خلاصه داستان قسمت ۴۸۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۸۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۴۸۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
هاکان به گاراژ عبدالقدیر میره، عبدالقدیر با دیدن او ازش میپرسه که چرا کشتیات غرق شده؟ اتفاقی افتاده؟ هاکان بهش میگه که فکر میکردم اگر همه چیزو به زلیخا توضیح بدم و مدارک بهش نشون بدم همه چیز درست بشه و منو ببخشه اما اوضاع اصلا تغییر نکرد از طرفی فکرت را آورده به جای خودش تو شرکت اونم واسه من قیافه میگیره و فکر میکنه که اون برنده شده حوصله اونو اصلا ندارم! عبدالقدیر بهش میگه تو این مواقع به نظرت باید چی کار کنیم؟ باید دوباره تمام سعیتو بکنی که زن مورد علاقه ات را دوباره به خودت علاقمند کنی. میدونی چیه؟ وقتی عاشق میشی و نمی تونی بهش دست بزنی یا نزدیکش بشی یا ابراز علاقه کنی خیلی سخته! وقتی عاشق میشی انگار اون میاد میشینه تو قلبت، باهات کاری نداره ها یه گوشه نشسته و واسه خودش ضربان میزنه. هاکان تایید میکنه و میگه آره خیلی سخته سپس بهش میگه عبدالقدیر تو چیزیو میخوای واسه من تعریف کنی؟ عبدالقدیر میگه نه من اینارو فقط بهت گفتم چون درکت می کنم.
بتول به رستوران پیش حشمت میره و بهش میگه اومدم اینجا قراردادمو باهات فسخ کنم دیگه همه چیز تمومه زلیخا آبرومو تو کل چوکوروا برده و تو هیچ کاری نمیکنی من نمیتونم اصلا از خونه بیام بیرون و تو چوکورا راه برم! حشمت او را دلداری میده و میگه گلم خودم به وقتش به حساب زلیخا میرسم اما بتول میگه نمیخوام دیگه کاری بکنی من می خوام با مادرم برم استانبول هرچی بوده تموم شده و میره. در آشپز خانه عمارت فادیک با جوریه سر غذا درست کردن کل کل می کنند. هردوتاشون دلمه درست کردند اما جوریه با روغن و شکر ولی فادیک مثل همیشه حالت رژیمی. آنها با همدیگر بحث می کنند سر اینکه خات خانم از چه مدل خوشش میاد. بعد از چند دقیقه راشد وارد آشپزخانه میشه و جوریه و فادیک ازش می خوان تا از هر دو غذای آنها بخورند و نظرشو بگه که کدوم خوشمزه تره. راشد که تو دوراهی سختی قرار گرفته نمیدونه باید چه کار کنه و تصمیم میگیره که اصلا نخوره و میگه غذای جفتتون خوشمزه است بعد از چند دقیقه غفور میاد و با خوردن دلمه جوریه تعریف میکنه فادیک حرصش میگیره و میگه پس از این به بعد دیگه از من طلب غذا نکن داداش غفور.
زلیخا و لطفیه در حیاط عمارت نشستند. زلیخا به لطفیه میگه تولد عدنانو چیکارکنیم؟ لطفیه میگه داشتم به همین فکر میکردم و میخواستم دربارهاش باهات صحبت کنم نمی خواد چیزی از بیرون بگیریم خودمون همه چیزو درست می کنیم و ازش میپرسه که چجور تولدی میخواد بگیره؟ زلیخا میگه یه جشن دورهمی که فقط خودمون باشیم. هاکان به عمارت زلیخا میره که او ازش میپرسه باز چی شده که اومدی اینجا؟ هاکان میگه بهتر نبود میخواستی فکرت را بزاری جای خودت تو شرکت با من یه مشورت می کردی؟ زلیخا به عمارت نگاه میکنه و میگه به اینجا حمله کردی یادت میاد؟ هاکان میگه این کار من نبود کار برادرم بود! زلیخا میپرسه تو اومده بودی انتقام بگیری! هاکان تایید میکنه و میگه میخواستم تو تجارت انتقاممو بگیرم. شب شرمین و بتول در خانه نشستن. شرمین استرس داره از اینکه نکنه خبری از حشمت نشه، فادیک میره تا آشغالها را تو سطل آشغال بندازه که حشمت را میبینه با شکلات و گل به خانه شرمین میره. شرمین با دیدن حشمت جلوی در خوشحال میشه و او را به داخل خانه تعارف میکنه.
فادیک به آشپزخونه میره و بهشون میگه که فکر کنم حشمت به خواستگاری بتول رفته. حشمت به شرمین میگه بتول برای من خیلی ارزش داره چند وقتیه که خیلی اذیتش کردم اومدم اگه موافق باشین برای خودم خواستگاریش کنم. شرمین و بتول که منتظر همین بودن حسابی خوشحالن و شرمین میگه والا چی بگم بتول هم شما رو دوست داره فقط میتونم بگم مبارکه. حشمت انگشتر با نگین بزرگی تو دسته بتول می کنه از طرفی برای شرمین یه دستبند خریده تا به خاطر اذیت هایی که کرده طلب بخشش کنه. لطفیه به زلیخا میگه واقعا موندم چولک خان خجالت نمیکشه تو این سن؟ زلیخا بهش میگه خوش به حاله بتوله حالا دیگه منتظرن تا اون بمیره هرچی مال و اموال داره بهشون برسه. جوریه از کنجکاوی یک جا بند نیست به خاطر همین میگه من به بهانه ی روغن گرفتن میرم خونه شون تا ببینم چی خریده؟! فادیک سعی میکنه جلویش را بگیره و میگه اینجوری آبروی خان خانمو میبری مگه میشه تو عمارت روغن نباشه؟! اما جوریه اعتنا نمی کنه و به آنجا میره.
شرمین از اینکه جوریه روغن میخواد باور نمی کنه و بهش همه چیز را میگه و انگشتر بتول و دستبند خودش را هم بهش نشون میده تا به گوش زلیخا برسونه. خبر نامزد شدن حشمت و بتول پخش میشه. تو کافه دو نفر از اهالی چوکوروا در حال حرف زدن درباره نامزدی حشمت و بتول هستند که عبدالقدیر میشنوه و با عصبانیت به خانه شرمین میره و بتول را بازخواست میکنه که چرا همچین کاری کردی؟ من نمیتونم همچین چیزیو تحمل کنم! بتول بهش میگه یه خورده دیگه صبر کنی به اون چیزی که می خوایم می رسیم فکر کردی واسه من راحته؟ مطمئن باش همه چیز درست میشه. فردی به اسم حکمت پیش زلیخا میره و بهش خبر میده که هاکان سهامشو به من فروخته و با هم دیگه هم کار شدیم. زلیخا حسابی جا میخوره و بهش تبریک میگه.
سپس زلیخا با هاکان بیرون قرار میزاره و بهش میگه سهامتو چرا فروختی؟ این کارو کردی که حرف خودت باشه؟ چرا من خواستم بهم نفروختی؟ هاکان بهش میگه این کارو کردم چون دیگه نمی خواستی باهام زیر یه سقف کار کنی. زلیخا می گه خوب کاری کردی همکاری با حکمت خیلی منو خوشحال کرد و میخواد بره که هاکان جلوشو میگیره و میگه اگه دوسم نداشتی تا اینجا نمیومدی پشت تلفن میگفتی مگه نه؟ زلیخا مخالفت می کنه و می گه هیچ حسی بهت ندارم و از اونجا میره. هاکان پیش به عبدالقدیر میره و بهش میگه باختم این سری همه چیزو باختم! فکرت جوری بهم نگاه می کنه می خنده و مسخره میکنه که انگار صد درصد مطمئنه که زلیخا دیگه با من برنمیگرده…