خلاصه داستان قسمت ۵۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۵۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۵۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

غفور با اوستا طاهر از عکاسی بیرون میان. غفور بهش میگه که من الان نامه ات را هم نوشتم فقط مونده عکس ها را بگیریم و تو پاکت بزاریم و درخواستتو ارسال کنیم. زلیخا و حشمت خان طبق نقشه ای که کشیدن تو بازار با هم مثل همیشه بحث میکنن و یه نفر میاد به خاطر اینکه حشمت زمینشو گرفته باهاش درگیر میشه و در آخر بهش تیری میزنه و در میره. خبر این اتفاق تو کل چکوروا میپیچه غفور با دیدن زلیخا در بازار سمتش میره تا ببینه چیشده که زلیخا ازش میخواد که دخالت نکنه تو کارشون. بتول و شرمین در خانه فسون نشستن و پول هایی که دارن را میشمارن و از وضعیت بدی که توش هستن مینالن. شرمین بتول را سرزنش میکنه که الکی پول به اون آدما دادی فقط پولمون هدر رفت! بتول با کلافگی میگه بس کن دیگه مامان حداقل من یه تلاشی میکنم تو که هیچ کاری نمیکنی و فقط غر میزنی! شرمین میگه والا هیچکاری نکنی بهتره حداقل ضرر نمیزنی! غفور وقتی با خان خانم به عمارت برمیگردن سر و صدا میکنه تا همه تو عمارت جمع بشن و ماجرایی که تو بازار اتفاق افتاده را برایشان تعریف می کنه. هاکان به پناهگاه عبدالقدیر تو همان غار میره و بهش میگه اوضاع خیلی وخیمه همه جا پلیسه پاتو بزاری بیرون از اینجا فکرت مامورهارو ریخته سرت! و جاهایی که به دادستان گفته بود امکان داره بره اونجاهارو بهش میگه که نره.

عبدالقدیر میگه من باید تا کی اینجا باشم؟ اینجوری که نمیشه! من تا کی باید اینجا باشم؟ هاکان میگه باید با قاچاقچیا بفرستمت بری باید صبر کنی و به وهاب هم بگو حواسش باشه و میخواد بره که وهاب میاد و میگه مادر زنت دوست داره داداش بشین الان یه کباب راه بندازم. هاکان میگه کباب؟ که دودشم بره به همه خبر بده یکی اینجاست اره؟ و بهش میگه که حواسشو جمع کنه باید غذاهاشونو روی پیکنیک درست کنن! هاکان پیش زلیخا برمیگرده و او ازش میپرسه که ردی از عبدالقدیر پیدا شده یا نه؟ او میگه هنوز نه ولی تمام تلاشمو میکنم که پیداش کنن در ضمن رابطه ام با فکرت دوباره خوب شده زلیخا لبخند رضایتمندی میزنه. شب لطفیه با فکرت به همراه زینب به عمارت زلیخا میرن. سر میز شام هامینه با دیدن زینب میگه من تورو میشناسم! سپس فکر میکنه که اونو کجا دیده فکرت میگه بزار ببینیم دختر کدوم پادشاه میشی! لطفیه میگه شایدم خواننده بشه! اما هامینه درست یادش میاد و میگه تو دختر معلم نیستی؟ و نشونه هایی از دوران کودکی زینب میده، همگی شوکه میشن و تعجب میکنن و خنده شان میگیرد. غفور میاد و خبر میده که حشمت مرده! فردای آن روز تو بازار اوستا طاهر با دوستاش درباره مرگ حشمت خان حرف میزنن و تو کل چکوروا این خبر میپیچد!

بتول و شرمین میبینن که تو یخچال واسه خوردن هیچی ندارن شرمین میخواد بره تا به حساب فسون کمی خرید کنه که یکدفعه صدای فسون با دوستش را میشنوند. انها قایم میشن تا در یه فرصت از پنجره پشتی فرار کنن. فسون وقتی وارد میشه با دیدن خونه میگه دزد اومده و حسابی هم به خودش رسیده. سپس درباره مرگ حشمت حرف میزنن که بتول و شرمین میشنوند و از شدت خوشحالی شوکه میشن! در مراسم تشییع جنازه حشمت چولاک خان کسی شرکت نکرده و زلیخا و بقیه که تو بازار نشستن میبینن. همه درباره خلوت بودن مراسم تشییع جنازه حرف میزنن. راشد به لطفیه میگه نه به مراسم تشییع جنازه رحمت علی تکین نه به مراسم این که هیچکی نرفته! لطفیه میگه داری تکین و با این یکی میکنی؟ رحت علی از بس به همه خوبی کرده بود همه شرکت کردن! سپس ازشون میخواد تا پشت سر مرده زیاد حرف نزنن و واسش کمی دعا کنن. بتول و شرمین به محل دفن حشمت میرن که چاوش را اونجا میبینن و با عصبانیت میگه چرا صبر نکردین من بیام؟ من زن عقدیش بودم! چاوش میگه آخه شما گذاشتین و رفتین نبودین! بتول کمی باهاش بحث میکنه و به خاطر جواب دادنش عصبانی میشه و بهش میگه از این به بعد هرچی حشمت داره مال منه حتی قبرشم مال منه! و با عصبانیت ازش میخواد تا از اونجا بره. بعد از رفتنش بتول میگه بالاخره نوبت به منم رسید!

سپس گل های روی قبر را برمیداره و مبگه نمیزارم هیچ گل و گیاهی اینجا رشد کنه. آنها به طرف رستوران میرن و تمام پرسنل را صدا میزند و بهشون میگه که رئیس جدیدتون منم و ازشون میخواد تا پول های تو صندوق را واسش بیارن سپس تمام کسانی که قبلا باهاش بدرفتاری کرده بودن را اخراج میکنه و با شرمین به بازار میرن تا خرید کنن. موقع رد شدن از تو بازار اوستا طاهر بهش نگاه میکنه که بتول بهش میگه چرا اینجوری نگاه میکنی اوستا؟ توقع داستین بی خانمان بشیم؟ سپس باهاشون کمی جدی برخورد میکنه که شرمین تحسینش میکنه و میگه باید بفهمن که حدشونو بدونن. سپس انها به طرف عمارت راهی میشن. غفور تو آشپزخانه با فادیک و جوریه درباره ناخنک زدن به غذا بحث میکنن که صدای بتول را میشنون و با حیاط میرن تا ببینن چیشده! بتول به زلیخا میگه تا حالا بدی زیادی در حقمون کردی، مال و اموالمونو بالا کشیدی ولی میبینی که از پا در نیومدم! جلوت ایستاده ام. از این به بعد در سطح همدیگه هستیم بچرخ تا بچرخیم تا ببینی که خان خانم چکوروا کیه! زلیخا میگه باشه هرکاری که از دستت برمیاد انجام بده. بتول و شرمین به خانه حشمت میرن و به خدمه میگن که باید وسایل عوض بشن اینا کهنه شدن بدم میاد….

بیشتر بخوانید:

(بخش سوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل پنجم سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

خلاصه داستان فصل پنجم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا