خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال ترکی تو در بزن + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال ترکی تو در بزن (تو در خانه ام را بزن) را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی تو در بزن به تهیه کنندگی شرکت  MF Yapım از شبکه Fox TV پخش می شود و کارگردانی آن به عهده کارگردان مشهور و خوشنام ترک اوندر میهلار Ender Mıhlar میباشد. هانده ارچل و کرم بورسین که نقش های اصلی داستان را به عهده دارند مهمترین دلیل جذابیت این سریال است. ( Sen Çal Kapimi ) یا همان تو در خانه ام را بزن شنبه ها از ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ترکیه به مدت ۱۳۰ دقیقه از شبکه فاکس پخش میشود.

قسمت ۵۵ سریال ترکی تو در بزن

خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال ترکی تو در بزن

ادا به سرکان میگه چرا انقد میخندیم؟ سرکان با خنده میگه چرا میخندی؟ ادا با خنده میگه دارم به تو میخندم، هردو باهم میخندن و مسخره بازی درمیارن و احساس گشنگی میکنن که ادا میگه چه جالب منم گشنمه و دستشو میگیره تا باهم برن به آشپزخانه و باهم ساندویچ درست کنن، حین درست کردن ساندویچ سرکان یاد روزی میوفته که باهم غذا درست میکردن. سرکان میگه چقد خوبه ساندویچ عشق که ادا میگه همیشه واست درست میکردم ولی حیف شد یادت نمیاد دیگه که سرکان میگه قراره دنیز دیگه این ساندویچو بخوره که ادا میگه تو هم خوردی سرکان میگه تعریف کن تا یادم بیاد ادا میگه نه تعریف نمیکنم باید یادت بیاد و با بالشت میزنه تو سرش و باهم میخندن. اونا که توهم زدن به سقف خونه نگاه میکنن و ستاره سریوسو میبینن و باهم درباره حسشون حرف میزنن که سرکان چیزهاییو یادش میاد و ادا میگه من میدونم بهم حس داری میتونم حسش کنم صدای ضربان قلبتو میشنوم وقتی نگاهم میکنی حستو میگیرم و ادا سرشو میزاره تو سینه سرکان تا صدای قلبشو بهتر بشنوه و نزدیک میشن تا همدیگرو ببوسند که آیدان و آیفر با سیفی که اونارو زیر نظر داشتن تعادلشون بهم میخوره و میوفتن زمین که ادا و سرکان متوجه میشن و نگاهشون به سمت اونا کشیده میشه.

فردای آن روز سر میز صبحانه ملو با اهنگ شاد وارد میشه و همه شروع به شادی و رقص میکن که ادا شوکه شده بهشون نگاه میکنه میگه چه خبره؟ که ملو میگه میخواستم با حال خوب روزتو شروع کنی بعد از چند دقیقه دنیز میاد و لباس عروسشو میاره و میگه سوین خانم کارهاشو انجام داد و تموم شد تورش هم آماده کرد، ادا حالش گرفته میشه با دیدن لباس عروس و دوستاش بهش امیدواری میدن که همه چیز درست میشه عمه آیفر هم حالش بد میشه با دیدن لباس عروس که ملو میگه این فقط یه بازیه تهش بهم میزنیم اصلا جای نگرانی نیست. سرکان تو اتاقش لحظه حلقه انداختنش را به یاد میاره و آیدان خانم میره پیشش و باهاش حرف میزنه. آیدان میگه سرکان امروز داره ادا ازدواج میکنه حواست هست؟ ادا یه فرسته ای بود که هم منو نجات داد هم تورو میخوای بزاری همینجوری بره؟ سرکان میگه مامان چیکار کنم؟ چند ساعت دیگه میخواد ازدواج کنه از دست من کاری ساخته نیست ایدان میگه برو حداقل بهش بگو دوستت دارم باهاش حرف بزن شاید یه جوره دیگه ای پیش بره که سرکان میگه خیلی دیره نمیتونم برم مراسمشو بهم بزنم که آیدان میگه یا برو بهش بگو دوستت دارم و حرف بزن باهاش یا همینجا بمون و خودتو قانع کن که دوستش نداری.

ادا عکس های خودش با سرکان را نگاه میکنه و گریه میکنه، جو خونه اصلا خوب نیست، ملو و جرن سعی میکنن آیفر و ادا را آروم کنن و بگن که همه چیز خوب پیش میره. دنیز حواسش نیست و میگه بریم حاضرشیم زندگیم که همه تعجب میکنن و ادا میگه زندگیم چیه این وسط دیگه؟ که دنیز میگه نه همینجوری گفتم منظورم اون نبود و ادا میگه بریم حاضر بشیم دیگه یه چیزی میشه دیگه. سرکان به بار میره و به انگین زنگ میزنه تا به اونجا بره و باهم حرف بزنن. فردی به اسم کمال که همان آدمی هست که ادارو تو دریا نجات داد، سرکان را زیرنظر داره. وقتی انگین میرسه سرکان کلافه میشه و میگه نمیدونم اصلا با کی هستم الان خسته شدم از بس تلاش کردم یادم بیاد کلا نمیدونم چی خوبه چی بد که انگین میگه امروز این اتفاق واست بیوفته معمولیه و باهاش حرف میزنه تا بتونه آرومش کنه که همان موقع سرکان با یه مرد مست دعواش میشه و چند نفر میریزن سرشون که با ضربه هایی که بهش میخورد همه چیز را به یادش آورد و داد میزد انگین داره یادم میاد و انگین جلوشونک نمیگرفت تا بیشتر یادس بیاد و در آخر نگهش داشت و به طرف گفت یه ضربه محکم بزن بهش.

ادا کنار جرن و ملو تو اتاق اماده نشسته و از استرسی که داره همش میخوره دنیز میگه آروم باش همه چیز خوب پیش میره و ادا میگه ما این بازیو راه انداختیم تا سرکان منو ببینه یادش بیاد یه حرکتی بزنه ولی اون حتی نیومده پس ما اینجا چیکار میکنیم؟ که ملو میگه ادا جان نمیتونیم بریم به مهمونا بگیم که مراسم سوری بوده برین خونه هاتون که ونیز میگه آره این بازیو تا تهش میریم تا ببینیم چی میشه. ایدان و سیفی سرتاپا سیاه پوشیدن و به آیفر میگن عروسی ادا واسه ما حکم عزا داره. سرکان و انگین باهم جلوی در بار میشینن و انگین میگه واقعا یادت اومد که سرکان میگه با مشت اول همه چیز از جلو چشمام رد شد این که چجوری عاشقش شدم چه خاطره هایی باهم داریم همه چیز یادم اومد. انگین سعی میکنه راضیش کنه تا دیر نشده بره جلوی این عروسیو بگیره که سرکان میگه نمیشه خیلی دیره خیلی خیلی دیره که انگین میگه واسه هیچ کاری دیر نیست و میگه پریل پیام داد من دارم میرم مراسم ولی یه نصیحت دوستانه میکنم که ادا خیلی واسه رابطتون تلاش کرد خیلی خودسو به این درو اون در زد حقشه که بدونه تو همه چیز یادت اومده و یه رویا نبوده که سرکان تایید میکنه.

مراسم عروسی شروع میشه کم کم و سرکان تو ماشین به گردنبند ادا نگاه میکنه و با یادآوری یکسری خاطرات با خودش میگه تو هیچ وقت منو ول نکردی همیشه پیشم بودی منم ولت نمیکنم و با سرعت به سمت مراسم میره. تو مسیر به ترافیک میخوره و مجبور میشه کل راه را بدود. خطبه عقد خوانده میشه و ادا مجبور به بله گفتن ولی هیچکس اونجا خوشحال نیست جز دنیز و سلین. همان لحظه سرکان میرسه و داد میزنه ادااا، همگی به سمت سرکان برمیگردن و سرکان میره پیش سلین و میگه ببخشید سلین ولی من همه چیز یادم اومد مجبورم این کارو بکنم، سلین که شوکه شده به سرکان نگاه میکنه و سرکان میره پیش ادا و میگه من همه چیز یادم اومد تو نمی تونی ازدواج کنی من عاشقتم که ادا خوشحال میشه و میگه گن نقش بازی میکردم سرکان این عقد واقعی نبود نقش بازی میکردم تا یادت بیاد و دیگرو بغل میکنن و همگی خوشحال میشن و دست میزنن که عاقد میگه ببخشید من عاقد واقعی هستم و این مراسم واقعیه و شما الان ازدواج کردین که همه تعجب میکنن و ادا میگه چی؟ یعنی چی؟ …..

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا