خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۵۰ سریال ترکی حسرت زندگی
بعد از اینکه ثریا اظهاراتشو میده بیرون میاد و پدرش میپرسه چیشد؟ او میگه که حقیقتو گفتم که به زور باهام رابطه برقرار کرده حاجی رشاد باهاش دعوا میکنه و میگه تو چجور دختری هستی دیگه! حالا فهمیدم که چرا پسرم دوست نداشت! تا آخر این راه پشت پسرمم و به زودی همه چیز برملا میشه حالا میبینی! حاجی رشاد و حسنی باهم دست به یقه شدن که مأمورها و عمر میان و اونارو از هم جدا میکنن سپس بعد از رفتنشون حاجی از عمر عذرخواهی میکنه و میگه که شنیدم حرفاشونو که حتی بهش دستم نزدی و همدیگرو بغل میکنن و حاجی به عمر میگه برگرد خونه پیش تاجی نمون او قبول میکنه و میگه میرم وسایلمو برمیدارم و میام. غمزه به خونه رفته که هرچی میگه من با اردال به تفاهم نمیرسم و نمیتونم باهاش ازدواج کنم مادرش حرف خودشو میزنه و میگه بهم تاریخ ازدواجو بگو فقط! غمزه عصبی میشه و میره تو اتاقشو درو میبنده مادرش هرچی در میزنه درو باز نمیکنه. تو خونه ثریا به مادر و پدرش میگه که عمر به خاطر غمزه منو ول کرد و اونا باهم رابطه دارن حسنی جا میخوره و میگه چی؟ غمزه خواهرزاده ام؟ و به طرف خانه فاطما راهی میشه. وقتی اونجا میرسه به فاطما میگه به دخترت بگو بیاد کارش دارم سپس از پشت در صداش میزنه و غمزه میاد بیرون و میرپسه چیشده؟ او میگه درسته که تو با عمر رابطه داری؟ عمر به خاطر تو دختر منو ول کرده؟ غمزه جا میخوره.
ازطرفی خانواده عمر به خانه رفتن که اردال اونجا رفته و بهشون درباره عمر و غمزه میگه و میپرسه که حقیقت داره یا نه؟ شما برای جدا کردن عمر از غمزه گفتین من باهاش ازدواج کنم؟ عمر همان موقع از راه میرسه و حاجی بهش میگه که تو هنوز با غمزه در ارتباطی؟ غمزه به خاطر تو از اردال جدا شده؟ بحث و دعوا اونجا هم بالا میگیره و در آخر بعد از رفتن اردال حاجی به عمر لعنت میفرسته واسه این بی آبرویی و از خونه دوباره بیرونش میندازه. تو خونه فاطما، او شوکه شده و به غمزه میگه بگو که حقیقت نداره! چرا چیزی نمیگی؟ غمزه میگه که همچین چیزی نیست و با دایی حسنی دعوا میکنه وقتی او میره از اونجا مادرش شروع میکنه به سوال پیچ کردنش که عمر به غمزه زنگ میزنه فاطما میگه کیه؟ ببینم! اما غمزه نمیزاره ببینه نوران گوشیو میگیره و جواب میده و به دروغ میگه جرن الان غمزه نمیتونه حرف بزنه اما فاطما باور نمیکنه و میخواد گوشیو از غمزه و نوران بگیره که موفق نمیشه و غمزه میره تو اتاقشو درو میبنده. فاطما با نوران هم بحث میکنه که طرف اونو میگیره و در آخر فاطما سیلی بهش میزنه تونا بهش میگه هم مامانمو زدی هم خاله مو ازت متنفرم بدم میاد ازت! فاطما میره تو اتاقش و اونا همگی همو بغل وگریه میکنن….