خلاصه داستان قسمت ۵۰۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۰۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۵۰۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
هاکان به هامران میگه داری اشتباه می کنی تو هنوز هیچی نمیدونی! اما هامران میگه شماها خانواده منو ازم گرفتین حالا نوبت شماهاست اون میخواد شلیک کنه که عبدالقدیر از راه میرسه و به سمتشون تیراندازی میکنه هامران زخمی میشه و از آنجا میرن. هاکان به عبدالقدیر میگه باز هم یه جون دیگه بهت بدهکار شدم مرسی عبدالقدیر ممنونم که همیشه هستی، عبدالقدیر لبخند میزنه و میگه این چه حرفیه اوستا. بهار به سر زمین رفته و کدو جمع کرده سپس پیش جوریه میاد و بهش میگه اینارو آبجی فادیک گفت جمع کنم اومدم بهتون تحویل بدم جوریه بهش میگه اینا واسه چی دیگه؟ بهار میگه میخواد خوراک درست کنه اما جوریه بهش میگه تو اینارو ببر خونه خودت و باهاش غذا درست کن فادیک نه دستپخت داره نه حس چشایی و فکر میکنه همه مثل خودشان این غذا های مزخرفو دوست دارن خودم می خوام یه چیز دیگه درست کنم بهار به جوریه میگه ولی از اونجایی که یادمه آبجی فادیک تصمیمگیرنده آشپزخونه است و اون میگه که چی درست کنیم! جوریه میگه مگه فادیک کیه که اون این کاره باشه؟ خودم از این به بعد تصمیم میگیرم که چی درست کنیم سپس مواد غذایی که میخواد.
بهش میگه تا بره از سر زمین بچیند و واسش بیاره. فادیک در رخت شور خانه هست و به کارگر اونجا میگه یه وسیله اومده به اسم لباسشویی بهش میگن لباسشویی تمام اتوماتیک لباس میندازی توش از اونور مایع هم میریزی خودش آب و مایع را با همدیگه مخلوط میکنه و لباس ها رو میشوره بعد انقدر آنها را می چرخونه که آبشون گرفته میشه فقط تو باید لباسو از توش برداری و روی بند پهن کنی به همین راحتی اون زن بهش میگه وا مگه میشه؟ همچین چیزی اصلا امکان نداره! فادیک میگه حالا که شده حالا وقتی اومد خودت میبینی خان خانم هم یکیشو سفارش داده. بهار به آنجا میاد و بهش میگه آبجی فادیک باید درباره یه موضوع باهات حرف بزنم و ماجرای جوریه را بهش میگه و ادامه میده که من فکر میکنم جوریه به جایگاه تو چشم داره و میخواد جای تو باشه! او عصبانی میشه و میگه این دیگه داره خیلی زیاده روی میکنه باید به حسابش برسم. سپس به حیاط عمارت رفته و پیش بقیه میشینه زلیخا از کارهای تابستان باهاشون صحبت میکنه و میگه باید این کارها را هم انجام بدیم جوریه به زلیخا میگه که واستون امروز بره بریونی درست کردم زلیخا جا میخوره و به فادیک میگه فادیک مگه من امروز بهت گفتم همچین غذایی درست کنی؟
او میگه نه خانم ارباب جوریه از خودش رفته اینارو درست کرده زلیخا با طعنه میگه پس از این به بعد نباید ما بگیم چی غذا درست کنین دیگه؟ همان موقع هاکان از راه میرسه و با عجله و برای اینکه زلیخا از چیزی بو نبره و سلامتیشان تضمین بشه بهش میگه سریعاً حاضر شو میخوایم بریم ماه عسل زلیخا میگه ولی قرار بود هفته بعد بریم که؟ من خیلی کار دارم! غفور بهش میگه اصلاً به فکر چیزی نباشین خانم ارباب شما برین خوش بگذرانید من خودم به همه کارها رسیدگی می کنم. زلیخا راضی میشه و میره تا بچه ها را آماده کنند و به ماه عسل برن. فکرت با کرمعلی به مدرسه زینب میرن. زینب کلاس هایش تموم شده وقتی به حیات میرسه فکرت را میبینه و بهش لبخند میزنه و میگه اینجا چیکار می کنی؟ فکرت میگه اومدم تا پسرمو بهت نشون بدم زینب با دیدن کرمعلی ذوق میکنه و میگه چه بچه نازیه و با همدیگه به طرف خانه فکرت میرن. آنجا در حیاط نشستند و فکرت درباره مرگ پدر و مادر کرمعلی با زینب صحبت میکنه زینب میگه میخواستی با مادر کرمعلی ازدواج کنی؟ فکرت میگه آره اما زینب لبخند میزنه و میگه چه سرنوشت تلخی داشته کرمعلی ولی خیلی خوش شانسه که پدری مثل تو داره فکرت! زینب میره پیش کرمعلی تا بهش آبمیوه بده مریم خدمتکار پوشش میاد و بهش میگه خیلی دختر ناز و مهربونیه خیلی هم خوب به کرمعلی رسیدگی می کنم فکر میگه منظور چیه مریم بهش میگه دیگه وقتش نیست یه سر و سامان بگیره زندگیتون فکرت میگه چرا دیر هم شده. تو عمارت زلیخا و هاکان به همراه بچه ها یشان و فادیک سوار ماشین میشن و به هتل میرن. بعد از رفتن آنها جوریه تمام مدت غر میزنه از روی حسادت و به راشد میگه چرا گذاشتی فادیک بره؟ راشد میگه یعنی چی ؟ واسه چی نزارم بره؟ جوریه غیرتشو بهونه میکنه و میگه می خوان برن هتل و تنهایی باید تو یه اتاق بمونه! بدون تو رفت مسافرت! اینو نمیفهمی! راشد میگه با غریبه که نمیره داره با خانم ارباب میره غفور میاد و میپرسه که چه اتفاقی افتاده؟ چی شده؟ جوریه به اون میگه مگه تو سر کارگر نیستی؟
مگه فادیک مسئول آشپزخانه نیست؟ نباید میزاشتی بره باید میگفتی فادیک بمونه تا به کارهای آشپزخانه رسیدگی کنه. غفور میگه من نمیفهمم دلیل نرفتن چیه؟ واسه چی نباید بره و به جوریه میگه که تو از روی حسادت داری همچین حرفایی میزنی شما کلا خانوادگی حسودین. وهاب وقتی به خانه برمی گرده روی در و دیوار خانه انگشت میکشه و به شرمین و بتول میگه این چه وضع خونه تمیز کردن؟ همه جا رو خاک برداشته ببین چقدر کثیفه! شرمین میگه آقا به آنجا را هنوز تمیز نکردیم و غر میزنه و میگه مادر خدابیامرزم همیشه میگفت از بالا به پایین تمیز کنید شما هنوز هیچ کاری نکردین. بتول کلافه میشه و با عصبانیت به وهاب میگه بسته دیگه بسته خستم کردی تو هدفت تمیزشدن خونه نیست هدفت اذیت کردن ماست.
آنها بعد از کمی بحث کردن وهاب میگه ناراضی میتونین از اینجا برین؟ اما شرمین عذرخواهی میکنه که وهاب به وصول میگه خوب چیکار می کنی میمونی یا میری؟ بتول با درماندگی جارو از وهاب میگیره و به کارش ادامه میده. هاکان به همراه خانوادهاش در جاده هستند که زلیخا حس میکنه که هاکان یه چیزیو داره ازش پنهان میکنه و بهش میگه ما قول دادیم که بهم دیگه دروغ نگیم! هاکان میگه حالا کی گفته من دارم دروغ میگم؟ آنها به هتل می رسند و قبل از رفتن به اتاق هایشان به حیاط هتل میرن که وقتی صدای میز مینشیند هاکان میز روبرو را میبینه که هامران آنجا نشسته و براش دست تکون میده. جوربه به هم میریزه…