خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی وصلت + عکس

در این قسمت از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی وصلت را مشاهده می کنید. با ما همراه باشید. این سریال همانند سایر مجموعه های ترکیه ای به عشق وابسته است. بیشتر نویسندگان و تولید کننده های سریال در ترکیه نگاهی ویژه به عشق در آثارشان دارند. این مجموعه همچون سریال حلقه در کنار عشق به ماجراجویی و اکشن نیز روی آورده است.سریال ترکی وصلت Vuslat محصول شرکت سینمایی A23 Medya می باشد. کانال پخش کننده آن شبکه Trt 1 ترکیه است. این سریال در ژانر درام و اکشن توسط باریش یوز کارگردانی شد. نویسنده این اثر تلویزیونی Betul Yagsagan است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ مرت کارابولوت، مورات کاراسو، قمزه سونر آتای، ادرم آکاچه، اوزجان وارایلی، مهمت اوزگور، گوزده کایا، نورهان اوزنن، عثمان آلکاش، امید کانتارچیلار، دوریم اوزکان، کادیر دوغولو و…

قسمت ۴۹ سریال ترکی وصلت
قسمت ۴۹ سریال ترکی وصلت

خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی وصلت

وقتی عزیز چشمانش را باز می کند، خودش را در اتاق خانه ای قدیمی پیدا می کند و اسم فریده را فریاد می زند. فریده هم در اتاقی دیگر چشم باز می کند و وقتی هر از چند دقیقه صدای جیغ زنی را می شنود، با ترس و لرز تقاضای کمک می کند. کرم و علی با دیدن هم در خانه ی چائلارها جا می خورند. آنیتا رو به کرم می کند و می گوید: «من تورو میشناسم!» کرم فورا با بهانه ای خانه ی آنها را ترک می کند. علی بعد از بیرون آمدن از خانه ی فائق، به کسی زنگ می زند و می گوید: «آنیتا رو دیدم قربان اما عقلش رو از دست داده و چیزی یادش نیست! فکر نکنم خطری برامون محسوب بشه. » از طرفی هم آنیتا ذهنش درگیر علی شده و از حصیبه می پرسد: «علی چرا اومده بود؟! » بعد هم به خودش می گوید: «آلیس بهم گفته بود آخرین باش پیش دادش علیه! آلیس کجاست؟! » ویدیویی برای تحسین فرستاده می شود که در آن عزیز برای نجات یافتن تقلا می کند و فریاد می زند. تحسین با دیدن ویدیو شوکه می شود و همان موقع پیامی از رئیس بزرگ برایش می آید که نوشته: از رو در رویی با ترس هات قرار نکن تحسین! تحسین نفس کم می آورد و بیرون می رود تا هوایی تازه کند.

به کمیسر یالچین خبر می رسد که ماشین عزیز در جایی خارج از شهر بدون راننده پیدا شده. وقتی داخل آن را چک می کنند مشخص می شود که فریده هم همراه او بوده. یالچین با نگرانی به آلتان زنگ می زند و می گوید که عزیز و فریده همراه هم بوده اند اما حالا هردو غیبشان زده… عزیز نگاهی به دور و بر اتاق می اندازد و ناگهان داخل آینه ی آنجا، فریده را می بیند که ترسیده و سعی می کند راه فرار پیدا کند. عزیز فریاد می زند و می گوید: «فریده من اینجام! فریده نترس! » اما فریده صدای او را نمی شنود و در حالی که خیره به آینه شده و گریه می کند به خودش می گوید: «من کیم… دیگه خودمو نمیشناسم… عزیز تو کجایی…. » عزیز هرچقدر فریاد می زند و گریه می کند فایده ای ندارد. او عصبانی می شود و شروع به بهم ریختن خانه می کند و صندلی را به سمت آیینه پرتاب می کند و باعث می شود آیینه بشکند. همان موقع هم گاز اتاق فریده باز می شود و فریده هرچقدر سعی می کند مانع آن بشود نمی تواند و روی زمین می افتد. عزیز جیب هایش را می گردد و متوجه یادداشتی که عبدالله به او داده بود می شود و آن را برمیدارد که بخواند. روی کاغذ نوشته: همه چیز آشکاره… عزیز دور تا دور اتاق را نگاه می کند و متوجه تابلویی می شود که روی آن همین جمله نوشته. او تابلو را برمیدارد و پشت آن دکمه ای را می بیند. بعد از فشار دادن آن در اتاق باز می شود. عزیز به سمت اتاقی که فریده در ان زندانی است می رود و اسم او را فریاد می زند و سعی می کند در را باز کند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا