خلاصه داستان قسمت ۴۸ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۸ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۴۸ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۴۸ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۴۸ فصل چهارم سریال از سرنوشت

مهتاب وقتی میخواد به خانه برگرده نادر را جلوی در میبینه و بهش میگه که حرفیو بزن که بهت کمک نه. نادر میگه کمک به کی؟ غریبه ها؟ بده یخورده به خودیا فکر کنی؟ مهتاب میگه اگه به خودیا فکر نمیکردم که الان رفته بودم پیش پلیس! نادر میگه مثلا چی میگفتی؟ هیچکی حرفاتو باور نمیکنه! مهتاب میگه من که میدونم چیکار کردی! نادر میگه این آتیشو تو انداختی تو زندگیم مهتاب میگه میخوام دربیارمت! تا دیر نشده برو همه چیزو بگو نادر میگه تو چی میدونی که چه تهدیدایی کردن خانواده منو. اگه کاری بکنی آشنایی را میزارم کنار هرچی ببینی از چشم خودت میبینی و میره. فردای آن روز مهتاب حاضر میشه تا به تهران برگرده نادر بهش میگه کار خوبی داری میکنی زن داداش سر و کله زدن با این آدم ها نه کار منه نه کار تو مهتاب میگه اگه یه ماجرای ساده بود شاید بیخیال میشدم اما چون الان پای زندگی یه جوون درمیانه عقب نمیکشم. نادر میگه فکر کردی افشار میزاره آقازاده اش تو زندان بمونه؟ نه زود درمیارتش! مهتاب میگه آقازاده؟ میدونی سهراب چه سختیایی کشیده؟ نضف عمرشو تو پرورشگاه بوده! اگه الان به جایی رسیده با تلاش خودش بوده نه پول باباش حتی الانم رو پای خودش وایساده و به پول باباش کاری نداره! نادر جا میخوره و میگه پرورشگاه؟ سپس شروع میکنه از بدبختیاش گفتن. از اینکه پول جهیزیه دخترشو نداره و تو چه وضعیت سختی هست که ریحانه به حیاط میاد و با شنیدن حرف های آنها میگه بابا اصلا من نمیخوام ازدواج کنم. تو واقعا چجوری دلت راضی شده با فرستادن یه جوون به پای چوب دار واسه من پول جور کنی که جهیزیه بگیری؟ من نمیخوام اضلا دوتا کامیون جهیزیه بدی این پولا به درد ما نمیخوره!

آرام به شرکت پیش آقای یاوری میره و بهش میگه که تمام قطعاتی که خواستینو ساختیم اما آقای یاوری بهش اعتنایی نمیکنه و میگه تنها چیزی که الان مهمه اینه که ما الان دیگه با شما هیچ قراردادی نداریم و شما بدقولی کردین. آرام بهش میگه ولی ما تمام قطعات را ساختیم به حمایتتون احتیاج داریم اما وقتی میبینه آقای یاوری بهش نگاه نمیکنه و به کارش ادامه میده از جاش بلند میشه و صفحه لپ تاپشو میبنده و میگه شما الان دارین به من بی احترامی میکنین! دارم باهاتون صحبت میکنم اما شما هیچ توجهی نمیکنین! آقای یاوری بهش میگه میدونین داشتم چی میخوندم؟ یه دستگاه ام آر آی با دقت بالا ساخته شده این یعنی روسیاهی ما پیش تسلا! آرام میگه اتفاقا الان آقای تسلا مارو خوب درک میکنن! وضعیت ماهم مثل ایشونه. تو مقاله هایی که خوندین قطعا متوجه شدین که قرار بوده با ادیسون یه کارهایی باهم بکنن اما ادیسون میزنه زیر حرفاش و همکاری نمیکنه اون موقع تسلا چیکار میکنه؟ شرکت خودشو تاسیس میکنه! اینو بدونین که ما هرسه محور را ساختیم کامل و دقیق اگه شرکت طرف قراردادمون پا پس بکشه ما چیکار میکنیم؟ شرکت خودمونو تاسیس میکینم. همین! و میخواد از اونجا بره که آقای یاوری میگه الان دیگه موضوع فقط من نیستم دیگه فکر نکنم آقای ساریخانی و بقیه پای میز مزاکره بنشینند! ارام میگه شما بیشترین سهامدار مگه نیستین؟ پس میتونین فک پلمپ بکنین! آقای یاوری میگه این چه کمکی میکنه؟ ارام میگه اینجوری قطعات به آزمایشگاه میرسه و ازمایش میشه با گرفتن جواب مثبت هرکی کسی میاد بشینه پشت میز مزاکره!

آقا خندان در حال سوار شدن تو ماشینش هست که مهتاب پیشش میره و اقا خندان ازش گلگی میکنه که چرا بدون خبر یکدفعه گذاشته و رفته! و بهش میگه همون موقع که قهر کردین و رفتین شمارو اخراج کردم و امروز هم یه نفر جدید میخواد بیاد مهتاب میگه من قهر نکردم اومدم فقط یه چیزی بهتون بگم و برم آقا خندان میگه لازم نیست چیزی بگین و میخواد بره که مهتاب میگه حتی اگه درباره سهراب باشه؟ آقا خندان با شنیدن اسم سهراب جا میخوره! مهتاب میگه آقا نادر یه چیزهایی میدونه که به سهراب کمک میکنه. آتها باهمدیگه به طرف آگاهی میرن. اقا خندان جلوی در از مهتاب میپرسه که ماجرا چیه و مهتاب تماما همه چیز را برایش تعریف میکنه. اقا نادر به داخل آگاهی میره. بازپرس میگه هرچی میدونیو بگو نادر بهش میگه هرچی میدونستمو نوشتم بازپرس میگه میدونم یکبارم میخوام از زبونت بشنوم. نادر شروع میکنه به تعریف کردن و میگه همه چیز از روز آشنایی با آقا فرزام شروع شد. یه روز رفته بودم به هتل آقای افشار و سهراب تا باهم بریم چندجا دنبال دخترشون. این آقا فرزام انگار مارو از اونجا تعقیب کرده بود نمیدونم از کجا میدونست که من بدبخت و بیچاره ام و به پول احتیاج دارم. یه روز که تنها بودم یه نفرو فرستاد و گفت که اقا فرزام میخواد منو ببینه. اون بهم گفت که در قبال پولی که میگیرم یه خورده نقش بازی کنم منم قبول کردم. قرار شد یکبار که باهمیم به تلفنم زنگ بزنن و من وانمود کنم که ردی از دخترش پیدا کردن. منم همین کارو کردم. منم که شاهین را تا حالا ندیده بودم یه نفریو نشون دادن و گفتن که این شاهینه منم باور کردم. من اونارو بردم جایی که مینو خانم بود و اون دختر را به افشار تحویل دادم اما از طرفی بهم گفتن در ماشینو باز بزار و تو روشنم باشه و ترغیب کن سهراب را تا به دنبال شاهین بیافتد منم همین کارو کردم اما وقتی دیدم با عصبانیت و با سرعت به سمت اون پسره میره ترسیدم و دویدم سمت سهراب تا جلوشو بگیرم اما یکدفعه اون پسر پیچید تو فرعی و فرزام شاهین واقعیو انداخت جلو ماشین. بازپرس ازش میپرسه چرا قبل از این اتفاقات نیومدی پیش پلیس؟ نادر میگه خانواده مو تهدید کرد الانم واقعا نگران سلامتیشونم! بازپرس تلفن میزنه تا با قاضی یه وقت ملاقات بگیره تا حکم دستگیری یه نفر را صادر کنه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
2 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
ارزو
ارزو
1 سال قبل

سلام دستتون درد نکنه واقعا زمانی که نتونی یه قسمت ببینی با خوندن این خلاصه از کل داستان اون قسمت متوجه میشی واقعا ممنون از نویسنده این خلاصه.

دکمه بازگشت به بالا