خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی وصلت + عکس

در این قسمت از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی وصلت را مشاهده می کنید. با ما همراه باشید. این سریال همانند سایر مجموعه های ترکیه ای به عشق وابسته است. بیشتر نویسندگان و تولید کننده های سریال در ترکیه نگاهی ویژه به عشق در آثارشان دارند. این مجموعه همچون سریال حلقه در کنار عشق به ماجراجویی و اکشن نیز روی آورده است.سریال ترکی وصلت Vuslat محصول شرکت سینمایی A23 Medya می باشد. کانال پخش کننده آن شبکه Trt 1 ترکیه است. این سریال در ژانر درام و اکشن توسط باریش یوز کارگردانی شد. نویسنده این اثر تلویزیونی Betul Yagsagan است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ مرت کارابولوت، مورات کاراسو، قمزه سونر آتای، ادرم آکاچه، اوزجان وارایلی، مهمت اوزگور، گوزده کایا، نورهان اوزنن، عثمان آلکاش، امید کانتارچیلار، دوریم اوزکان، کادیر دوغولو و…

قسمت ۵۰ سریال ترکی وصلت
قسمت ۵۰ سریال ترکی وصلت

خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی وصلت

نهیر بعد از تماس جیلان که سراغ فریده را گرفته، تصمیم می گیرد به سمت خانه ی انها برود. همان موقع و آن وقت شب، آنیتا از خانه بیرون می زند. نهیر کنجکاو می شود که او را دنبال کند و این وقت شب تنهایش نگذارد و وقتی می بیند آنیتا کمی سرگردان است، نزدیکش می شود که آنیتا از او می خواهد تا او را به مغازه عتیقه فروشی صالح ببرد. نهیر هم همین کار را می کند و صالح با دیدن آنیتا تعجب می کند. آنیتا از او آدرس خانه ی مهمت را می خواهد، صالح می گوید که خیلی وقت است مهمت در آن محله زندگی نمی کند. تکین هم که نهیر را دیده، تصمیم می گیرد آنها را همراهی کند. هردو آنیتا را به خانه می رسانند و تکین به سمت نهیر برمی گردد، نهیر که حال خوبی ندارد بدون حرف دیگر خداحافظی کرده و می رود. عزیز به در اتاقی که فریده داخل آن است می رسد اما در قفل است. عزیز به یاد یادداشت می افتد و دوباره به آن خیره می شود. حرف آ را از روی آشکار برمیدارد و کتاب لغاتی که نزدیکی در است و روی ان حرف آ نوشته را فشار می دهد. در باز می شود. فریده روی زمین افتاده و عزیز او را از اتاق بیرون می کشد. کمی طول می کشد تا فریده به خودش بیاید و با دیدن عزیز او را در آغوش می گیرد و زیر گریه می زند. وقتی فریده به خودش می آید، عزیز به او می گوید که در این مکان حرف های آن ها را می شنوند و اعمالشان را می بینند پس بهتر است خوب حواسشان را جمع کنند و از طرفی اضافه می کند که همه چیز در اینجا به هم مربوط است و باید با دقت به اشیاه دست بزنند و دنبال راه فرار باشند.

فریده عین گردنبندی را که گردنش است را گردن زنی درون قاب عکس می بیند و خشکش می زند. او عزیز را صدا می زند و می گوید: «این گردنبند رو بابام تازگیا بهم داده… » عزیز سعی می کند از طریق آن راه فرار را پیدا کند. همان موقع عبدالله به سمت همان خانه می رود. کسی که فریده و عزیز را گیر انداخته با دیدن عبدالله شوکه می شود و می گوید: «عبدالله خودشو نشون داده! درارو باز کنید! بازی بزرگ تازه داره شروع میشه! » و درها باز می شود. عزیز و فریده فورا خانه را ترک می کنند و دوان دوان از انجا فاصله می گیرند. اما عزیز ناگهان دچار سرگیجه می شود و بیهوش شده روی زمین می افتد. فریده هرچقدر سعی می کند او را به هوش بیاورد بی فایده است. صالح و بقیه دور صفحه ی بازی جمع شده اند اما خبری از مهره ها نیست. صالح هم می گوید: «این دفعه در مورد حال صحبت کنیم… حال بودن رو نمیشه تعریف کرد و نمیشه درکش کرد… فقط باید اونو ببینی… »

صبح که عبدالله به مغازه برمی گردد، مهره های بازی را به صالح تحویل می دهد… نجمی هم به صالح خبر می دهد که بازی شروع شده و صورت عبدالله را کسی که نباید دیده است… وقتی فریده چشمانش را باز می کند خودش را در خانه ای روستایی می بیند. عزیز هم کنارش هنوز بیهوش است. زنی روستایی با خوشرویی به فریده نزدیک می شود و می گوید که برای کمک انها را دیشب پیدا کرده و همراه شوهرش به اینجا آورده… تحسین کسی به اسم امین را صدا می زند و با ناراحتی به او می گوید که رئیس بزرگ عزیز را گرفته است و از او می خواهد کمکش کند تا عزیز را نجات بدهد. امین قول می دهد تا اگر بعد از یک روز از عزیز خبری نشد خودش وارد عمل بشود. وقتی آلتان به کرم خبر می دهد که از دیروز خبری از فریده و عزیز نیست، کرم نگران عزیز می شود. از طرفی احمد که از یالچین شنیده سلطان تصادف کرده به دیدن او می رود. فیرات هم چشم حصیبه را دور می بیند و از خانه فرار می کند تا پیش سلطان باشد. احمد و فیرات از دیدن هم در اتاق سلطان جا می خورند و فیرات کمی عصبی میشود. گولتن هم فورا آنها را از اتاق خارج می کند تا سلطان استراحت بکند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا