خلاصه داستان قسمت ۵۲۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین (قسمت آخر)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۲۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۵۲۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در عمارت زلیخا، اهالی در حال اماده کردن حیاط عمارت برای مراسم ازدواج فکرت و زینب هستن. راشد با دیدن فادیک بهش میگه تو چرا وایسادی؟ تو نباید کار کنی! جوریه از راه میرسه و میگه فادیک تو واسه چی اینجایی؟ برو بشین ما کارهارو میکنیم. فکرت به همراه چتین به آرایشگاه طاهر میرن. طاهر با دیدنش میگه به به اقا داماد! بعد نشستن فکرت طاهر بهش میگه اصلاح دامادی آقا فکرت تکین نسیبم شده دیگه از خدا چی میخوام! ای کاش عموتون زنده بود حتما خیلی خوشحال می شد. فکرت میگه آره عمو طاهر ای کاش زنده بود ولی بازم خداروشکر قاتلش به سزای اعمالش میرسه طاهر از او و زلیخا خانم تشکر میکنه و میگه زحمات خودتون بود. سپس بهش میگه قیچیم نمیبره! فکرت بهش پول میده که طاهر میگه اهان حالا میبره! بعد از اماده شدنشان به طرف خانه زینب میرن تا عروس را بردارن. همه اهالی چکوروا تو مسیر با دیدن ماشین عروس دست میزنن و تبریک میگن. جلوی در خانه زینب اهالی جمع شدن و به رقص و پایکوبی مشغولن. لطفیه با دیدن فکرت قربون صدقه اش می رود. فکرت ازش میپرسه که چطور شدم خاله؟ لطفیه میگه یه داماد خوشتیپ شدی. فکرت نظر چتین را میپرسه که بهش میگه خیلی خوب شدی داداش، فکرت با شوخی میگه باید از زیر زبونت به زور حرف بکشم بیرون؟ سپس میخندن و فکرت وارد خانه می شود.
اوزوم جلوی در اتاق عروس ایستاده و میگه نمیزارم بری داخل. فکرت بهش مقداری پول میده که اوزوم میگه باید فکرامو بکن فکرت کمی بیشتر پول میده که اوزوم قبول میکنه و میگه الان میتونی بری. فکرت با دیدن زینب میگه خیلی زیبایی داره قلبم از سینه ام میاد بیرون! سپس گردنبند را دور گردنش میبندد. شب همه به مراسم ازدواج میان و لطفیه و زلیخا به همه خوش آمد میگن. غفور مدام ساعتشو نگاه میکنه و میگه پس چرا نمیاد؟ سپس با دیدن نامزدش خوشحال میشه و او را سر میز خودشون میبره. فادیک و راشد با دیدنش خوشحال میشن و خوش آمد میگن. غفور بهش میگه خوب شد نامزد کردیم نظرت چیه آخر تابستان هم ما ازدواج کنیم؟ اون زن هم قبول میکنه که غفور خوشحال میشه و به همه اطلاع میده. غفور وقتی به هامینه میگه او واسش آرزوی خوشبختی میکنه که جوریه میگه دست راستت رو سر بعضیا یخورده باد بگیرن! غفور پیش ابراهیم میره و میگه یه تکونی بخور دیگه که ابراهیم به جوریه میگه نظرت چیه ما هم آخر تابستون ازدواج کنیم؟ جوریه جا میخوره و میگه اینجوری پیشنهاد میدن آخه؟ غفور و راشد پیش ابراهیم میرن و بهش میگن همونجوری که بهت گفتیم عمل کن! ابراهیم به جای اینکه زانو بزنه رو زمین کامل میشینه و از جوریه خواستاری میکنه که همه خنده شان میگیرد و جوریه قبول میکنه و انها هم باهم نامزد میکننو
فکرت و زینب از راه میرسن و وارد مراسم میشن و پشت میز عقد مینشینند. لطفیه از زینب و فکرت میپرسد که بدون اجبار کسی همدیگر را پذیرفتن یا نه؟ و حاضرا به عقد هم دربیان یانه؟ بعد از اعلام موافقت آنها لطفیه فکرت و زینب را زن و شوهر اعلام میکند و زلیخا و چتین را هم به عنوان شاهد میگیرن. همه در حال خوشحالی هستن که وهاب یکدفعه تیر هوایی میزنه و وارد جمع میشه. همه میترسن و فکرت با تعجب میکنه وهاب؟ تو اینجا چیکار میکنی؟ وهاب میگه داداش منو انداختی تو زندان میخوان اعدامش کنن فکر کردی من دست رو دست میزارم؟ اومدم یه معامله ای بکنم! وهاب بهش میگه داداشمو ازاد میکنین و منم این دکمه را فشار نمیدم! سپس زیپ کاپشنشو باز میکنه که همه میبینن به خودش بمب بسته. همه میتوسن و عقب نشینی میکنن لطفیه بهش میگه این چه کاریه آخه؟ وهاب حرف خودشو تکرار میکنه که عدنان جلو میره و بدون ترس باهاش درگیر میسه و میگه این بمب تقلبیه اصل نیست! و دکمه را ازش میگیره و فشار میده و میگه دیدی؟ الکیه! همان موقع فکرت مشتی تو صورتش میزنه و به بقیه میگن بگیرنش و به دادستانی تحویلش بدن. همه خیالشان راحت میشه. غفور ازش میپرسه تو از کجا فهمیدی دایی؟ عدنان بهش میگه من دوران خدمتت تو قسمت مهمات بودم با یه نگاه فهمیدم که واقعی نیست! همه تشویقش میکنن. سپس دوباره به جشنشان ادامه میدن.
زلیخا یامان به تنهایی به زندگیش ادامه داد و با ۷۲ سال سن بالاسر زمین هایش هست. لیلا یامان مثل پدرش در برلین به مهندسی مکانیک پرداخت و با پسری که هم رشته خودش بود ازدواج کرد و صاحب پسر شد که اسمشو دمیر گذاشت و هولدینگ یامان را به یکی از بزرگترین هولدینگ های ترکیه تبدیل کرد. فکرت فکلی الان ۷۴ سالشه و دو سال پیش خودشو بازنشسته کرد و شرکت پنبه را به پسرش کرمعلی سپرد. فکرت و زینب صاحب یه دختر شدن و اسمش را با رضایت زینب مژگان گذاشتن و مهندسی نساجی خوند و با کرمعلی کارخانه را توسعه بخشیدن. چتین می خواست بازنشسته بشه اما کرمعلی و مژگان اجازه ندادن و او را مدیر افتخاری کارخانه کردن. چتین بعد از سالها با اینکه نتونست عشقش گلتن را فراموش کند با یه معلم موسیقی به نام آیشل ازدواج کرد و صاحب یه دختر شدن که اسمشو با اجازه ی آیشل، گلتن گذاشتن. غفور با کلثوم اخر تابستان ازدواج کردن و خوشبخت شدن. پسر کلثوم معمار شد و کلی مدرسه ساخت و برای پدر و مادرش هم یه خانه ساخت و تو سن ۷۵ سالگی درگذشت. اوزوم به آرزوش رسید و پزشکی خوند و با رتبه خوب بورسیه شد و تخصصشو تو آمریکا گرفت و الان هم مسئول کیلینیکی تو شیکاکو هست. لطفیه نماینده مجلس شد و وزیر کشاورزی هم شد و تو سن ۸۰ سالگی فوت کرد. فادیک و راشد یه دختر و پسر دارن و پسرشون سربازه. جوریه و ابراهیم ازدواج کردن و جوریه از خساست ابراهیم کلافه شده. شرمین بعد از چند سال سکته میکنه و میمیره. بتول بعد از ۲۴ سال عفو خورد و از زندان آزاد شد و کسی هم ازش خبر نداره.
فیون از سوهرش جدا میشه. حشمت تو زندان دیابتی شد و وقتی منتظر بود به خاطر مریضی آزاد بشه تو سن ۸۵ سالگی مرد. عبدالقدیر به جای اعدام حبس ابد خورد بهش ولی تو درگیری تو زندان مرد. وهاب بعد از حماه انتحاریش به تیمارستان فرستاده شد و بعد از ۳ سال وقتی میخواست فرار کنه مرد. هامینه جزء کسانی بود که بیشترین عمر را کرد و در سن ۱۰۹ در عمارتش درگذشت. عدنان یامان در رشته سینما درس خوند و موفق شد که جوایز زیادی بگیره و در حال ساختن فیلم مادرش هست و به گفته خودش بزرگترین پروژه اش هست.
پایان