خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۵۵ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
قسمت ۵۵ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۵۵ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

همانروز ایلول بیمارستان است که نسرین می‌آید و با عصبانیت میگوید که :« تو چطور بچه ای هستی که بابات اون مغازه را فروخته و پولش را برایتان آورده بود و خوشحال بود‌ و تو اونو خراب کردی. دختر منو‌ هم پیش خودت نگه داشتی و به من سر نمیزند.»ایلول میگوید :«مقصر اینها خودت هستی.» سلطان با کیفی در دستش بطرف خانه علی میرود و داخل میشود…اوزگه برای سینان کارت دعوت عروسی میبرد. همانروز ،ایلول با علی حرف میزنند که صدای گریه نیر را از اتاقش میشنود و آنجا رفته و میبینند که توران موضوع را به او گفته است‌ که نمی تواند بچه دار شود.
آنروز وقتی ایلول و علی در ماشین راجع بخودشان حرف میزدند و اینکه سرانجام انها ازدواج میکنند ،علی از داشبورد ماشین، جعبه پدرش‌ را به ایلول نشان میدهد و میگوید داخل آن عکس یک پسربچه است که پشت آن نوشته است:« وقتی پسرم یکساله بود» ایلول حدس میزند که شاید او در کودکی مرده باشد گ، و اضافه میکند که ضیا ادمی پر از رمز و راز بوده‌ است. آغوز که‌ به خانه علی آمده است، موقع راه رفتن قاب عکسی از علی و‌ ضیا را که روی زمین افتاده بود، نمیبیند و‌ پایش را روی آن میگذارد. شیشه قاب عکس میشکند و آغوز دوباره سرجایش میگذارد.
موقعی که‌ ایپک و اسما ، ایلول را وادار میکنند که به اتاق برود و لباس قرمز را بپوشد، در این هنگام علی هم در اتاقش مشغول پوشیدن کت و‌ شلوارش است.همه خانه علی و اتاقها توسط دوربین های کار گذاشته شده، تحت نظر هستند و سلطان در خانه خودش نشسته و همه اتفاقات آنجا را در تلویزیون میبیند.
ایلول و علی هر دو آماده میشوند .اسما و ایپک به داخل اتاق رفته اند و به ایلول میگویند که خیلی زیبا شده است. در این موقع، نازلی به ایلول زنگ میزند و میگوید :«تو اشتباه میکنی که با کسی که عاشق یکنفر دیگر است ازدواج میکنی.»ایلول بی اهمیت قطع میکد. و بعد با بقیه عکس سلفی میگیرند. سینان همانروز در خانه نازلی است.نازلی در حمام بعد از زنگ‌ زدن به ایلول باحوله پیش سینان میرود. سینان می‌گوید ««اگر باز هم پیش بابام بروی دیگر مرا نمی بینی.»نازلی میگوید :«مساله کار مرا حل کن.» اما سینان میگوید :«ایلول و علی هم باید رای بدهند.تو بیخود وقتت را هدر میدهی.» نازلی عصبانی میشود.
ایلول پیش مهمانها میاید. سلطان همه این برنامه ها را در خانه اش میبیند. علی و ایلول شروع به رقص دونفره میکنند.
چنگیز به خانه سلطان میاید و‌ سلطان میپرسد که همه مسایل را حل کردی؟ چنگیز جواب مثبت میدهد. سلطان رقص آنها را نگاه میکند….در این موقع برای عده ای از مهمانها پیامی ارسال میشود که عکس علی و نازلی درحال بوسیدن همدیگر است.
آغوز عصبانی می شود.همه تعجب کرده اند و هر کدام اظهار نظری میکنند. آغوز میگوید :«من آن لحظه را تصادفی دیدم و تقصیر علی نبود‌.» آنها برای اینکه ایلول آن‌شب عکس را نبیند، اسما را میفرستند تا بهر طریقی شده آن عکس را از گوشی ایلول پاک کند. اسما با انواع شوخی و کلک ها اینکار را انجام میدهد‌.
علی کادویی را که برایش فرستاده اند ، باز میکند. داخل آن یک ماشین اسباب بازی قرمز بود که کف آن یک آینه چسبیده بود. آغوز پیش علی میرود و علی آنرا به او نشان میدهد و می‌گوید:«نمیدانم کی و چرا این را برایم فرستاده است…» آغوز عکس را به علی نشان میدهد. علی میخواهد توضیح بدهد که او می‌گوید نگران نباش من موضوع را میدانم….هرچه زودتر باید تکلیف خودت را با نازلی روشن کنی.. سلطان در حال تماشای آنها میگوید :«اگر باهوش بودی میتوانستی راز هدیه ام را کشف کنی…» نسرین و ودات در جاده هستند که نسرین عکس سلفی ایپک را در صفحه اش میبیند و‌ عصبانی میشود از اینکه ایپک بیشتر از او، بفکر ایلول است. و اینقدر به ودات حرف زده و گلایه میکند که او هم عصبی شده و با ماشین به یک درخت میزند و تصادف میکند. اغوذ و‌ ایپک با ماشین برمیگردند و از اینکه نازلی شب آنها را خراب کرده است ناراحت شده اند و‌‌ عقیده دارند که او زن خطرناکی است.
ودات را بیمارستان اورده اند و سلیم او را میشناسد که پدر ایپک است.نسرین هم با سروصدا میاید و درحالیکه کیفی در دستش هست میگوید که ودات نزدیک بود ما را به کشتن بدهد. سپس از بیمارستان بیرون میرود و‌ سوار تاکسی میشود. سلطان به ایلول و‌ علی نگاه میکند که دارند با آن ماشین قرمز بازی میکنند و منتظر است ببیند که آنها میتوانند حدسی بزنند؟ اخر شب است و علی پیش ایلول مینشیند و میگوید که این هدیه را یک غریبه برای من است ولی مرا میشناخته…وقتی بچه بودم بابام برام اسباب بازی میخرید. سلطان با شنیدن این حرف،ناراحت میشود و‌ میگوید :«برای تو اسباب بازی میخرید و برای منهم خاطرات بد بچگی است.»سلطان گریه میکند و میگوید :«من نفهمیدم که چرا بابا تو را دوست داشت…من چکارکردم که مرا بیرون انداخت؟ من خیلی فکر کردم و‌ تو گناهکار هستی.هر چی که من کشیده ام، تو هم همان‌ را میکشی.۲۴ ساعت را با عشقت خوش باشید. این هم هدیه من به داداشم است.»
در این موقع دوربین ها خاموش میشوند و سلطان عصبانی میشود و به چنگیز میگوید امشب هر طوری هست باید وارد خانه شوی و انها را درست کنی.
ایپک پیش باباش میاید و سلیم میکویذ چندان مهم نیست .
ایپک سراغ مادرش را میگیرد که سلیم میگوید میخواستم اورا هم کنترل کنم اما او رفت… .
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا