خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۵۰ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۵۰ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی تازه عروس

عایشه میره پیش هووهاش که قلندر ازش میپرسه چرا انقدر تو خودتی چیشده؟ عایشه میگه هیچی زنگ زدم به آفت گفت هنوز گوکان نیومده نگرانشم. عمو آسیه به قلندر میگه مگه گوکان کجاست؟ قلندر میگه سربازی بود فرستادنش جنگ واسه اون یخورده نگرانه حالش گرفته ست! سپس ناخودآگاه شوقی میگه که برن قهوه بیارن اما مادر آسیه میگه تا وقتی که آشپز هست ما چرا باید قهوه بیاریم؟ سپس به کامیلیا میگه برو قهوه بیار اما کامیلیا به روی خودش قلندر ازش میخواد تا بره. ذوقی مادر آسیه میگه برو قهوه درست پول اضافه کاریتو میدم کامیلیا میخواد بره که هرکدامشان مدل قهوه ای که دوست دارن را میگن که کامیلیا عصبی میشه و میره. جوان ها که سوار مینی بوس شدن در حال رفتن گشت و گذار هستن که حسنی کنار هازار نشسته و فقط به اون نگاه میکنه سپس مدام ازش درباره علایقش سوال میپرسه هازار در آخر کلافه میشه و میگه اه چقدر سوال میپرسه من از کجا بدونم؟ نازگل همون موقع به هازار پیام میده و میگه که باید همین الان از فرصت استفاده کنی و هرچی که هر دختری بدش میادو بهش بگی هازار شروع میکنه به جواب دادن سؤالاش و از بدیا میگه که پاهاش خیلی بو میده اگه کفشمو در بیارم همه بیهوش میشین حسنی میگه عیب نداره وقتی ازدواج کردیم هرروز پاهاشو میشورم هازار میگه خیلی وقته حموم نرفتم خیلی بو میدم ازم دورشو حسنی میگه اشکالی نداره اصلا حموم زیاد خوب نیست نازگل به بلا میگه وای این دختر چرا اینجوریه؟ مغز نداره! مادر ذوقی به آشپزخانه میره و با کامیلیا بحث میکنه که کامیلیا عصبی میشه و باهاش میخواد دعوا کنه که کامیل جلوشو میگیره. ناخدا شوقی به اونجا میره و میگه چیشده؟ ذوقی میگه هیچی دعوای زن و شوهری بود دیگه و میخنده. صاحب مینی بوس که از شیرین حسابی خوشش اومده از آینه مدام او را نگاه میکنه از طرفی همراهشم از بلا خوشش اومده.

شیرین از تکان خوردن زیاد حالت تهوع گرفته و میگه پس کی میرسیم؟ حالم بد شد! راننده از فرصت استفاده میکنه و میگه بیا جلو بشین جلو کمتر تکون میخوره باران کلافه میشه و به خان میگه یجوری این قضیه رو جمع کن من دارم دیوونه میشم از دست اون مرتیکه! شیرین میگه نه من همینجا راحتم. همراه راننده ازش میپرسه اون آرتیسته که عقب نشسته و الان حرف زد کیه؟ راننده میگه نامزد کسیه که تو ازش خوشت میاد او حسابی پکر میشه. آنها به یک آبشار میرسن. راننده حسابی از کارادانیز و اونجا تعریف میکنه و میگه عمرا آدانا همچین چیزایی داشته باشه! باران که ازش خوشش نمیاد باهاش کل کل میکنه و میخوان باهم دست به یقه بشن که خان جلوشونو میگیره. حسنی مدام خودشو نزدیک هازار میکنه که شیرین به دیلان میگه راسیتشو بگم در حقت بی انصافی کردم! تو خیلی بهتر از این بودی فکر نمیکردم مثل تو وجود داشته باشه! قلندر و کامیل و ناخدا شوقی به دل طبیعت میزنن که ناخدا از کامیل میپرسه تو که باغبانی بگو اون درختی که بهش تکیه دادی چشه؟ چرا اصلا میوه نمیده؟ کامیل هرچی میگه ناخدا میگه انجام شده که کامیل میگه باید بهش عشق و محبت بدی! باید بغلش کنی باهاش حرف بزنی! قلندر میپرسه تو دیوونه سدی؟ چی داری میگی؟ ناخدا تیر هوایی میزنه و میگه از درخت دورشو. شیرین کنار آبشار آهنگ میخونه و با دیدن گردنبند گردنش به خاطراتش با فرهاد فکر میکنه همان روزی که بهش این گردنبندو داد. باران و خان و هازار وقتی میرن پیش بقیه میبینن که راننده چشم دوخته به شیرین باران کلافه میشه و میخواد بره سمتش که دوباره جلوشونو میگیرن و سپس به طرف خانم ها میرن. همراه راننده بهش میگه نگران نباش به روش خودمون حالشو میگیریم!

معتبر و عایشه فالگوش می ایستند و میفهمن که آسیه و مادرش میخوان دست به سرشون کنه تا دوران قرنطینه تموم بشه که بتوانند راحتر آسیه را عقد کند سپس از دست هووها راحت بشن. عایشه میره پنهانی به پلیس زنگ میزنه و میگه که ما فراری هستیم و قرنطینه باید باشیم اما نیستیم سپس منتظر میشینه تا بیان آنها را به عمارت برگردونه. عایشه دوتا سرباز میبینه و بهشون میگه که آنها را دستگیر کنن ببرن آنها با چیزهایی که از عایشه شنیدن حسابی شوکه شدن و نمیدونن که چی داره میگه تا اینکه آسیه به اونجا میره و بهشون میگه که عایشه از نظر روحی و روانی حال خوبی نداره قبلا تو تیمارستان بوده اما آوردیمش پیش خودمون. سرباز میگه خدا شفاش بده و از اونجا میرن. راننده و همراهش، خان، هازار و باران را با خودشان به خانه شان بردن اونجا اول باهمدیگه نوشیدنی میخورن سپس راننده میگه بیا مچ بندازیم و باهمدیگه مچ میندازن اما خان وقتی میبینه باران داره کم میاره برنده را مساوی اعلام میکنه. او بهش میگه حالا اینا همه به کنار بیا ببینیم تیراندازیت به درد کی میخوره! سپس باران میگه کجارو بزنم! آنها بهش یه کوزه نشون میدن که روی پشت بوم یه خانه است باران سریعا کوزه را میشکند که یه دختر از اون خانه بیرون اومد و خوشحالی میکنه سپس پدرش میگه چخبر شده؟ دخترش  برای اینکه کوزه شکسته با خوشحالی میگه بالاخره بخت منم باز شد! پدر اون دختر میگه کار کی بود؟ باران خودشو معرفی میکنه که اون دختر میگه قرار یه مرد با شخصیت شوهرم بشه و ذوق میکنه. باران و هازار و خان جا میخورن و نمیدونن که این وسط ماجرا چیه اصلا…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا