خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی دختران آفتاب

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی دختران آفتاب را مشاهده می فرمایید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی به کارگردانی Metin Balekoğlu در ژانری درام، کمدی، رمانتیک در ۱ فصل ۳۹ قسمتی در استانبول ساخته شده است. تهیه کنندگان سریال دختران آفتاب اسماعیل گوندوگو و اینچی کرهان می باشند. این سریال یک مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای با بازی امره کینای، اوریم آلاسیا، تولگا ساریتاش و بورجو اوزبرک و هانده ارچل است.

قسمت ۵۰ سریال ترکی دختران آفتاب

خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی دختران آفتاب

در بیمارستان، رعنا با گونش صحبت میکند و از او میخواهد در مورد تیر خوردن احمد به بچه ها چیزی نگوید.
ملیسا به اتاقک ساواش می رود و او و نازلی را با هم میبیند که یک‌دیگر را بغل کرده اند و ساواش از احساسش به نازلی می‌گوید. او ناراحت می شود و در را می بندد و از آنجا می رود. سپس با رعنا تماس میگیرد و با عصبانیت ‌میگوید که رعنا او را بازی داده است و ساواش او را نمیخواهد. رعنا که شرایط صحبت کردن ندارد تماس را قطع میکند. هالوک داخل ماشین است و ملیسا را میبیند. او از ملیسا میخواهد سوار بشود. سپس به او ابراز علاقه و دلتنگی میکند و از ملیسا میخواهد که مثل سابق با هم باشند زیرا آنها نیمه گمشده هم هستند. ملیسا کلافه و عصبانی می شود و از ماشین پیاده می شود. سلین به خانه می رود و وقتی نازلی را می بیند، با یکدیگر شروع به دعوا میکنند.گونش به خانه آمده و آنها را از هم جدا میکند. امره با علی تماس میگیرد و قرار میگذارد. وقتی علی پیش او می رود، امره با عصبانیت ماجرای بوسیدن سلین را به او می آورد. علی انکار نمیکند و میگوید که این قضیه صحت دارد و سلین نیز مقصر نیست. امره از اینکه علی به دوستی شان خیانت کرده عصبانی می شود و علی را کتک می زند. علی به امره حق میدهد و مقاومت نمیکند.

پری کنجکاو دعوای سلین و نازلی می شود اما سلین نمی‌گذارد که او چیزی بفهمد و با پری به اتاق می رود. گونش وقتی می فهمد که نازلی ظفر را دیده است و پیش او رفته،به شدت عصبانی می شود و با او دعوا میکند. نازلی زیر بار نمی رود و ظفر را بی گناه و هالوک را مقصر میداند و میگوید که ظفر میخواهد گذشته را جبران کند. گونش به نازلی هشدار میدهد که دیگر حق ندارد ظفر را ببیند اما نازلی میگوید که ظفر پدر اوست و میخواهد او را ببیند. گونش کنترل خودش را از دست میدهد و سیلی به نازلی می زند. نازلی شوکه شده و با عصبانیت می رود. گونش از کار خودش پشیمان می شود و در حیاط گریه میکند. سلین پیش او می آید و او را دلداری میدهد و میگوید که نازلی را قانع خواهد کرد. هالوک به کشتی می رود و کمی بعد ملیسا به آنجا می آید. او از هالوک گردنبند پروانه ای خود را می خواهد. هالوک کلید صندوقی که گردنبند آنجاست را به او نشان میدهد ولی نمیدهد. سپس دوباره از ملیسا میخواهد که با هم باشند. ملیسا مقاومتی نمیکند و هالوک دست او را میگیرد. آنها به اتاقک می روند و هالوک سرش را روی پای ملیسا میگذارد و به عکس کودکی خودش و مادرش خیره شده و خوابش می برد.

ملیسا میخواهد کلید را از دست او بردارد اما منصرف شده و از کشتی می رود. ساواش نازلی را که عصبانی است میبیند و او را بغل کرده و آرام میکند. علی به خانه پیش مادرش می رود. سویلای از دیدن سر و وضع زخمی علی متعجب می شود. علی میگوید که عاشق شده است و به این خاطر این بلا سرش آمده. سویلای میپرسد که عاشق چه کسی شده اما علی چیزی نمی‌گوید. نازلی داخل خانه می رود و سلین با دیدن او دوباره با او بحث میکند و میگوید که او حق ندارد پای ظفر را به زندگی شان باز کند. پری در راه پله حرفهای آنها را می شنود و شوکه می شود .

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا