خلاصه داستان قسمت ۴۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۴۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۶ فصل چهارم سریال از سرنوشت

منصور وقتی از ملاقات شاهرخ ماجدی از زندان بیرون میاد هاشم ازش میپرسه که چی شد؟ منصور بهش میگه داره بازی در میاره هاشم می پرسه یعنی چی؟ چی میگه مگه؟ منصور میگه اومده به من میگه که رضایت داده ولی داره دروغ میگه معلوم نیست چی تو گوش هستی خونده که نظر اونم عوض کرده. منصور با هاشم به هتل میرن تا با هستی فاخته صحبت کنن. هستی وقتی به لابی میاد بهشون میگه تا کی این وضع ادامه داره؟ تا روز دادگاه میخواین همینجوری بیاین و برین؟ منصور میپرسه چرا باور نمیکنی که سهراب بی گناهه؟ هستی میگه تو چطور باور کردی که شاهین بی گناه بود؟ منصور باهاش حرف میزنه و میگه تو که به مینو قول داده بودی! قول رضایت داده بودی! هستی بهش میگه هرچیه زیر سر اون دخترته اگه با ناز و عشوه پسر منو نمیکشوند اینجا الان این وضع من نبود و پسرمم زنده بود. منصور بهش میگه اون شاهرخ از تو زندان هم تو رو گرفته تو دستش معلوم نیست چی گفته که نظرتو برگردونده داره از توی زندان هم زهرشو به زندگی من میریزه! هستی میگه هر چقدر بیشتر حرف میزنی بیشتر به من توهین می کنی یعنی الان میخوای بگی من بچه‌ام و هیچی نمیفهمم؟

منصور میگه من باید چیکار کنم که منو ببخشی؟ به پات بیفتم؟ التماست کنم؟ منصور با عجز به پای هستی می افته و داد و فریاد می کنه که پسرمو به من ببخش. هستی به رزروشن هتل میگه این آقایان دارن مزاحمم میشن و یکبار دیگه به خاطر این دو نفر منو پایین بکشانید از هتلتون شکایت می کنم و از اونجا میره. آقای خندان تو پرورشگاه عکس سهراب نگاه میکنه و گریه میکنه مهتاب وقتی اشکایش را میبینه بهش میگه همیشه واسم سوال بود کسی که کوه صبر و اقتداره چه جوری کم میاره و گریه میکنه؟ مهتاب سعی میکنه او را دلداری بده و حالشو بهتر کنه در آخر بهش میگه امروز قرار بود جایی بریم اومدم تا با هم دیگه بریم آقا خندان میگه من اصلا حوصله ندارم که بیام خودتون برید. مهتاب میگه نیم ساعت بچه ها تو حیاط منتظر شمان! من چجوری میتونم تنهایی ببرمشون؟ آقا خندان میگه اصلاً حوصله بحث کردن ندارم شما بچه ها را ببرید سینما مهتاب بهش میگه قبل از هر چیزی باید به بچه ها سر حرف ماندن را یاد بدین اینکه به قولی که دادن عمل کنند بعد از کمی حرف زدن آقا خندان باهاش بحث میکنه و میگه شما اصلا میدونی چیه؟

فقط به فکر خودتی اصلا حال منو درک نمیکنی که سهراب پای چوبه داره! بعد از کمی دعوا کردن مهتاب بهش بر میخوره و از آنجا کلاً میره. آقا خندان از مربی شیفت شب میخواد تا به جای مهتاب صبح ها هم بیاد تا یه نیروی جدید دیگه بتونه پیدا کنه. شب هاشم با دهشت درد و دل میکنه و بهش میگه تو بزرگترین آرزوت چیه؟ دهشت میگه این که همه آهنگ منو گوش کنن و معروف بشم، ازش میپرسه بزرگترین آرزوی من چیه؟ دهشت میگه سهراب از زندان آزاد بشه، ازش میپرسه فکر می کنی آرزوی خود سهراب چیه؟ میگه با وجود اینکه تو آرزو کردی که اون آزاد بشه حتماً این که قطعاتو زودتر تموم کنه و بد قول نشه. ازش میپرسه چقدر طول میکشه که خدا بخواد این آرزوهارو برآورده کنه؟ میگه یه چشم به هم زدن. هاشم میپرسه پس چرا هیچ کاری نمیکنه؟ دهشت میگه همیشه مادر بزرگم میگفت وقتی میبینی آرزوت برآورده نمیشه شاید واسه اینه که آرزوی تو خلاف آرزوی یکی دیگه باشه اینجوریه که آرزوها با همدیگه گره میخورن. هاشم میپرسه یعنی چی؟ دهشت میگه مثلاً مامان شاهین آرزوش این باشه که سهراب از زندان آزاد نشه یا ساریخانی نخواد که قطعاتش تولید بشن یا از طرفی فری کوالا نخواد من معروف بشم!

هاشم میپرسه این دیگه کیه؟ دهشت میگه همونی که همش منو دیس میکنه. هاشم از دهشت میخواد تا به پایین بره تا کمی خلوت کنه. هاشم با صدای بلند با خدای خودش درد و دل میکنه و میگه از وقتی که چشامو باز کردم خانواده نداشتم گفتم دمت گرم حتما حکمتی توشه وقتی به رو از پ تشخیص نمی دادم یه تومور گنده گذاشتی تو سر داداشم گفتم دمت گرم حتما حکمتی توشه تا اینکه با کوچکترین اشتباه عروسیم تبدیل شد به جهنم تاوانشو دادم بازم گفتم حتما حکمتی توش بوده اما الان چی بگم؟ بودن سهراب تو زندان چه حکمتی داره؟ آخه چند بار یه نفر را با خانواده‌اش امتحان می کنی؟ بعد از کمی حرف زدن میگه لااقل یه چیزی بگو یه نشونه ای بده که بفهمم داری صدامو میشنوی؟ همان موقع نغمه از پشتش میگه مطمئنم که صداتو میشنوه اگه نمی شنید سهرابو اصلاً تو زندگیت نمی آورد، اگه نمی شنید دهشتو وارد زندگیت نمی‌کرد! انقدر نگران حالت بود که سریع به من زنگ زد تا بیام اینجا آنها کمی با همدیگه حرف می زنند که هاشم میگه چرا من نمیتونم شما دوتارو باهم داشته باشم؟ وقتی تو هستی سهراب نیست!

وقتی سهراب هست تو نیستی! سپس با گریه از نغمه میخواد که دیگه تنهاش نزاره. فردای آن روز مادر آقای خندان بهش میگه رفتارت با مهتاب اصلا درست نبوده و ازش میخواد تا بره از دلش در بیاره وگرنه مامان بی مامان! منصور به ملاقات سهراب میره، سهراب کمی باهاش درد دل میکنه و از خاطرات دوران مدرسه اش با هاشم بهش میگه سپس با گریه بهش میگه من میترسم! نه از مرگ! از اینکه بچه‌ام هنوز بدنیا نیومده یتیم بشه و حسرت اینکه من برم مدرسه دنبالش به دلش بمونه! از اینکه از شما دور بشم! منصور با چشمانی اشکی بهش میگه فکر کردی میزارم تو اینجا بمونی؟ میارمت بیرون من الان ترسیدم چون که پسرم ترسیده! بهت قول میدم همیشه پشتتم. رئیس فرزام بهش زنگ میزنه و میگه دستگاه ها گمرکه باید بری ترخیصشون کنی و سهمت از هر دستگاه ۷ میلیارده. سپس بعد از قطع تماسش داستانی برای نوچه اش تعریف میکنه و میگه به نظرم دیگه وقتشه که قناعتو بهش یاد بدیم…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا