به سرو وضعش رسیده و ارایش کرده است.او سر به سرش میگذارد و میگوید تو به علی حسادت میکنی؟ ایلول میگوید نه…اما ایپک میکوید رفتارت اینطور نشان میدهد. موقع رفتن او آغوز آنجا می‌آید که ایپک را با خود بیرون ببرد… اسما کنار آلپ است و برای خودش لباس عروسی انتخاب میکند…الپ میپرسد مگر من به تو پیشنهاد ازدواج داده ام؟ یادم نمیاید…اسما ناراحت میشود و میرود. آلپ که سفارش گل داده است به صمد زنگ میزند و میپرسد چکار کردی؟ صمد در گلفروشی هست و میگوید نگران نباش… در آسانسور علی ایلول را میبیند و از زیبایی او تعریف میکند.ومیگوید اتفاقات دیشب را برایت بعدا تعریف میکنم.ایلول می‌گوید:« منم میخواستم باهات حرف برنم» و بعد پنهانی دکمه توقف اسانسور را میرند و میخواهد حلقه ها را از کیفش دربیاورد، ولی علی دکمه اسانسور را میزند و ایلول از انجام کارش پشیمان میشود. ایپک و آغوز در ماشین هستند و آغوز نظر ایپک را در مورد مشکل مراد میپرسد‌. او می‌گوید :« ارزش امتحان کردن‌ را دارد، چون زندگی اش متحول میشود.»
ایپک میبیند که آغوز بطرف بیمارستان نمیرود و میپرسد « کجا میرویم؟ » آغوز میگوید « بعد این حوادث فکر کردم بهتره پدر و مادرت را ببینی…» ایپک عصبانی شده و می‌گوید بجای تصمیم گیری برای من از خودم سوال میکردی… آغوز میگوید :«ولی انها نگرانت هستند.»
ایپک میکوید«« اگر ابراهیم نمی آمد که مرا نجات بدهد من مرده بودم. هیچکس نمیداند به من چی گذشته است؟»اغوز سعی میکند او را وادار به رفتن پیش آنها بکند و‌‌ میگوید بعدها پشیمان میشوی…ولی ایپک می‌گوید از روابط خانوادکی من دور شو…. نازلی به علی می‌گوید :«دریا خانم اسم بچه شو اصف گذاشتن…من پزشکی را رها کردم…از همه چیز فرار کردم اما از علی اصف نتوانستم فرار کنم….» او از علی میپرسد :«قیافه پسرمان را یادت میاید؟» علی بیاد میاورد که نازلی حامله بوده و از بیمار بودن بچه در شکمش خبر داشته و ناراحت است و از علی قول میگیرد که موقع بدنیا امدنش بچه را به بغلش بدهد تا همیشه او را به یاد داشته باشد ….. علی چیری نمی گوید و‌ نازلی گریه میکند. او میگوید به مدارک جان نگاه کن ..علی می‌گوید :«میبینم ولی بهتره به یک دکتر دیگر ببری.»نازلی می‌گوید :« خیلی رفته ایم و اگر چاره ای پیدا میشد پیش تو نمیاوردم.» ایلول انها را موقع حرف زدن میبیند. آغوزذ در مورد مراد با ایلول حرف میزند . آنها به دیدن او میروند و بعد از دیدن و شنیدن حرفها و احساسات مراد تصمیم به عمل میگیرند.
سینان پیش سلیمان میرود و متوجه میشود که اسرا سهامش را به سلیمان فروخته و از بیمارستان رفته و فاتح را هم با خودش برده است.سینان عصبانی میشود و میگوید به کارهایت ادامه بده…..
ایپک با حس زنانه ای که دارد به ایلول توصیه میکند که میدان‌ را برای نازلی خالی نکند و می‌گوید من از او خوشم نمیاید…ایلول میگوید من وارد این بازی ها نمی شوم… علی به اتاقش میرود . جان آنجا نشسته و می‌گوید میخواستم بدون نازلی باهات حرف بزنم…شنیدم که نمی خواهی عمل مرا انجام بدهی…چرا؟ علی میگوید که عمل بسیار حساسی با ریسک زیادی است.جان می‌گوید در واقع من هم از شوهر سابق زنم خوشم نمیاید. علی میکوید من نامزد دارم و بزودی ازدواج میکنم.جان در مورد علاقه زیادش به نازلی صحبت میکند و اینکه بخاطر بودن بیشتر با او میخواهد زنده بماند…و‌‌ از علی خواهش میکند که اگر راهی را بلد است او را عمل کند.
ایلول پیش علی رفته و از او میپرسد که چرا نازلی تو را برای عمل انتخاب کرده است؟ علی میگوید چون میداند من جراح خوبی هستم.. ایلول درباره علت جدایی انها سوال میکند.علی می‌گوید:« بچه مون وقتی دنیا امد و مرد بعد از آن نتوانستیم ادامه بدهیم .او نتوانست خودش را جمع و جور کند، اما من به هر سختی بود توانستم. اون رابطه شو با من و‌ با همه قطع کرد.پزشکی را رها کرد…».ایلول میپرسد :«اگر بچه زنده میماند چی؟ با نازلی ادامه میدادید؟» گوشی علی زنگ میزند و کارش دارند .او می‌گوید بعدا حرف میزنیم…
علی پیش سلیمان میرود و‌ او می‌گوید :«این عمل موفقیتی نخواهد داشت و نمیتوانی انحامش بدهی چون من نمی خواهم برای بیمارستان یک عمل ناموفق پیش بیاید….» سینان که آنجاست میکوید :« از من نپرسیدید، ولی علی اصف حق دارد.میتواند امتخان کند. او کارش را بلد است.» بعد از رفتن علی، سلیمان می‌گوید چرا باهاش موافقت میکنی؟ اینطوری میخوای باهاش بجنگی؟ سینان می‌گوید :« مثل تو زیرمیزی باری میکنم.اگر بتواند انجام دهد پرستیژ ما در بیمارستان بالا میرود و اگر نتواند، از اینجا میرود .» اسما پیش آلپ میرود و او می‌گوید من فراموشکار شدم.
اسما از اینکه او پیشنهاد ازدواج را فراموش کرده دلخور است. عمل مراد بخوبی انحام میشود و نیسا خانم از آغوز عذرخواهی می‌کند. مراد به او می‌گوید اتفاقات تقصیر تو نبوده. ایلول دم در اتاق علی ایستاده و در نیم باز است و او را نگاه میکند..ایپک او را میبیند و میپرسد چرا اینجا ایستادی!؟ او می‌گوید میخواستم چیزی ازش بپرسم ولی او مشغول است..ایپک یکدفعه او را به داخل اتاق هل میدهد و حلفه ها ازکبفش بیرون روی زمبن میفتند.. ایلول میبیند نازلی هم انجاست.انها هم از این حرکت تعحب کرده اند..نازلی یک خاطره ای از خودش و‌ علی درمورد گم شدن حلقه اش یادش میاید . او حلقه را از روی زمین برمیدارد و به ایلول میدهد. علی می‌گوید:« به نازلی گفتم که عمل جان را انحام میدهم.»
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا