خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۵۱ سریال ترکی حسرت زندگی
عمر به غمزه پیام میده و میگه اونجا چخبره؟ غمزه میره تو سرویس بهداشتی و به عمر زنگ میزنه عمر میپرسه اونجا چیشد؟ چخبره؟ غمزه با گریه بهش میگه که ثریا ماجرای مارو به باباش گفته، دایی حسنی هم اومد همه چیزو گفت به مامانم اینجا قیامت به پا شد! مامانم خیلی عصبی شد اینجا بهم ریخته خواهرم خواست از من دفاع کنه بهش سیلی زد سپس ازش میپرسه تو کجایی؟ عمر میگه پیش تاجی غمزه میپرسه تو اونجا چرا رفتی؟ مگه خونه نرفتی؟ عمر میگه اردال اومده بود با پدرم حرف زده بود و بابامم دوباره منو بیرون انداخت از خونه غمزه گریه میکنه و میگه نمیشه هرکاری میکنیم نمیشه! عمر میگه میام اونجا باید این قضیه تموم بشه میام تو و تونارو از اونجا میارم بیرون غمزه ازش خواهش میکنه که هیچ کاری نکنه و نیاد اونجا اما عمر با عصبانیت به طرف خانه فاطما راه میوفته. غمزه به نساء زنگ میزنه و ازش میخواد تا بیاد و جلوی عمرو بگیره نساء قبول میکنه و راه میوفته به طرف خانه فاطما. جلوی در خانه بهش میرسه و ازش میخواد تا بالا نره و وضعو از این خرابتر نکنه اما عمر بهش اعتنا نمیکنه و میگه اون زنم نمیتونم بزارم اونجا زجر بکشه! و میره بالا. نوران و غمزه به دم در رفتن و با دیدن عمر ازش میخوان از اونج بره نوران میگه داری به غمزه صدمه میزنی برو!
فاطما میاد و میگه اینجا چخبره؟ او با دیدن عمر میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ و از غمزه میپرسه که باهم صنمی دارین؟ او میگه نه عمر وقتی سکوت غمزه را میبینه چیزی نمیگه و فقط میگه که دخترشو دوست داره فاطما بعد از بد و بیراه گفتن به نساء میگه شما هم زودتر این خونه رو تخلیه کنین نمیخوام ببینمتون و میرن داخل. عمر با عصبانیت به مغازه تاجی میره. فاطما با عصبانیت به حاجی رشاد زنگ میزنه و میگه که پسرش اومده بوده اونجا و هرچی از دهنش درمیاد بهش میگه حاجی رشاد حالش بد میشه که طاهر میره بالاسرش. فردای آن روز غمزه میره به مغازه تاجی و با عمر بحث میکنه که چرا اومدی اونجا الان به چیزی که خواستی رسیدی؟ آنها در حال حرف زدنن که تاجی میاد و خبر اومدن طاهر و حاجی رشادو میده غمزه میره پشت و پنهان میشه حاجی بهش احظاریه دادگاهشو میده که واسه فرداست و میگه یه وکیل واست گرفتم عمر وقتی میفهمه که زمینشو واسش فروخته ناراحت میشه. انها متوجه میشن که غمزه اونجاست و با عمر دعوا میکنن حاجی از غمزه میخواد تا اگه عمرو دوست داره از خودش اونو دور کنه! الان مشکل چیز دیگه آیه که باید بهش برسه! غمزه میگه الان فقط فکرت رو دادگاه باشه و میره…..