خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال ترکی کبوتر (قفس)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال ترکی کبوتر (قفس) را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای زیبا ساخت روستایی دارد و دارای نقش های زیبا و احساسی را دارا می باشد.سریال ترکی کبوتر (قفس) محصول ساخت کشور ترکیه در سال ۲۰۱۹ می باشد. این سریال به کارگردانی Altan Dönmez و نویسندگی Halil Özer و تهیه کنندگی Efe İrvül , Yaşar İrvül ساخته شده است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ Nursel Köse،Genco Ozak، Menderes Samancilar ،Eslem Akar، Devrim Saltoglu ، Toprak Saglam .Osman Albayrak ،Dilan Telkok، Berke Üsdiken ،Gülen Karaman، Isil Dayioglu، Gözde Fidan، Mehmet Ali Nuroglu، Almila Ada

قسمت ۵۵ سریال ترکی کبوتر (قفس)

خلاصه داستان سریال ترکی کبوتر (قفس) 

اوستا بدیر ۱۵سال بخاطر دعوای خونی تو حبس بوده، بعد آزادی برمیگرده بالا سر خونه زندگیش و میخواد مجدد کارگاهشو راه اندازی کنه. اوستا بدیر یه دختر داره به اسم زلفا ( ملقب به کبوتر داره باستان شناسی میخونه تو موزه استخدام میشه، همونجا با کنعان آشنا میشه وقتی داشت جلوی تابلوی دخترک کولی با خودش حرفای مصاحبه اش رو مرور میکرد همدیگه رو میبینن)، فرزند دوم اوستا بدیر مسلم هست که دختر کوچیک خاندان جبران اوعلو (نفیسه) رو دوست داره و میخواد با نفیسه فرار کنن و ازدواج کنن. برادر بدیر، خائنه و با جلیل (قمارباز مال باخته) که برادرزن مقتوله دست به یکی کردن و قتل کار اونا بوده ولی کسی نمیدونه…

قسمت ۵۵ سریال ترکی کبوتر (قفس)

زولوف تمام شب را به عوکش زنگ می زند اما عوکش جواب او را نمی دهد و به ناگهان افراد غفور او را گرفته و زندانی می کنند. بعد هم غفور به کوسا زنگ می زند و می گوید که وظیفه اش را انجام داده و کوسا می گوید منتظرش بماند تا خودش را برساند. زلیخا برای این که بدیر پاپیچش نشود، داخل لیوان آب او قرص خواب آور می ریزد و همینطور که آرام آرام توضیح می دهد قاتل احمد کوسا و جلیل بوده اند، بدیر به خواب می رود و زلیخا به سمت استانبول به راه می افتد تا کنار دخترش باشد. صبح عوکش متوجه تماس های بی پاسخ زولوف و زلیخا می شود و وقتی به زلیخا زنگ می زند او می گوید که نه خبری از زولوف است و نه خبری از کنعان دارد. عوکش به هر طریق، انباری ای را که کنعان را در آن زندانی کرده اند پیدا می کند و با بیهوش کردن نگهبانان او را آزاد می  کند و بعد می گوید که زولوف هم در خطر است و کنعان و عوکش راه می افتند تا کوسا را پیدا بکنند. زلیخا خودش را به عمارت کوسا می رساند و به او التماس می کند تا با دخترش کاری نداشته باشد اما کوسا با بی خیالی می گوید که قصد دارد جان زولوف را بگیرد و کنار مزار جلیل خاکش کند! زلیخا فریاد زنان از او می خواهد کاری به دختر حامله اش نداشته باشد اما کوسا اصلا به او توجه نمی کند و به افراد غفور دستور می دهد تا زلیخا را همانجا در انباری خانه زندانی کنند و خودش به راه می افتد.

زولوف در حالی که افراد غفور و خودش بالای سرش ایستاده اند، جلوی قبری که برایش کنده شده زانو زده و با ترس به آن خیره می شود. کمی بعد کوسا از راه می رسد و با غرور به او نگاه می کند و می گوید: «تو بودی که هی بهم میگفتی خانم اون عمارتی! حالا ببین که جونت بین دستای منه ! » زولوف با خشم به او خیره می شود و می پرسد که کنعان کجاست؟ کوسا می گوید: «کنعان اگه زنده بمونه شاید بیاد! » زولوف فریاد می زند :«تو قاتلی و روانی هستی. تو باعث شدی ۱۵ سال پدر من بیفته زندان و زندگی مارو نابود کردی. حالا از جونمون چی میخوای؟ » کوسا موهای او را می گیرد و سرش را به سمت قبرش خم می کند. بعد از افراد غفور می خواهد تا او را داخل آن بیندازند. غفور و افرادش کمی دست دست می کنند چون دلشان برای زولوف می سوزد اما با اصرارها و فریادهای کوسا بالاخره او را داخل قبر هل می دهند. کنعان و عوکش به عمارت می رسند و با سر و صدای زلیخا او را بیرون می آورند و زلیخا به آنها می گوید که کوسا می خواهد زولوف را کنار مزار جلیل خاک بکند. هردو با عجله راه می افتند و درست وقتی که افراد غفور روی زولوف خاک می ریزند کنعان سر می رسد و عوکش هم از پشت سر اسلحه اش را روی سر غفور می گذارد و همه شان را خلع سلاح می کند. کنعان با میله ای که در دست دارد به سمت غفور و افرادش حمله می کند و با ضربه های محکم آنها را نقش زمین می کند و بعد فورا به سمت زولوف می رود و او را از داخل قبر بیرون می کشد.

کوسا با عصبانیت اسلحه ی غفور را برمیدارد و به سمت زولوف و کنعان می گیرد و می گوید که هردویشان را خواهد کشت. عوکش مقابل مادرش می ایستد و می گوید: «اگه میتونی بزن. تو قدر محبت و عشق رو هیچ وقت نفهمیدی مادر. » کوسا گریه اش می گیرد و از عوکش می خواهد که کنار برود و بعد می گوید: «برای بار اخر بهت هشدار میدم پسرم. برو اونور. » عوکش از جایش تکان نمی خورد و همان موقع کوسا به خاطر نخوردن قرص هایش زانوهایش را حس نمی کند و سست شده و روی زمین می افتد و فلج می شود.. کنعان و زولوف و عوکش با لبخند به هم خیره می شوند و عوکش از زولوف می پرسد: «حال بچه خوبه؟ » کنعان با خوشحالی به زولوف نگاه می کند و زولوف هم به رویش لبخند می زند. بعد از چند روز، عوکش به همراه نعمت و موتلو قصد دارد از انتب برود. آنها مشغول خداحافظی از یکدیگر هستند که مراد سر می رسد و اسلحه اش را به سمت نعمت می گیرد و شلیک می کند. لحظه ی اخر عوکش خودش را سپر نعمت می کند و گلوله مستقیم به قلبش می خورد. او از انها می خواهد از موتلو مراقبت کنند و بعد چشمانش را برای همیشه می بندد. کوسا در تنهایی و ناراحتی در عمارت نشسته است. او با غصه به اسلحه ی توی دستش نگاه می کند و آن را به سمت سرش می گیرد. غفور هنگام غروب کنار مزار کوسا نشسته و برای فاتحه می خواند و همان اسلحه ی کوسا را کنار مزار او دفن می کند. خانواده ی زولوف به همراه موتلو و کنعان دور هم جمع شده اند و بچه ی تازه به دنیا آمده ی زولوف کنعان را با خوشحالی نگاه می کنند و بعد هم عکس خانوادگی شادی با هم می گیرند…پایان

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا