خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده است.
قسمت ۴۸ سریال ترکی اوچ کوروش
فرهان صاحب خانه را تهدید میکنه و اسلحه را بهش نشون میده و میگه من با تو کاری ندارم خیالت راحت و دستشو با دهنشو باز میکنه و میگه صبحانتو بخور. او از فرهان میپرسه دیشب چیشد؟ آبجی که میگفتی منظورت کی بود؟ فرهان میگه عمه نریمان او میپرسه ربط اون با این ماجرا چیه؟ فرهان میگه من فکر می کردم فقط پول گرفته ولی ماجرا بالاتر از این حرفاست دیشب رفت پیش همونی که این بلاها را سرمون آورد. اون مرد میگه همونی که یک دست اوکتای را ازش گرفت؟ فرهان تایید میکنه ولی او باور نمیکنه و میگه باور نکردنیه! کارتال به سر و وضعش میرسه و میخواد بره که شاهین میگه یعنی وسط جنگم به تیپت میرسی خیلی باحالی واقعا، کارتال میگه پس چی؟ مهم اینکه نبازی وگرنه جنگ که همیشه هست! شاهین میگه بابا نیست کارتال میگه ۲۵ سال رفتم دنبالش و آوردمش هیچیش نمیشه هرجا بره برمیگرده اگه میخوای خودت برو برگردونتش! شاهین میگه من نمیدونم کجاست وگرنه میرفتم دنبالش! کارتال میگه خوب برو بگرد، آدم بخواد کاری کنه هرجور شده انجامش میده و میره. فرهان با اون مرد در حال حرف زدنه که یکدفعه یه نفر در میزنه فرهان دهان او را میبنده و میگه ساکت باشه. فرهان چک میکنه که میبینه کسی پشت در نیست سپس درو باز میکنه و سریع میبنده اما چیزی نمیبینه، وقتی درو میبنده چشمش به یک پاکت میوفته که روی زمینه و با خوندن نوشته روش میفهمه که مال خودشه! او با باز کردن پاکت عکسی از جوانی های نریمان و بایبارس را میبینه و میگه آخ آبجی! سپس به اون مرد میگه دیدی داداش میگفتی نریمان اینکارو نمیکنه باور نمیکردی این عکسو ببین! اینا باهم رابطه داشتن قبلا اون مرد میگه راست میگی حق با تو بود!
هالیده طبق گفته ی لیلا مدام به اتاق نریمان میره و واسش خوراکی میبره اما اون هیچکدومشو نخورده و با عصبانیت میگه بهت میگم نمیخورم اینا چیه هی میاری؟ هالیده میگه واست قهوه آوردم ایندفعه! نریمان با کلافگی میگه من کی قهوه خوردم که الان آوردی؟ هالیده کار خودشو میکنه که نریمان میگه میفهمی چی میگم؟ میگم نمیخورم از دهن میوفته ببر بده به یکی دیگه! هالیده میگه اشکالی نداره یکی دیگه میارم که داغ باشه! نریمان عصبی میشه و به دنبال هالیده میوفته تا بزنتش. همان موقع شاهین داره از خونه بیرون میره که نریمان میگه کجا به سلامتی این وقت صبح؟ شاهین میگه میرم بابامو پیدا کنم. نریمان میپرسه مگه داداشم کجاست؟ هالیده میگه بابابزرگ شروع کرده داره دوباره میخوره الانم رفته بیرون نمیدونیم کجا! نریمان با ناراحتی رو مبل میشینه و میگه این چه کاری بود که کردی داداش؟ هالیده میگه تازه این نیست زن دایی هم رفته. نریمان میگه دیگه چه اتفاقاتی افتاده؟ هالیده میگه همه چیزو تعریف میکنم ولی یه شرط دارم اونم این که دیگه به اتاقت برنگردی! وقتی تو اتاقتی همه چیز میریزه بهم! نریمان قبول میکنه و میگه باشه نمیرم. فرهان سرمیز صبحانه یکدفعه صدای شلیک میشنوه و میگه چه اتفاقی افتاده؟ سپس به طرف صدا میره که میبینه اوکتای اسلحه گرفته دستش و تیر هوایی میزنه. اهالی محله دورش جمع میشن و سعی میکنن که اسلحه را ازش بگیرن اما اوکتای اسلحه را نمیده و میگه همه بهم دروغ میگن هیچکی بهم حقیقتو نگفت. فرهان از دور اونو میبینه، اوکتای داد میزنه و فرهان را صدا میزنه و میگه تو فقط بهم راستشو گفتی! فرهان با شنیدن این حرف به خودش میگه پس بالاخره تو هم فهمیدی ماجرارو! شاهین از راه میرسه که اوکتای بهش میگه تو منو خوب درک میکنی مگه نه؟ شاهین میگه آره بابا من درکت میکنم و آروم اروم اسلحه را ازش میگیره.
لیلا به رستوران بهار میره که او فکر میکنه یشیمه به خاطر همین ا ش درباره رومیزی نظر میپرسه، لیلا میگه نه خوشم نیومد از رفتارهای اخیرت اصلا خوشم نیومد! بهار جا میخوره و بهش میگه لیلا خوش اومدی، لیلا میگه فکر نکنم این دفعه را خوش اومده باشم بهار! رفتم خونت تا وسایلتو بدم بهم گفتن اینجایی! بهار تعارفش میکنه به تراس برن و حرف بزنن. اونجا لیلا با عصبانیت میگه اولا که داداشمو گذاشتی و رفتی دوما اینکه رفتی سمت کسی که به سینه پدر من شلیک کرد؟ سوما باهاش همکاری میکنی؟ بهار میگه بزار یکبار دیگه من بهت بگم اصلاح شدشو اولا اینکه من کارتالو ول نکردم اون به من دروغ گفت دوما اینکه رفتم طرف کرکماز چون میخواستم از جون کارتال محافظت کنم وگرنه میکشتش سوما باهاش همکاری کردم بازم برای حفاظت از کارتال! لیلا جا میخوره و میگه یعنی چی؟ بهار واسش تعریف میکنه که اون به کرکماز گفته کونیالی را بدزده و ازش بپرسه کی برادرشو کشته! لیلا جا میخوره و میگه این کار تو بوده؟ این چه کاری بود؟ افه دیشب داشت میمرد اگه کارتال به موقع نمیرسید! بهار جا میخوره و میگه چی؟ من فکر کردم میدونه! و سریعا از اونجا میره. کارتال به خانه آزاده میره و بهش میگه اومدم تا بیای سمت من، آزاده میخنده و میگه اول بهار بود حالا من؟ کارتال میگه نه از ازدواج خوشم نیومد میخوام فقط طرف من باشی آزاده قبول میکنه و با همدیگه به طرف نمایشگاه کرکماز میرن. بهار هم به اونجا میره که همزمان میرسن و آزاده برای حرص دادن بهار دست کارتال را میگیره. آزاده با طعنه میگه تو هم اومدی دیدار کرکماز؟ بهار میگه حوصله بحث نه با تورو دارم نه کناریت و میره. بهار به کرکماز میگه که افه پسر عدنان وکیل بایبارسه! افه و چتین تو آسانسور هستن که حس میکنن تو خطر هستن همان موقع کرکماز بهشون زنگ میزنه که افه را نکشن سپس همشون از اونجا میرن که افه و چتین تعجب میکنن….