خلاصه داستان قسمت ۵۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۲۲  سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۵۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۵۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

غفور به خاطر اینکه زلیخا راشد را با خودش برده به یکی از اهالی عمارت دایی عدنان شکایت می کنه و مدام غر میزنه که نباید اونو میبرده و باید حرف سرکارگرش گوش میکرده دایی عدنان به آسمان نگاه میکنه و میگه داره بارون میاد غفور با کلافگی میگه آخه چه بارونی؟ سه روز داری میای میگی میخواد بارون بیاد! سپس بهش میگه برو علوفه ها را جمع کن که بارون اومد خیس نشه! سپس به آشپزخانه میره و میگه نمیدونم این دایی عدنان چش شده! از هامینه هم بدتره سه روز هی میاد میگه داره بارون میاد! بعد از چند دقیقه جوریه میاد و سطل زباله را روی میز میزاره و میگه کجایی تو غفور؟ دو ساعته دنبالتم برو این آشغال هارو بزار بیرون. غفور میگه اومدیم دو لقمه غذا بخوریم هی میگی آشغال! سطل زباله را هم گذاشتی رو میز حالمون بد شد! سپس میگه قرار بود املت با پیاز بخوریم که؟ فادیک میگه پیاز؟ و همان موقع حالت تهوع دوباره میگیره و میره سمت سرویس بهداشتی. اهالی چکوروا به همرا عمارت به طرف دادستانی میرن. فسون و دوستاش شرمین را از دور میبینن و از فسون میپرسن اون سرمینه؟ فسون تایید میکنه و میگه رسما رفتگر شده لطفیه خانم بهش تو شهرداری کار داده تا بتونه زندگی کنه. شرمین پیششون میره و میگه فسون اینجا چخبره؟ فسون میگه والا ما هم نمیدونیم دیدیم تجمع شده اومدیم ببینیم چی شده! همان موقع ماشین فکرت و زلیخا از راه میرسه و همه برایشان دست میزنن و میگن قاتل هارو اوردن! شرمین با دیدن بتول به طرفش میره و بغلش میکنه و میگه دخترم چیشده؟ کجا بودی؟ کمیسر جلوشو میگیره و نمیزاره وارد دادستانی بشه!

بتول قبل از وارد شدن به دادستانی با دیدن فسون میگه که او لو دادتش، شرمین رو صورت فسون تف میکنه و درگیر میشه باهاش فسون هم میگه دختر تو قاتله باید به سزای اعمالش میرسید! قاضی دادگاه تشکیل میده و بتول را به جرم قتل هاکان کوموش اوغلو برای موقت به زندان میفرسته تا مدت زمان دقیق محکومش حساب بشه. عبدالقدیر به خاطر جرم های مکررش و دستور قتل تکین حالا حالاها باید تو زندان بمونه. فکرت و زلیخا از دادستانی بیرون میان و برای مردم چکوروا سخنرانی میکنن و میگن که بالاخره حق به حقدار رسید و قاتل های علی رحمت تکین و هاکان کوموش اوغلو به سزای اعمالشون رسیدن همگی دست میزنن. تو حیاط عمارت همه جمع شدن و به زلیخا خوش آمد میگن. فادیک تو اشپزخانه در حال سوپ درست کردن است که زلیخا پیشش میره همان موقع فادیک حالش بد میشه که زلیخا با نگرانی ازش میپرسه چیشد؟ فادیک میگه چیزی نیست وقتی نبودی رفتم آزمایش دادم و به زلیخا لبخند میزنه. زلیخا خوشحال میشه و بهش تبریک میگه و آرزو میکنه که زیر سایه پدر و مادرش بزرگ بشه و ازش میپرسه راشد خبرداره یا نه؟ فادیک میگه نه میخوام سورپرایزش کنم اما نمیدونم چیکار کنم زلیخا میگه سورپرایزش می کنیم.

راشد برای اهالی عمارت داره ماجرارو با آب و تاب تعریف میکنه و خیلی هم بهش پر و بال میده غفور پشت سرش ایستاده و از تعریف کردن راشد میخنده و میگه توروخدا ببینین چیا میگه! چه دروغایی داره تحویل ما میده! راشد میگه تو داری حسودی میکنی بسه دیگه چقدر تو حسودی آخه! و باهمدیگه دعواشون میشه که جوریه پیششون میره و میگه خانم ارباب باهاتون کار داره. زلیخا بهشون میگه باز چیشده؟ راشد میگه من داشتم ماجرای سوریه را تعریف می کردم نمیدونم این غفور مشکلش چیه! زلیخا بهش میگه راشد تو دیگه باید مراقب کارهات باشی به خاطر خانواده ات! راشد میگه چشم خانم ارباب ولی نمیدونم چرا انقدر ناراحت شدین الان! زلیخا فادیک را صدا میزنه و بهش آبنبات تعارف میکنه و بهش میگه چرا نمیفهمی! داری بابا میشی! راشد جا میخوره و از خوشحالی فادیک را در آغوش میگیرد و میچرخاند و همه بهشون تبریک میگن و غفور راشد را در آغوش میگیره و میکه مبارکه داداش ایشاله که به تو نمیره و میخندن. وهاب تو بازار در حال راه رفتنن که به اوستا طاهر میگه پس تو کی کار میکنی؟ همیشه که بیکاری! بعد از کمی حرف زدن وهاب از اوستا طاهر میشنوه که عبدالقدیر و بتول را به زندان آوردن او حسابی عصبی میشه و به ملاقات عبدالقدیر میره. عبدالقدیر به محض وارد شدن به زندان با حشمت درگیر میشه که سرباز بهشون میگه اگه چیزی ببینم به انفرادی میفرستونمتون!

وهاب به ملاقات عبدالقدیر میره و میگه وکیل گرفتم تا بیارتت بیرون عبدالقدیر میگه خودتو اذیت نکن! مدرک ها دستشونه هیچکی هیچکاری نمیتونه بکنه فقط هرازگاهی بیای ملاقاتم خوبه وهاب با عصبانیت میگه من به حساب اون مو زرده عوضی میرسم عبدالقدیر میگه کار اون نبود باز من دلم واسه بتول سوخت اونم شماره داده بود اونام ردمونو گرفتن! وهاب میگه بالاخره اون آوردتت اینجا پس به حسابش میرسم، عبدالقدیر ازش قول میگیره تا کاری نکنه. شرمین به ملاقات بتول میاد و او میگه من اشتباهات خیلی بزرگی مرتکب شدم اما همش زیر سر فسونه من فقط خواستم با تو حرف بزنم اما اون همه چیزو گذاشت کف دست زلیخا!

سه ماه بعد

دادگاه اصلی تشکیل میشه. حشمت به خاطر جرم هایش به حبس ابد محکوم میشه. نفر بعدی بتول، به جرم قتل هاکان کوموش اوغلو به حبس ابد محکوم میشه، بتول شروع به گریه میکنه که شرمین پیشش میره و او را برای آخرین بار در آغوش میگیره. نفر بعدی عبدالقدیر است. عبدالقدیر به خاطر قاچاق اسلحه، فرار از زندان و دستور قتل علی رحمت تکین به اعدام محکوم میشه. وهاب عصبی میشه و میگه شما حق ندارین همچین حکمی بدین! و دعوا میکنه که او را از دادگاه بیرون میبرن…..

بیشتر بخوانید:

(بخش سوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل پنجم سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

خلاصه داستان فصل پنجم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا