خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۴۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۴۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

مورات به گردنبند و حلقه ای که به حیات داده بود خیره مانده و به فکر فرو می رود. او به یاد خاطراتی که با حیات ساخته می افتد و ناراحت می شود. حیات به خانه برمی گردد و وقتی حشمت می گوید که وسایلش را جمع بکند تا همین الان بروند حیات بدون مقاومتی این کار را می کند. ایپک و آصلی وقتی این را می شنود گریه می کنند و سعی می کنند او را منصرف کنند اما حیات با ناراحتی می گوید: «من دیگه مورات رو از دست دادم و واسم هیچ چیزی مهم نیست. اما شما حتما گیریسا بیاین و بهم سر بزنین… » و با بغض وسایلش را جمع می کند. تووال با عجله به اتاق مورات می رود و خبر می دهد که حیات دارد برای همیشه به گیریسا برمی گردد. مورات بدون این که واکنش خاصی داشته باشد می گوید:« بهترین کار همینه. بره تقاص کارهایش رو پس بده! » اما بعد دوباره به انگشتری که به حیات داده بود خیره می شود… حیات به همراه مادرش و پدربزرگش سوار ماشین شده و در حالی که کل مسیر را گریه کرده و به مورات فکر می کند اشک می ریزد… ناگهان مورات تصمیمش عوض می شود و به جاده می زند و با سرعت می راند تا به حیات برسد. او جلوی ماشین آنها را می گیرد و پیاده می شود و بدون ترسی به حشمت می گوید: «شما نمیتونین حیات رو ببرین.. » حیات با خوشحالی از ماشین پیاده شده و به سمت مورات می رود.

مورات رو به حشمت می گوید: «من میخوام با حیات ازدواج کنم. » و به سمت حیات قدم برمیدارد و می گوید: «میخوام با حیات بیفتم و بلند شم. اگه کسی قلبم رو شکست میخوام اون خوبش کنه… من اصلا ازت نمیگذرم حیات… » حیات با خوشحالی خودش را به آغوش مورات می اندازد. مورات در حالی که غم زیادی در دل دارد به خودش می گوید: «من چطوری میتونم ببخشمت حیات… » حشمت آنها را از هم جدا می کند و خیلی جدی به مورات می گوید که باید به خواستگاری حیات بیاید. حیات پیش دوستانش برمی گردد و با خوشحالی همه چیز را برایشان تعریف می کند اما مورات با اینکه قصد ازدواج با حیات را دارد اصلا خوشحال نیست و حال خوبی ندارد. او به دوروک هم می گوید: «نمیتونم بذارم حیات مال کس دیگه ای بشه و از طرفی هم نمیتونم ببخشمش… » کمی بعد حیات به در خانه مورات می رود تا او را ببیند. مورات از چشمی در او را می بیند اما با ناراحتی پشت به او می کند. حیات کمی منتظر می ماند اما وقتی کسی در را باز نمی کند برمی گردد که برود. مورات در را باز کرده و مقابل حیات می ایستد و دستانش را از هم باز می کند. حیات او را محکم در آغوش می گیرد و می گوید: «خیلی ترسیدم که ولم کنی… اما تو موندی… »

مورات او را داخل خانه می برد و کارت شناسایی اش را می دهد و می گوید: «دیگه هیچ وقت اینو گم نکن! بیا از اول شروع کنیم. » و دستش را جلو می برد و می گوید: «من مورات سارسلمازم. » حیات هم در حالی که دستانش می لرزد دستش را جلو می برد و خودش را معرفی می کند. دوروک با ناراحتی برای عظیمه تعریف می کند که مورات با این که خیلی حیات را دوست دارد اما حسابی دلخور و ناراحت است. عظیمه با ناراحتی به فکر فرو می رود. شب که مورات حیات را به دم خانه شان می رساند. حیات خم می شود تا او را ببوسد که حشمت به شیشه ماشین می کوبد و از حیات می خواهد پیاده بشود. بعد هم کمی مورات را تهدید می کند و می گوید که جلوتر از بقالی سرکوچه حق ندارد بیاید!

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا