خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .
قسمت ۵۱ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
عظیمه دنبال مورات می رود تا با هم به قرار شام بروند. همان موقع پیک از راه می رسد و پاکت نامه را به مورات می دهد. مورات که فکر می کند حتما نامه از طرف شرکت است بی توجه به آن به رانندگی اش ادامه می دهد. کرم با ناراحتی و در حالی که مست کرده در کارگاه نجاری اش نشسته که پیامی از طرف دوروک برایش می آید که نوشته: امشب نمیخوای پیش دوست چندین ساله ت باشی؟ کرم با اعصابی خراب به نوشیدن ادامه می دهد. وقتی حیات و خانواده اش جلوی رستوران می رسند، نژاد و دریا چپ چپ به آنها که با مینی بوس امده اند نگاه می کنند. انها فکر می کنند که خانواده ی حیات کسر شان آنها هستند و آبرویشان را می برند اما دوروک با عصبانیت می گوید که مردم را با توجه به شرایطشان دسته بندی نکنند. خانواده حیات وارد رستوران شده و پشت میز می نشینند. کمی بعد هم دریا و نژاد از راه می رسند. دریا شروع به انداختن متلک به خانواده ی اوزون می کند که باعث ناراحتی همه می شود و حتی حیات دوست دارد جوابش را بدهد که امینه مانعش می شود. دریا وقتی نزدیکی دوروک و آصلی را می بیند هم تمام مدت یک چشمش به آصلی است که کمی آصلی را دستپاچه می کند. کمی که می گذرد کرم هم وارد جمع می شود و مورات عظیمه هم از راه میرسند. مورات از کرم به خاطر این که در این شب تنهایش نگذاشته تشکر می کند.
ناگهان چشم عظیمه و حشمت به هم می افتد. آنها برای مدت طولانی خیره به هم می مانند که باعث تعجب همه می شود. دریا از جایش بلند می شود و ودات را که از قبل خبر کرده بود را گوشه ای می کشد و از او می خواهد تا از این جمع عکس بگیرد و بعد ها هم در مورد خانواده ی فقیر دختر و خانواده پولدار سارسلمازها بنویسد. ودات گوشه ای می ایستد تا عکس بگیرد. عظیمه در حالی که نگاهش به حشمت است می گوید: «همه میدونیم که این دوتا جوون همدیگر رو دوست دارن. وظیفه ما اینه عشاق رو به هم برسونیم. » حمشت پوزخندی می زند و می گوید: «کاش میشد همه عشق ها به هم برسن! » عظیمه می گوید: «به این آسونی نیست. » حشمت جواب می دهد: «درسته. اما کی عشقشو به پول میفروشه و میره زن یکی دیگه میشه؟ پنجاه ساله نتونستم فراموش کنم… » عظیمه هول می کند و رو به بقیه می گوید که بهتر است هرچه سریعتر انگشترها را دست جوان ها بکنند. اما حشمت از جایش بلند می شود و می گوید: «من به شما دختر نمیدم! » عظیمه هم از جایش بلند شده و می گوید: «نمیدی منم نمیخوام! » حیات و مورات با ناراحتی از بزرگترها می خواهند تا کوتاه بیایند اما حشمت فورا آنجا را ترک می کند و خانواده اش را هم همراه خودش می برد. عظیمه هم حالش بد می شود و همراه مورات نزدیک ساحل می رود.
او چیزی را توضیح نمی دهد اما می گوید: «اون مرد امکان نداره دختری به سارسلمازها بده. » صبح مورات به در خانه ی حیات می رود و با این که حیات از او می خواهد برود. اما مورات می گوید اگر بیرون نیاید که صحبت کنند جایی نمی رود. حیات با استرس سر کوچه می رود و مورات با جدیت می گوید که اتفاقات دیشب چیزی را عوض نمی کند و انها ازدواج خواهند کرد. همان موقع حشمت از راه می رسد و به مورات می گوید که باید بیخیال حیات بشود و اضافه می کند: «میدونی کی میتونی حیات رو بگیری؟ وقتی برف قرمز شد. » مورات جا می خورد اما می گوید: «باشه این کارم میکنم! » درست وقتی که دریا در حال صحبت با ودات است، نژاد حرف های او را می شنود و با عصبانیت سراغ او می رود و می گوید: «باید این گندتو جمع کنی! اگه بلایی سر پسرم بیاری به گریه هات نگاهی نمیکنم و طلاقت میدم تا برگردی به همون شرایطی که یه قرون هم نداشتی! » دریا با ناراحتی فقط به او نگاه می کند و چیزی نمی گوید. مورات سراغ کرم می رود و اول به خاطر حرف ها و رفتارهایش معذرت خواهی می کند و بعد از او کمک می خواهد تا بتواند برف را قرمز بکند! کرم جا می خورد اما قول می دهد کمکش کند.