خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی دختران آفتاب

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی دختران آفتاب را مشاهده می فرمایید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی به کارگردانی Metin Balekoğlu در ژانری درام، کمدی، رمانتیک در ۱ فصل ۳۹ قسمتی در استانبول ساخته شده است. تهیه کنندگان سریال دختران آفتاب اسماعیل گوندوگو و اینچی کرهان می باشند. این سریال یک مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای با بازی امره کینای، اوریم آلاسیا، تولگا ساریتاش و بورجو اوزبرک و هانده ارچل است.

قسمت ۴۸ سریال ترکی دختران آفتاب

خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی دختران آفتاب

وقتی سلین به اتاقش می رود، علی به اتاق او می رود و بابت دوستی او و امره به سلین طعنه می زند. سلین عصبی شده و میگوید که علی خودش خواسته بود که او سراغ امره برود. علی تظاهر میکند که مشکلی با این قضیه ندارد اما رفتارش چیز دیگری را نشان میدهد.ساواش در اتاق نازلی میخواهد در مورد احساس او نسبت به خودش صحبت کند اما نازلی به حرفهای او گوش نمی‌دهد. ساواش از نازلی میخواهد که فردا با هم به آدرس خانه ظفر بروند. او کاغذ آدرس را به نازلی نشان میدهد و میگوید آن را از سطل برداشته و چسب زده است. نازلی با اکراه قبول میکند که بروند. صبح روز بعد، ساواش و نازلی با هم به سمت آدرس می روند. رعنا هرچه با احمد و هالوک تماس میگیرد گوشی آنها در دسترس نیست. او با سرایدار یکی از ویلاهایشان که تصور می‌کرد به آنجا رفته اند تماس میگیرد اما متوجه می شود که آنها نرفته اند. رعنا به شدت نگران می شود . گونش پیش اینجی می رود و با تهدید میگوید که اگر چیزی در مورد تابلو نگوید او موضوع را به رعنا میگوید. سپس پیش رعنا می رود اما وقتی نگرانی او را می‌بیند، حرف خودش را فراموش میکند. رعنا میگوید که هالوک و احمد را پیدا نمیکند و نگران آنهاست و نباید اجازه میداد احمد و هالوک با هم باشند زیرا حتما هالوک بلایی سر احمد می آورد.

گونش متعجب می شود. او از عکسی که از بچگی هالوک دیده بود حدس می زند که او به خانه ی داخل عکس رفته باشد و عکس را به رعنا نیز نشان میدهد. رعنا و گونش به سمت ویلا حرکت میکنند.
رعنا در مسیر به گونش ‌میگوید که مادر آنها افسردگی بعد از زایمان گرفته بود و سپس خودکشی کرد و برای همین هالوک همیشه از بچگی احمد را مقصر مرگ مادرش می‌دانست و چند بار در کودکی قصد کشتن او را داشته است. امره و علی بیرون می روند. امره تعریف میکند که سلین با او دوست نشده‌ و عاشق کس دیگری است. علی از این قضیه هم خوشحال و هم نگران می شود.
نازلی و ساواش دم خانه ظفر می روند و نازلی داخل می رود. ظفر برای نازلی توضیح میدهد که هالوک او را تهدید کرده بود که ای دخترها فاصله بگیرد و او آدم خوبی نیست. نازلی عصبی می شود.
سلین در خانه به اتاق نازلی می رود و آدرس ظفر را میبیند و تصمیم می‌گیرد به آنجا برود. او به همراه علی به آدرس می رود و وقتی متوجه می شود که نازلی پیش ظفر آمده، عصبانی می شود و با ظفر برخورد میکند. علی با دیدن ظفر به او حمله میکند و او را کتک می زند. ساواش جلو می آید و آنها را جدا میکند. سلین با نازلی دعوا میکند و سپس با علی می رود.

گونش و رعنا سریع به سمت ویلای جنگلی مادر آنها می روند تا شاید هالوک و احمد را پیدا کنند.
هالوک و احمد در جنگل برای شکار می روند. احمد همراه خودش اسلحه نمی برد. او منتظر است تا هالوک در مورد مسأله گونش با او صحبت کند. آنها با یکدیگر بحث میکنند. هالوک اسلحه را به سمت احمد میگیرد و احمد فکر میکند میخواهد به او شلیک کند. هالوک به حیوانی که قصد حمله به احمد را داشت شلیک میکند.
سلین و علی به صخره ای می روند و علی سعی دارد سلین را آرام کند. سلین میگوید که میخواهد هر طور شده نازلی را از ظفر دور کند اما نمیخواهد حقیقت را به او بگوید. او سپس احساساتی شده و به علی اعتراف میکند که عاشق اوست. علی خوشحال شده و او نیز به سلین ابراز علاقه میکند و آنها یکدیگر را می بوسند.
گونش و رعنا به ویلا می رسند و ماشین هالوک را می بینند و سپس به سمت جنگل می روند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا