خلاصه داستان قسمت ۴۹۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۹۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۹۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۹۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۹۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

غفور از همان مردی که سراغشان آمده میپرسه این پل سالمه؟ کسی اصلا ازش استفاده میکنه؟ او بهش میگه آره این پل سالم سالمه همه اهالی روستا از این پول استفاده می کنن برای رفت و آمد آیکوت به زلیخا میگه این پل خیلی قدیمی به نظر میاد بهتره که همه با هم دیگه نریم تک‌تک ازش رد بشیم آنها قبول میکنن. وقتی زلیخا میخواد بره روی پل صدای تیر هوایی میشنون از شنیدن صدای گلوله اسی رم میکنند و به راهشان ادامه نمیده. هاکان به اون طرف پل رسیده و کسیو که داره طناب ها را می برد میگیره و به سمت زلیخا میره یکدفعه یک طرف پل کنده میشه آنها همگی می ترسند سپس هاکان به آنجا میاد. زلیخا با دیدن او هاکان را در آغوش می گیرد و ازش میپرسته تو تیر هوایی زدی؟ هاکان تایید میکنه و ماجرارو بهشون میگه که حشمت واستون تله گذاشته بود منم تا فهمیدم خودمو سریعاً به اینجا رسوندن سپس به طرف ژاندارمری میرن و برای کمیسر تمام ماجرا را توضیح می دهند. هاکان بهش میگه که حشمت براشون تله گذاشته اما وقتی خود کمیسر از آن دو نفر بازجویی میکنه بهشون میگن که زیر سر وهاب بوده برادر عبدالقدیر صاحب اتو کسکین.

آنها خودشان را بیگناه جلوه میدن و میگن که وهاب اومد به هرکدوممون پول داد تا در قبالش واسش کاری انجام بدیم و دلیل کارشم بهمون نگفت و ما رو گول زد. عبدالقدیر گوشت و نون میگیره سپس به طرف خانه باغ راهی میشه عبدالقدیر به وهاب میگه اومدم تا با هم دیگه بساط کباب راه بندازیم. کمیسر وقتی از اتاق بازجویی بیرون میاد به مامور ها دستور میده تا به سمت خانه وهاب برن و او را دستگیر کنند هاکان و زلیخا به همراه آیکوت که در پشت در اتاق ایستادند هاکان به کمیسر میگه اما این کار حشمت چولک بوده نه وهاب! کمیسر میگه ولی جفتشون اعتراف کردند که از طرف وهاب اینکارو کردند و به هر کدامشان هزار لیر هم داده هاکان حسابی عصبانی میشه و از آنجا به بیرون میره زلیخا سعی میکنه جلوشو بگیره اما موفق نمیشه سپس به کمیسر میگه که سعی کنید قبل از اون پیداش کنید تا کاری نکنه که بعدا پشیمون بشیم! هاکان به اونجا میره و مشتی به صورت وهاب میزنه و بهش میگه تو جاسوسی حشمت را پیش من می کنی؟ دستور دادی تا زلیخارو بکشند؟ سپس اسلحه را به سمتش میگیره و میگه الان یه تیر بزنم تو سرت تا بفهمی چه کاری را نباید انجام بدی؟

وهاب انکار میکنه و میگه من اصلا هیچ نقشی تو این کار ندارم و چیزی نمیدونم اصلا! اما هاکان قبول نمیکنه که وهاب عصبانی میشه و با کلافگی اسلحه را روی سر خودش میزاره و میگه خسته شدم از این وضع! هر اتفاقی افتاده اومدین سراغ من و گفتین که کار وهاب بوده هر اتفاقی که میوفته فکر می‌کنیم که من انجام دادم! عبدالقدیر به هاکان میگه حشمت وهاب را بیرون کرده و با اون دیگه هیچ سنخیتی نداره. هاکان با عصبانیت از اونجا میره. غفور در حیاط عمارت ایستاده و به تمام کارگرهای عمارت ماجرارو بزرگ میکنه و واسشون تعریف می کند بتول از دور به حرفهای غفور گوش میده. هاکان به عمارت میاد و از زلیخا میخواد تا از عمارت خارج نشه و مواظب خودش باشه زلیخا سعی میکنه جلوشو بگیره چون میدونه که میخواد بره سراغ حشمت اما هاکان ازش میخواد تا بهش قول بده که به دنبالش نیاد و میگه که بهش آسیبی نمی زند. فکرت به ژاندارمری میره و ازشون میپرسه که ماجرا چیه؟ زیر سر کی بوده؟

کمیسر بهش میگه جفتشون اسم وهابو آوردن اما فکرت میگه اون دیوونه است نمیتونه همچین نقشه‌هایی بریزه کاملا مشخصه که کار حشمت بوده و میخواسته بندازه گردن وهاب کمیسر بهش میگه من نمیتونم همینجوری برم یه نفر رو دستگیر کنم و بیارم من مرد قانونم باید مدرک اول پیدا کنیم و از اونجا میره. هاکان با عصبانیت به سمت رستوران حشمت میره اسلحه و به سمتش میگیره و بهش میگه بهت گفته بودم که به زلیخا نزدیک نشی و باهاش کاری نداشته باشی اما بازم واسش تله گذاشتی! بعدشم کاری کردی که این کارو بندازن گردن وهاب!! حشمت با ترس ازش میخواد تا ببخشه و التماسش می کنه که کار اشتباهی نکنه همان موقع زلیخا از راه میرسه و با دیدن این صحنه از هاکان میخواد تا ماشه را نکشه هاکان میگه بذار این کثافت پاک بشه! اما زلیخا میگه اگه ماشه را کشیدی دیگه سراغ من نیا! هاکان ازش میخواد تا گم شه. فکرت که سراغ حشمت اومده بود آنها را میبینه. عبدالقدیر به برادرش میگه باید از اینجا هر چه سریعتر بری چون هر لحظه امکان داره مامور ها بیان و تورو ببرند!

چجوری میخوای ثابت کنی که تو به اون ها دستور ندادی همچین کاری بکنن؟ از طرفی دادستانی حشمت را احضار میکنه وقتی به اونجا میره دادستان بهش میگه همه فکر میکنن زیر سر شماست! چولاک میخنده و میگه نمیدونم والا خود اون دو نفر هم اعتراف کردند که از وهاب پول گرفتن نمیدونم چرا فکر میکنین که زیر سر منه و با قاطعیت میگه هیچ ربطی به این موضوع ندارم دادستان بهش میگه تحقیق می کنم ولی اگه بفهمم یه درصد نقش داشتی تو این ماجرا خودم به حسابت میرسم. شرمین بع بتول می‌گه تو کیفم فقط ۶۰ لیتر برامون مونده باید چیکار کنیم؟ بتول دادخواست طلاقو پاره میکنه که شرمین میگه چرا پاره کردی؟ این چه کاری بود دیگه؟! بتول میگه نمیخوام ازش طلاق بگیرم این همه مال و اموال میره واسه دولت شرمین بهش میگه اون دیوونه است دوباره حبست میکنه توی اتاق! بتول بهش میگه پولی که تو اداره پست گذاشته بودم و هنوز بهش دست نزدم میریم برمیداریم و تو استانبول ساکن میشیم هر وقت که مرد برمیگردیم و مال و اموالشو می گیریم شرمین قبول میکنه. شرمین و بتول است از خانه سرایداری بیرون میان و به فادیک و بقیه پز میدن که از اینجا میخوایم بریم به استانبول آنها سوار تاکسی میشن و به اداره پست میرن اما وقتی صندوق را باز می کنن میبینن هیچ پولی توش نیست و همه را حشمت برداشته و یه نامه برای بتول گذشته که حواستو باید جمع کنی که هرکسی کلیداتو بر نداره و ازش کپی کنه! من به پولات احتیاج داشتم من و تو نداریم که عزیزم! آنها حسابی حالشون بد میشه و با گریه به عمارت برمی گردند و حسابی حرص میخورن…

بیشتر بخوانید:

(بخش سوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل پنجم سریال ترکی روزگاری در چکوروا

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا