خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده است.
قسمت ۴ سریال ترکی اوچ کوروش
افه یه سکه یک لیری روی میز میزاره کارتال بهش میگه یه لیر؟ او میگه نه سه تا سکه ۱ لیری روی تمام جنازه هایی که پیدا شده بود! قاتل سه تا سکه ی ۱ لیری میزاره. کارتال میگه خوب که چی؟ چرا باید همچین کاری کنه؟ افه بهش میگه میخواد ردی از خودش به جا بذاره میخواد به کسی پیغام بفرسته کارتال بهش شسو و روشن میگه کسی تو وسیله های من سه تا سکه دید؟ پس چرا روی من سه تا سکه ننداخته بود؟ افه ازش میپرسه تو رو کشت؟ کارتال میگه نه! افه میگه پس بخاطر همینه تورو نکشته چون شناخته تورو یا شاید هم خیلی دوست داره شایدم داره به تو پیام میفرسته! کارتال با مسخره گی بهش میگه خدا را شکر من واتساپ دارم میونه ام با تکنولوژی خوبه کسی باهام کار داشته باشه یا یغام بخواد بفرسته بهم پیام میده و احتیاجی به سکه نیست و به تخمه شکستنش ادامه میده. افه میپرسه فکر می کنی کار کی میتونه باشه؟ کارتال با بی اعتنایی میگه هیچکس! افه با کلافگی بهش نگاه میکنه و میگه هیچکس؟ فکر می کنی من نمیدونم که پا روی دم چند نفر گذاشتی؟ درسته الان از کار بیکار شدم به صورت موقت اما تمام پرونده هات و جرم هایی که مرتکب شدی تو ذهنمه حتی میدونم که توی زندان سرویس های بهداشتیو میشستی من همه چیز درباره تو میدونم فکر می کنی واسه چی؟
کارتال بهش میگه نمیدونم شاید خیلی بیکار بودی یا سوژه کم داشتی! او میگه نه چون میدونم که مهره ارزشمندی برای بالا دستیات هستی مجبوری خوب باشی تا تو را ارزشمند بدونن و بهت اهمیت بدن اما با کوچکترین چیزی که حس کنن بهت احتیاجی ندارن واسشون جزء پسترینها میشی و بی ارزش. ما که دیگه غریبه نیستیم بهتره گذشته را فراموش نکنی الانم مجبوری که به من کمک کنی وگرنه یه کاری می کنم که بقیه عمرتو توی زندان شورت بقیه را بشوری! افه به کارتال میگه در دسترس باش هر وقت بهت احتیاج داشتم بتونم راحت پیدات کنم وقتی میخواد از اونجا بره کارتال بهش میگه چیزایی که گفتی درست بود اما یه چیزیو فراموش کردی. چیزی که توی پرونده ها نبود من اگه بخوام همون بالادستیا را زمین میزنم پس تو انتخابت دقت کن! شاید اون قاتل سریالی خودش بیاد سراغت از کجا میدونی؟ افه بهش میگه راست میگی حق با توئه ولی اگه حق با من باشه یعنی معلوم نیست مقتول بعدی کیه! پس اون موقع باهم همکاری می کنیم و از آن جا میره. مسعود افرادشو به مزرعه ارز کارتال میفرسته و آنجا را از کار میندازه و برقشو قطع میکنه. کارتال وقتی به خانه برمی گرده عمهاش ازش میپرسه که چی شده؟ کمیسر چیکار داشت؟ کارتال موضوع را بهش میگه و نریمان بهش میگه اگه حقیقت داشته باشه چی؟
اگه بهت گیر داده باشه اون قاتل باید چه کار کنیم؟ کارتال بهش میگه چیزی عوض نمیشه یا یه قاتل سریالیو میکشم یا یه قاتل معمولیو! کونیالی از پیش کارتال میاد و بهش میگه تو دردسر بزرگی افتادیم تمام دستگاههای ارز از کار افتادن! کارتال میگه بیا فهمیدی؟ چاقو را جای اشتباهی زدم و به سرعت پیش مسعود میره. نریمان به روشن و شسو میگه برین جلوشو بگیرین که کار اشتباهی نکنه. افه در ماشینش نشسته و کارتال را زیر نظر داره لیلا پیشش میره و بهش میگه بازم داری زاغ سیاه چوب میزنی که! بعد از کمی صحبت کردن از اونجا میخواد بره که میگه افه، اسمم افهست لیلا بهش میگه خودم میدونم کمیسر و میره. همان موقع کارتال را میبینه که با سرعت از آنجا رد میشه و او را تعقیب میکنه. کارتال به رستورانی که مسعود اونجا بود میره اما وقتش شسو و روشن میخوان برن بهشون اجازه نمیدن و میگن که فقط کارتال میتونه وارد بشه. کارتال با افراد مسعود درگیر میشه که افه از راه میرسه و با هم دیگه با آنها درگیر میشن. عرفان که همان جا کار میکرده با دیدن کارتال سریعاً به اتاق گریم میره و به پلیس زنگ میزنه. مسعود وقتی میبینه کارتال و افه از پس همه آنها بر آمدند اسلحه اش را به سمت کارتال میگیره و میخواد شلیک کنه که همان موقع رئیسشون به نام نظیم همزمان به تلفن تمام آنها زنگ میزنه و اجازه شلیک به کارتال را بهش نمیده. سپس عرفان بعد از رفتن مسعود و افرادش، همزمان با خارج شدنش پلیس ها وارد میشن و با خوردن بهش سازش روی زمین میوفته کارتال به سمت عرفان میره و بهش میگه داداش اتفاقی که واست نیفتاد؟ واسه ساز مشکلی پیش نیومد که؟
عرفان با شنیدن صدای کارتال و کلمه داداش از زبان او هول میکنه و بهش میگه نه اتفاقی نیافتاد و بعد از رفتن کارتال اشک میریزه و با صدای آروم صداش میزنه داداش و یاد خاطره ای می افتد.” وقتی بچه بودن در حال نگاه کردن پنهانی به مراسم خوش گذرانی رئیس پدرشان بودند که آنها متوجه میشن و هر دوی آنها را مجبور می کنند تا برایشان برقصند و مسخره شان کنند. مادر و پدر عرفان و کارتال به سمتشون میرن تا بچه هایشان را نجات بدهند اما بخاطر سرپیچی کرد، رئیسشان مادر عرفان را میکشد و پدر کارتال زخمی میشه. او دستور می دهد که کف دست هر دوی آنها با چاقو یاغی بنویسند کارتال از درد در کنار پدرش از حال میره و وقتی به هوش میاد میبینه که سالن خالیه و خبری از عرفان نیست و هر جا را می گردد و به دنبالش میرود پیدایش نمی کند و از آن موقع به بعد راه این دو برادر از هم جدا می شود. عرفان به یاد اون روز گریه میکند و به رفتن کارتال چشم می دوزد….