خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیت‌های مختلف، روایتگر قصه‌هایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیت‌های اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالش‌های زندگی خود دست و پنجه نرم می‌کنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آن‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

قسمت ۴ سریال ترکی حسرت زندگی
قسمت ۴ سریال ترکی حسرت زندگی

قسمت ۴ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر و پدرش با دلخوری از هم و سرسنگینی میزن به مسجد. موقع برگشت عمر میره تو صف نونوایی که غمزه را میبینه و بهش میگه فکر نمیکردم اینجا ببینمتون غمزه میگه بهم نمیخوره نون بخورم یعنی؟ او میگه نه این موقع صبح که هنوز هوا روشن نشده واسم عجیب بود غمزه میگه میرم ورزش چون سرکار میرم مجبورم این موقع برم. پدرش اونارو از دور میبینه و عصبی میشه و زیاد با غمزه خوب رفتار نمیکنه غمزه بهش میگه با پدرت میری مسجد؟ او میگه نه پدرم مجبوره بیاد مسجد غمزه دلیلشو میپرسه که او بهش میگه پدرم مجبوره بیاد چون امام جماعته سپس عمر را صدا میزنه عمر میگه شما برین من میام که حاجی بهش میگه نه منتظر میمونم. عمر از غمزه عذرخواهی میکنه و میگه زیاد عادت نداره به این چیزا و میره. فردای آن روز تو مدرسه بچه ها زیادی شیطنت میکنن و عمر وقتی اوضاع تو کلاسو میبینه عصبی میشه و یاد حرف پدرش میوفته که باید با اقتدار حرفتو بزنی بهشون تا حساب باز کنن رو حرفات او داد میزنه و میگه کار کی بوده! اگه نگین کل کلاس جریمه میشه! آنها میگن تونا کار اون بوده عمر ازش می‌خواد بره پیشش و میپرسه چرا همچین کاری کردی؟

او بهش میگه چون بهم گفتن باید مثل ما بشی باید همرنگه ما باشی تا رابطه مون خوب پیش بره منم دیدم همه ی اونا شیطنت میکنن گفتم پس منم شیطونی کنم که شبیهشون بشم عمر یاد حرف پدرش میوفته که باید برای تربیت کتکم بزنی و تمام تلاششو میکنه تا به توان سیلی بزنه اما موفق نمیشه و به جاش بهش ویفر میده بقیه بچه ها هم هجوم میبرن و عمر به همشون ویفر میده. نساء رفته به محل کار شوهرش هاکان و میپرسه که خبری ازش دارن یا نه چون فرستاده بودنش به سوئیس او بهش میگه که قرار بود ۱ ماه دیگه بره نه الان! و ما جایی نفرستادیمش نساء جا میخوره و یه آشنا تو خیابون میبینه که وقتی واسش ماجرارو میگه اون مرد میگه باید یه چیزی بهت بگم اونم این که شوهرت با یه زن در ارتباط بود الان جفتشون باهم غیبشون زده! نساء جا خورده و میگه نه همچین چیزی نیست اشتباه میکنین! بعد از کمی حرف زدن اون مرد میره که نساء شوکه شده و به خودش میگه نه نمیشه! همچین کاری نمیکنه! و کنار خیابون میشینه و فکر میکنه. عمر با دوستش درد و دل میکنه و میگه که تو چه هچلی گیر کرده. پدرش باهاش قرار گذاشته تا برن برای دختری خرید کنن تا عمر دلشو به دست بیاره…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا