خلاصه داستان قسمت ۵۰۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۰۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۵۰۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۰۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۵۰۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

بتول و شرمین در حال درست کردن غذا برای وهاب هستند. بتول عصبانی میشه و میگه واقعاً دیگه داره جونم به لبم میرسه نمیتونم وهاب را تحمل کنم. شرمین بهش گوشزد میکنه که فعلاً چاره‌ای ندارند و برای اینکه جایی داشته باشند که بخوابند مجبورند که با وهاب کنار بیان. همان موقع وهاب وارد خانه میشه و با کلافگی میگه ای بابا هنوز میز آماده نیست که! سپس با عصبانیت بهش میگن که وقتی میام خونه دوست دارم میز چیده شده و آماده باشه شرمین غذاها رو میذاره و میگه همه غذاهایی که دوست داشتی و گفتی را درست کردیم. وهاب ازش میپرسه سوپ غلیظه دیگه؟ رقیق دوست ندارم. شرمین میگه بله غلیظه خودم با دستام درست کردم وهاب هنوز یه قاشق هم نخورده که یک دفعه میگه من میل ندارم سیرم. بتول عصبانی میشه و بهش میگه سیری؟ تو خودت بودی میگفتی همه این غذاها را درست کنیم چند ساعت آماده کردیم بعد الان میگی سیرم؟ چیزی نمیخورم؟ وهاب میگه آره جات خالی جگر خوردم چقدر هم خوشمزه بود بعد از چند دقیقه بهشون میگه هوس حلوا کردم و به بتول میگه تو برو واسم حلوا درست کن بتول بهش میگه ببخشید وهاب ولی من اصلا حلوا بلد نیستم درست کنم تا حالا هم درست نکردم فکر نکنم خوب بشه!

وهاب میگه بالاخره باید از یه جایی شروع کنی دیگه مغز هم بریز روش. شرمین میخواد بتول را بلند کنه تا با هم دیگه برن حلوا درست کنن اما وهاب میگه تو بشین شرمین سوپتو بخور بتول خودش میره. فادیک اعلام میکنه که میز شام آماده است هاکان قبل از نشستن سر میز شام به زلیخا میگه من یه لحظه میرم الان میام. هاکان میره تو حیاط و به همه نگهبانان عمارت میگه تا صبح چشم بهم نزنن و اگه فردی مشکوک را دیدن بهش خبر بدن حتی اگه کسی به عربی حرف میزد بهش بگن سپس برمیگرده سر میز شام زلیخا میپرسه که کجا بودی؟ هاکان میگه رفتم این برگه های جلسه فردارو بیارم تا یه نگاهی بندازیم. فکرت به دم در خانه زینب میره و زینب از دیدن او خوشحال میشه. فکرت میگه یکی از آشناهامون شیره توت آورده بود گفتم یکی هم برای تو بیارم زینب تشکر میکنه و بهش میگه خواهر لطفیه رفتن انگلیس؟ فکرت! تایید میکنه و میگه الان لندنه، چوکوروا را آباد کرده حالا رفته لندنو آباد کنه زینب میگه پس تا زمانی که برگرده غذاهاتو تنهایی میخوری؟ فکرت میگه اینجور به نظر میرسه زینب دعوتش میکنه تا به داخل بیاد و بادمجان شکم پری که درست کرده را با هم بخورند فکرت میپرسه مزاحم که نیستم؟

اما زینب میگه نه نیستی و استقبال میکنه که به داخل بره. آنها با هم دیگه سر میز شام در حال غذا خوردن هستند و فکرت از خانواده اش و دمیر بهش میگه زینب میگه چه زندگی سختی داشتی! پس دمیر داداش تو بوده! بعد از کمی صحبت کردن فکرت به زینب اعتراف میکنه که با همه آدما فرق داره و در کنارش آرامش داره و حالش خوبه زینب با خوشحالی میگه پس از این به بعد بیشتر با هم دیگه شام میخوریم آره؟ فکرت تایید میکنه و بهم دیگه لبخند می زنند. شب جوریه دو کاسه کشکول از قبل آماده کرده و به طرف خانه غفور میره تا به این بهونه کمی باهاش خلوت کنه. او مدام درباره تنهایی صحبت میکنه و اینکه کسیو احتیاج داره که کنارش باشه اما غفور بهش اعتنایی نمی کنه و به بهانه این که میخواد بخوابه او را از خانه اش بیرون می کند. فردای آن روز هاکان وقتی سوار ماشینش میشه متوجه میشه که یه نفر یه فشنگ روی داشبورد ماشین گذاشته و به نگهبان ها میگه کسی وارد عمارت شد دیشب؟ اونا میگن نه تا صبح چشم به هم نزدیم هیچ کسی وارد یا خارج نشد. هاکان میگه پس اون مرتیکه نفوذی داره آشناها را نگه دار بقیه رو اخراج کن.

عبدالقدیر وقتی سر میزش میره روی میز یه فشنگ میبینه همان موقع هاکان به اونجا میره و میگه این پیغام واسه منم فرستاده، دیگه داره خیلی زیاده روی میکنه فقط یه دیوونه میفهمه که یه دیوونه چی میخواد. عبدالقدیر میخواد تا به وهاب زنگ بزنه وقتی از خواب بیدار میشه از شرمین تعریف میکنه که کارش خوب انجام داده و تخم مرغش همونجوری که دوست داشت درست کردم اما از چای دم کردن بتول ایراد میگیره به خاطر همین به شرمین پاداش میده. سپس لیست خرید بهشون میده به همراه پول که برن واسش خرید کنند. بتول با خوندن لیست خرید با کلافگی میگه با این چیزی که من دارم میبینم مارو سرکار گذاشته. میوه های باغ کلاچ در حال خراب شدن است و به افرادش میگه تا برن کارگر بیارن اما وقتی افراد حشمت وارد باغ میشن و به حشمت خبر می‌دهند که هیچ کسی حاضر نیست واسه شما کار کنه کاری که زلیخا کرده همه جا پخش شده. حشمت با عصبانیت ازشون میخواد تا بره از شهرهای دیگه بیاره. در کلوپ شهر جلسه مطبوعاتی برگزار کردن و زلیخا به همراه هاکان و فکرت از صندوق حمایتی حرف می زنند و هرکدامشان برای شروع ۱۰۰،۰۰۰ لیر به صندوق وارد می کنند.

همگی آنها را تشویق می کنند و شعار زنده باد زلیخا سر میدن. حشمت عصبانی میشه و با عصبانیت به همشون میگه شما دیوونه شدین؟ عقلتونو دادین دست این زن ناقص؟ رسم دیرینه را به هم میزنی؟ از قدیم همین جوری بوده که زن ها نصف مردها حقوق بگیرند! زلیخا میگه از این به بعد یه رسم جدید داریم. حقوق برابر زن و مرد. حشمت با عصبانیت شروع به توهین کردند به زلیخا میکنه که فکرت دستور میده او را از آنجا بیرون بندازند. افراد حشمت از شهرهای اطراف کارگر میارن وقتی به اونجا میان کارگرها به حشمت میگن ما با ۲۸ لیری که گفتین کار نمی کنیم کمتر از ۴۰ نمیگیریم حشمت با عصبانیت بهشون میگه که اگه ناراضین میتونین از اینجا برین و همگی میرن. حشمت با عصبانیت تو بازار جلوی زلیخارو میگیره و بهش میگه که میکشمت میوه های باغم دارن خراب میشن مردم جلوی حشمت را میگیرند. و زلیخا با اقتدار به راهش ادامه میده. وهاب به هتل میره و عکس هامران را نشون میده و میگه اینجا آمده؟ رزروشن میگه نه وهاب بهش پول میده و یا شماره میده که اگه اونو دیدی بهش زنگ بزنه تا بیشتر هم پول گیرش بیاد. رزروشن قبول میکنه اما او که با هامرلن دستش تو یه کاسه بوده بعد از رفتن وهاب ماجرا رو به هامران میگه هاکان به بهونه حشمت تعداد نگهبانان را میگه تا زیاد کنن…

بیشتر بخوانید:

(بخش سوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل پنجم سریال ترکی روزگاری در چکوروا

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا