خلاصه داستان قسمت ۴۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۴۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت

فتح‌ا‌لله با مادرش به خانه مهتاب میرن تا ازش عذرخواهی کند اما مادرش میاد و میگه به همسایه اش گفته یه کار فوری پیش اومده و رفتن مسافرت به شهرستانشون. فتح الله میگه چرا یک دفعه‌ای رفتن؟ هیچ خبری نداده تلفنشم خاموشه آدم نگران میشه! مهتاب با کیان پسرش به دیدن سوله میرن و قیمت میگیره برای انبار کردن لباس. سپس به صاحب سوله میگه چرا به من ماهی ۵ تومن اجاره میدی اما به آقا نادر ماهی ۳ تومن؟ صاحب سوله جا میخوره و میگه کی بهتون گفته من به نادر ۳ تومن اجاره میدم؟ مهتاب میگه همونی که بهم گفت اینجارو نادر اجاره کرده بود سپس بعد از کمی کل کل کردن درباره قیمت اجاره مهتاب میگه اگه شما قیمتتونم بیارین پایین من دیگه اینجا را اجاره نمیکنم، با کسی که بین مشتری هاش فرق میذاره! و میرن. بعد از رفتن مهتاب و کیان اون مرد به نادر زنگ میزنه و بهش میگه یه زن با یه بچه اومده بود اینجا و میدونست که تو اینجارو با ۳ تومن اجاره کردی نادر استرس میگیره و بهش میگه از من که چیزی نگفت؟ چیزی نپرسید درباره من؟ اون مرد میگه نه ولی اگه واسه من این وسط بد بشه من میدونم با تو!

هاشم فیلمی از بازی کردن سهراب تو گوشیش نگاه میکنه و دلش هوای سهراب میکنه سپس به نغمه زنگ میزنه نغمه با جواب دادن، هاشم بهش میگه عشق می کنم وقتی زنگ میزنم با زنگ اول جواب میدی. بعد از کمی صحبت کردن باهاش بهش میگه اگه تو نبودی الان به کی باید زنگ می زدم تا کمی آروم بشم؟ نغمه لبخند میزنه سپس بعد از قطع تماس فریبا بهش میگه خوش میگذره؟ و لبخند میزنه. نغمه میگه نه بابا چه خوشی دل جفتمون خونه! فریبا میگه جفتمونو خوب اومدی سپس بهش میگه نزار حال الانت خراب بشه. نادر وقتی به خانه اش برمیگرده همسرش بهش میگه که مهمون داریم نادر با مهتاب و کیان روبرو میشه و حسابی جا میخوره و بهشون خوش آمد میگه. سپس بهش میگه که چه عجب! یادی از فقیر فقرا کردی! مهتاب میگه به کیان قول داده بودم اول مسافرت دوتاییمون خانه پدریش باشه او بهشون خوش آمد میگه و ادامه میده که خوب کاری کردین سپس شروع میکنه با کیان بازی کردن. هاشم تو حال خودش نیست که آرام پیشش میره و میگه این چه سر وضعیه که داری؟ مطمئن باش که سهراب آزاد میشه. باهاش حرف میزنه تا کمی خودشو جمع و جور کنه تا کارها را تموم کنن.

آخر شب مهتاب با دختر نادر در حال حرف زدن است که نادر میاد و میگه هنوز هم باورم نمیشه شما اومدین اینجا! سپس وقتی باهاش تنها میشه بهش میگه راستی از سهراب چه خبر؟ چی شد ماجرا؟ مهتاب میگه قرار قصاص بشه، مادر و پدر شاهین رضایت ندادن. نادر میگه چرا قصاص؟ فقط یه تصادف بود از عمد که نزد! مهتاب میگه دیگه اونا گفتند انگیزه شخصی داشته از طرفی شما هم رفتین گفتین وقتی نزدیک شد سرعتشو کم نکرد قاضی هم گفت هم انگیزه شخصی داشته هم چون نزدیکش شده بود و سرعتش رو کم نکرده قتل عمد برداشت میشه و براش حکم قصاص گذاشتن. نادر ناراحت میشه و میگه ولی اون پسر اصلا بهش نمیومد خیلی پسر خوبی بود مهتاب پرسید چطور مگه؟ نگفتین مگه سرعتو کم نکرد؟ نادر میگه چرا ولی اون موقع خیلی عصبانی بود با عصبانیت به دنبالش می رفت خشم جلو چشماشو گرفته بود و نمیتونست تصمیم بگیره، با همدیگه صحبت می کنند سپس به هوای شام خوردن سر سفره میرن و به مکالمه شون پایان می دهند. بچه های کارگاه با لحن های مختلف دم گوش رضا میگن فلافل با قارچ و پنیر، نوشابه.

هاشم سپس وقتی صداشون میره بالا پیششون میره و با عصبانیت میگه چه خبرتونه؟ چرا مثل اسب شیهه می کشید؟ یکی از بچه ها میگه رضا قول داده بود که اگه سفارش ها را زودتر از موعد جفت جور کنیم همه رو فلافل با قارچ و پنیر مهمون میکنه. هاشم میگه خودم واستون میگیرم اصلاً کباب هم میگیرم فقط ساکت شین. آرام پیش عباس میره و بهش میگه الان باید خیلی خوشحال باشی سفارشات تموم شد دیگه چرا ناراحتی؟ عباس میگه این گرفتاری ها تمومی ندارن درسته سفارشو تموم کردیم اما به این فکر کردین که الان چه جوری باید از این کارگاه ببریمشون بیرون؟ آرام میگه همون جوری که خودمون میریم و میایم سفارشارو هم می بریم بیرون. عباس میگه نمیشه ما خودمون به سختی میریم و میایم این قطعات انقدر حساسند که با کوچکترین ضربه عملکردشون مختل میشه و اون بازدهی که باید بدن نمیدن! نباید اصلا بهشون ضربه بخوره آرام بهش میگه خیالت راحت باشه درستش میکنیم عباس میگه راه حلی تو ذهنتون دارین؟ آرام میگه یه چیزهایی تو فکرم هست! مهتاب با دختر نادر ریحانه به پارک میرن تا بچه هایشان کمی بازی کنند.

ریحانه تو پارک به مهتاب میگه زنمو بابا بو برده که یکی از ماها شما رو خبر کردیم که اومدین اینجا. مهتاب میپرسه چطور؟ چیزی گفته؟ ریحانه میگه نه صداشونو دیشب شنیدم مامانم قسم میخورد که منم از دیدنش شوکه شدم اگه بفهمه که کار من بوده خیلی ناراحت میشه. مهتاب میگه من بهت قول دادم که پدرت متوجه نشه که تو بهم گفتی خیالت راحت بشه. باید بفهمم که نادر کجای این قصه هستش! چرا باید انقد پول به حسابش واریز کنند! کجای ماجرای سهرابه؟! ریحانه عکس هایی از پیامک های پدرش به مهتاب نشون میده و میگه من مطمئنم که بابام تو این قضیه دخالت ندارد اما مهتاب باور نمیکنه. سپس به مغازه نادر میره نادر با دیدن او بهش میگه اومدین سری به فقیر فقرا بزنید؟ مهتاب پوزخند میزنه و میگه اینو که دیگه شما نباید بگین! مهتاب قضیه پول هنگفتی که به حسابش ریخته شده را وسط میکشه نادر میگه راست میگی من نباید از آقای افشار اون پولو میگرفتم اصرار کردم که نمیگیرم اما خودشون خواستند. مهتاب میگه پولی که افشار بهت داد اونقدری نبوده که کلی لباس زمستانی بگیری و توی سه تا سوله نگهداری کنی! نادر با شنیدن این حرف جا میخوره و ازش گلگی میکنه چرا سرک تو زندگیش میکشه! مهتاب میگه من تا از این قضیه سر در نیارم پا پس نمیکشم اگه وجدانت انقدر راحته که یه جوانو بفرستی بالای دار به زندگیت ادامه بده خودم همه چیزو روشن می کنم اما تاوان سختی داره و از اونجا میره….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا