خلاصه داستان قسمت ۵۰۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۰۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۵۰۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۰۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۵۰۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

فکرت با زلیخا حرف میزنه و بهش میگه هاکان شوهرته، شوهر عقدیته! برای یه دلخوری زندگیتونو خراب نکنید الانم بیا برو با هاکان صحبت کن و دلخوریتو بهش بگو و ماجرارو حل کنین. زلیخا پیش هاکان میره و میگه چیه هاکان؟ باز هم دوباره ماجرای جدید؟ چی شده باز؟ هاکان بهش میگه آره یه مشکلی پیش اومده یه دشمن داریم به اسم هامران سعید. این توی بیروت بچه بود وقتی که ما آنجا بودیم پدرش به خاطر ورشکستگی خودکشی میکنه و میمیره حالا اون بزرگ شده و مقصرشو ما میدونه به خاطر همین جونمون در خطره. زلیخا میگه خوب الان که چی؟ من از تو چی خواستم؟ فقط یه زندگی بی دردسر، فقط خواستم بدون دردسر و با آرامش زندگی کنیم. هاکان بهش میگه بهت قول میدم که این آخرین مشکلمون باشه فرستادم بچه هارو که دنبالش بگردند زلیخا بهش میگه پیداش کنی چیکار می کنی؟ میخوای بکشیش؟ هاکان میگه نه فقط باهاش حرف میزنم بهم اعتماد کن و باهم دیگه به سمت عمارت بر می گردند. زلیخا می بیند همه افراد عمارت توی حیاط جمع شدن. ازشون میپرسه که اینجا چه خبره؟

چه اتفاقی افتاده؟ جوریه با من من کردن میگه هامینه گمشده. او تعجب میکنه و با نگرانی بهش میگه یعنی چی گمشده؟ همه جارو گشتین؟ به جوریه مگه من هامینه را به تو سپردم! غفور میگه همه جا رو گشتیم کل عمارت و زمین های اطراف، ایستگاه های اتوبوس همه جا رو گشتیم اما نیست زلیخا مثل اسپند روی آتیش آرام و قرار نداره و به جوریه میگه هامینه را چیکار کردی؟ من به تو سپردم! جوریه میگه به خدا همه جا حواسم بهش بود همش جلوی چشمم بود فقط یه لحظه رفتم آشپزخونه برای غفور غذا درست کنم و شیر برنجشو بردارم بیام که دیدم نیست غفور میگه مگه من ازت خواستم برام غذا درست کنی  خوب غذا درست نمی کردی! به من چه میندازی گردن من؟! همان موقع هامینه از عمارت بیرون میاد و به زلیخا میگه حرف های این افعی را گوش نکن! زلیخا میگه تو کجا بودی هامینه؟ او بهشون میگه توی کمد قایم شده بودم تا حال این دخترو بگیرم. ازش شیر برنج خواستم بهم گفت شیر برنج میخوای چیکار تو که پنج دقیقه دیگه یادت میره، تازه منو عقب مونده هم خطاب کرد و به من خیلی بی احترامی کرد. جوریه با شنیدن این حرف ها حالش بد میشه و روی زمین میشینه.

سپس هامینه پیشش میره و میگه اینا همه اداست خودشو به موش مردگی میزنه به من میگفتی عقب مانده ذهنی؟ به من میگفتی پنج دقیقه دیگه شیربرنج خوردنت یادت میره؟ حالا ببین از این به بعد می خوام چه بلایی سرت بیارم! زلیخا هامینه را به داخل میبره و همه از این رفتار جوریه جا میخورند. شب موقع خواب هاکان از زلیخا میپرسه هنوز منو نبخشیدی؟ زلیخا بهش میگه باید بهم قول بدی که دیگه از این به بعد هیچ دروغ و پنهان کاری نباشه هاکان قول میده. فکرت به خانه برمی گرده که بهش خبر میدن مریم عمه‌اش مرده و رفته زینب خانم هم اومد و کرمعلی را با خودش برد فکرت از این توجه زینب به پسرش خیلی خوشش میاد و با لبخند به سمت خانه‌اش میره‌. زینب از فکرت دعوت میکنه تا یه قهوه بخورند. فردای آن روز سر میز صبحانه هامینه چیزی نمیخوره هاکان بهش میگه من اگه ازتون بخوام چی؟ هامینه که فکر میکنه عبدی پاشاست قبول میکنه. تلفن زنگ میخوره و عبدالقدیر بهش میگه جایگاه هامران را پیدا کردیم هاکان به زلیخا میگه یه کاری پیش اومده من دارم میرم زلیخا بهش میگه قرار بود هیچ دروغ و پنهان کاری نباشه! او بهش میگه من سر قولم هستم.

در آشپزخانه جوریه و فادیک سر غفور با هم دیگه دوباره بحثشون میشه و درباره موضوع دیروز حرف میزنند و جوریه بهشون میگه خوب هامینه عقب مانده است دیگه مگه دروغ گفتم؟ همان موقع زلیخا وارد میشه و بهش میگه کی عقب مانده است؟ جوریه شوکه میشه و بهش میگه داشتیم شوخی میکردیم زلیخا بهش میگه این آخرین اخطارمه! هامینه عزیزترین فرد توی این عمارته اصلا بی احترامی به اونو نمیتونم بپذیرم یکبار دیگه همچین چیزی ببینم از عمارت اخراج میشی و از اونجا میره. آنها به جوریه میخندن و مسخره می کنند که ادامه بده دیگه حرفی که داشتی میزدی و بزن و میخندن. فکرت و چتین به کارخانه بر می گردند که اوستا پیششون میره و بهش میگه فردی به اسم علیرضا اومد اینجا و سراغتو گرفت خیلی هم دلهره داشت و از یه چیزی میترسید. فکرت و چتین میگه حالا چه جوری پیداش کنیم؟ از دستش دادیم. او بهشون میگه آدرسشو بهم داد گفت تو انبار چوب ها منتظرتون میمونه! فکرت و چتین با سرعت به اونجا میرن. هاکان پیش عبدالقدیر میره و با هم دیگه به آدرسی که گیر آورده بودند میرن.

وقتی به آنجا می رسند به هامران میگن باید باهات صحبت کنیم هامران بهش میگه من انتقام پدرم و خانوادم و از تک ت تون میگیرم. هاکان بهش توضیح میده که زیر سر همه این بلاها عمویت بوده اما او باور نمیکنه که عبدالقدیر یکدفعه تیری تو سرش میزنه و اونو میکشه. هاکان با کلافگی بهش میگه این چه کاری بود که کردی؟ قرارمون این نبود! عبدالقدیر میگه کاری که سال‌های پیش باید میکردم و کردم! آنها هامران را دفن می کنند. فکرت و چتین پیش علیرضا میرن و باهم دیگه به طرف دادستانی میروند. آنجا علیرضا به همه چیز اعتراف میکنه و دادستان بهشون میگه مامور میفرستم تا عبدالقدیر را به این جا بیاورند. فکرت به علیرضا میگه نگران خانوادت نباش من به آنها رسیدگی می کنم تا زمانی که آزاد بشی…

بیشتر بخوانید:

(بخش سوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل پنجم سریال ترکی روزگاری در چکوروا

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا