خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .
قسمت ۵۵ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
شب وقتی مورات روی تخت می رود تا بخوابد حیات هم کنارش دراز می کشد و می گوید:« من شب میترسم بخوابم. » مورات کمی خیره به او می ماند و از اتاق خارج می شود و تا صبح روی کاناپه می خوابد. صبح که حیات به حمام می رود، با مورات برهنه روبرو می شود و جا می خورد. او سعی می کند چشمانش را از مورات بدزدد و با خجالت روی تخت برمی گردد و زیر پتو می خزد. مورات برای این که به او حرص بدهد شروع به صحبت با خودش می کند و می گوید: «تو حموم بودم زنگتو ندیدم. شب میبینمت عزیزم… » حیات از حسودی از زیر پتو بیرون می آید و وقتی می فهمد مورات سرکارش گذاشته کمی خجالت زده می شود! تووال سعی می کند در اینترنت خبری از مادر مورات پیدا بکند اما چیزی گیرش نمی آید. مورات حشمت و عظیمه و حیات را دور هم در شرکت جمع می کند. او به حشمت می گوید که می خواهد بدهی پدربزرگش را به او پس بدهد. حشمت قبول نمی کند و مورات می گوید: «من فقط میخوام شبا با خیال راحت سر رو بالش بذارم. » عظیمه هم پیشنهاد می دهد تا سهام را به اسم حیات بکنند و بقیه هم موافقت می کنند. ایپک و دوروک در پارک همدیگر را ملاقات می کنند. ایپک در مورد کرم و رابطه شان غر می زند. همان موقع آصلی که در پارک است به او زنگ می زند. دوروک به ایپک اشاره می کند چیزی در مورد او به آصلی نگوید.
ایپک هم به دروغ می گوید که در شرکت است و گوشی را قطع می کند. آصلی فکر می کند آنها با هم قرار می گذارند و حسابی ناراحت می شود. وقتی ایپک از دوروک می پرسد که چرا این کار را کرده، دوروک می گوید: «من از این محبت های دوستای صمیمی که آصلی به من میکنه خسته شدم. اون کسی که دوستش داری بهت بگه داداش خوشت میاد؟! » ایپک لبخند می زند و زودتر به خانه می رود تا این را به آصلی بگوید. به دریا خبر می رسد که مورات و عظیمه بدون خبر دادن به نژاد ده درصد از سهام را به اسم حیات کرده اند. او با عصبانیت این را به نژاد می گوید و اضافه می کند: «اینا دارن حق پسر منو میخورن! نمیخوای کاری کنی؟! » نژاد عصبی می شود اما چیزی نمی گوید. دریا می گوید: «باشه. فهمیدم که تو ترسویی. پس خودم دنیارو رو سرشون خراب میکنم! » حیات قرارداد شرکت را به مورات می دهد و می گوید: «من نمیدونم شما دارین چیکار میکنین. من نمیخوامش. میخوام همون دستیار باقی بمونم. » مورات می گوید: «به خودت نگیر. من فقط خواستم بدهیمو پرداخت کنم! » حیات حرص می خورد و لیوان آب را روی صورت مورات خالی می کند. مورات عصبانی می شود و حیات عصبانی تر از او می گوید: «تو نمیتونی مثل هیچی با من برخورد کنی. اگه دعوا میخوای، منم هستم. باشه! » آصلی اصلا به ایپک روی خوش نشان نمی دهد و مدام با او جنگ و دعوا می کند. بالاخره آصلی به او می گوید: «باید کسایی که همدیگه رو دوست دارن رو به حال خودشون بذاری! » ایپک منظور او را می فهمد و همه چیز را توضیح می دهد و در آخر هم می گوید که دوروک از علاقه اش نسبت به او گفته.
آصلی از شنیدن این خبر خیلی خوشحال می شود. دریا به ودات خبرنگار زنگ می زند و از او می خواهد خبری در مورد خانواده ی دزد و کلاهبردار حیات را همه جا پخش کند. مورات حسابی به خودش می رسد و شب از خانه بیرون می زند. حیات از این که او حسابی به خودش رسیده و خانه را آن وقت شب تکرار می کند ناراحت و دلخور می شود اما مورات همراه دوروک به کافه ای می روند و چایی می نوشند! حیات هم از حرصش آماده می شود و تنهایی به باری می رود. او شروع به خوردن مشروب می کند و حسابی مست می شود و شروع به درد و دل با بارمن و بد و بیراه گفتن به مورات می کند. از طرفی مورات متوجه خبر پخش شده در مورد خانواده ی حیات می شود با عصبانیت راه می افتد تا این مسئله را حل بکند اما همان موقع بارمن به او زنگ می زند و می گوید که همسرش حسابی مست کرده و بهتر است دنبالش بیاید. مورات هم به بار می رود و حیات را سوار ماشین می کند. حیات در ماشین یقه ی مورات را می گیرد و به نرمی می گوید: «مژه هات خیلی خوشگله. اما وقتی اینجوری چپ چپ نگام میکنی انگار تو قلبم چاقو فرو میکنی… »
مورات برای لحظه ی خیره به چشمان او می ماند و بعد دستان حیات را از روی یقه اش برمیدارد و سوار ماشین شده و به سمت خانه می راند. آصلی از ذوق زیاد به دوروک زنگ می زند که دوروک با ناراحتی در مورد خبری که پخش شده به او می گوید. ایپک و آصلی در اینترنت خبر را می بینند و با ناراحتی به هم می گویند که نباید حشمت از این موضوع خبردار بشود. حشمت که از پشت در حرفای آنها را شنیده جلو می رود و گوشی را از آنها می گیرد و خبر را خودش می خواند و از ناراحتی و عصبانیت زیاد همانجا روی زمین می افتد و سکته می کند! وقتی مورات حیات را روی تخت می گذارد. حیات صورت او را میان دستانش می گیرد و می گوید: «کی این دلخوریت تموم میشه؟ تا کی چشمات اینجوری میمونه؟ منو دیگه دوست نداری؟ » و بغض می کند. مورات خیره به او می ماند و نزدیکش می شود…