خلاصه داستان قسمت ۵۶ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۶ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۵۶ سریال ترکی تردید (هرجایی)

خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)

داستان عشقی غیرممکن که زادهٔ انتقام است. میران بعنوان تاجری وارد شهر می‌شود و مراوداتش را با خانوادهٔ شاداوغلوها بیشتر می‌کند و در نهایت نوهٔ نصوح شاداوعلو (ریّان) رو خواستگاری می‌کند. از آنجاییکه ریّان نوهٔ تنی نصوح نیست و میران خواستگار واقعاً خوبی محسوب می‌شود نصوح میخواد که نوهٔ دیگه‌اش یارن شادوغلو رو به او بدهد …

قسمت ۵۶ سریال ترکی تردید (هرجایی)

هازار با داد و بیداد وارد عمارت اصلان بی می شود و دخترش را در حال امضای عقد نامه می بیند و از او می خواهد دست نگه دارد ولی ریان که یقین دارد کار درست همین است امضا می کند و از جایش بلند می شود. هازار اسلحه را به طرف میران می گیرد و فریاد می زند: «با چه چیزی تهدیدش کردی که مجبور شد تسلیم تو شود؟ » میران از نگهبان ها می خواهد اسلحه ها را غلاف کنند. ریان جلوی پدر می ایستد و می گوید: «کسی من را تهدید نکرده با رضایت خودم آمدم. من نتوانستم عشقم را ندیده بگیرم. میران را دوست دارم ولی بی خیال شما هم نشدم فقط عاشق شدم… » هازار با صدای لرزان می گوید: «ما یک بار فریب اینها را خورده ایم دوباره این کار را نکن. » عزیزه فریاد می زند: «زن عقد شده را می خواهی کجا ببری؟ » و عقدنامه را نشان او می دهد. ریان می گوید: «این دفعه واقعی است. » هازار به گردنبند ریان که نشان اصلان بی ها است نگاهی می کند و می فهمد که کار از کار گذشته است. ریان دوباره می گوید: «خانه من اینجاست. جایی که دلم می خواهد باشد همینجاست. » میران لبخندی از پیروزی می زند و هازار با ناباوری از عمارت خارج می شود و ریان با نگاه اشک بار بدرقه اش می کند… عزیزه رو به ریان می گوید: «همان اول به تو گفتم که باید مثل اصلان بی ها رفتار کنی. » ریان با خشم جواب می دهد: «اگر نکنم حتما دوباره در میدان میدیات تحقیرم می کنی. » و به اتاق می رود و نشان اصلان بی را از گردنش کنده و روی زمین می اندازد.

میران او را دلداری می دهد و می گوید: «همه عادت خواهند کرد. ما آنقدر خوشبخت خواهیم شد که حتی پدرت هم قبول خواهد کرد. » ریان می گوید: «زخمی که روی دل پدرم باز کردم را چطور می توانم خوب کنم؟ من امروز با ازدواج با تو اعتماد آنها را برای همیشه از دست دادم. من خانواده ام را فدا کردم. » میران از او می پرسد: «از این که با من ازدواج کردی پشیمان هستی؟ » ریان می گوید: «حالا من از تو می پرسم که می خواهی مثل دفعه اول پشیمانم کنی؟ » میران جواب می دهد: «قول می دهم کاری کنم که دردهای گذشته را فراموش کنی و هرگز پشیمان نشوی. » ولی هردو می دانند که قدم در راه پر فراز و نشیبی گذاشته اند و به این زوی روی آرامش را نخواهند دید. میران زمزمه می کند: «هیچکس نمی تواند تو را از من بگیرد. » آزاد هنوز در خانه پدربزرگش، مصطفی خان به سر می برد. ولی تحمل بی خبری را هم ندارد. به جانر می گوید: «فقط به خواست ریان اینجا آمده ام. نمی خواهم آرامش او را به هم بزنم. » زهرا که در مزرعه منتظر هازار و ریان است، با دیدن شوهرش که پاهایش روی زمین کشیده می شود به طرف او می رود. هازار می گوید که آنها عقد کرده اند و ادامه می دهد: «به من گفت میران را دوست دارم و اینجا خانه من است… » زهرا گریه می کند و نصوخ در گوش هازار می گوید: «دختر غریبه را آوردی و بزرگ کردی و اینطوری به تو از پشت خنجر زد. حالا فهمیدی که او یک شاداغلو نمی تواند باشد. » و با صدای بلند اعلام می کند: «دیگر اسم این دختر در این خانه برده نمی شود. از این به بعد او دشمن ماست. حق ندارد پایش را در خانه من بگذارد. » یارن که از شنیدن خبر ازدواج ریان و میران شوکه شده به آزاد زنگ می زند تا خبر دهد ولی هاندان گوشی را از دست او می گیرد و دخترش را در اتاق زندانی می کند و می گوید: «پس می خواهی دوباره کاری کنی تا آزاد را دنبال ریان بفرستی؟ »

آزاد که از تماس خواهرش نگران شده به ریان زنگ می زند ولی میران با دیدن اسم آزاد گوشی را روی میز می کوبد و باعث می شود روی لباس ریان شربت بریزد. میران عذرخواهی می کند و از اسما می خواهد یکی از لباس های الیف را برای او بیاورد. ولی گونول از فرصت استفاده می کند و یکی از لباس های خودش را می فرستد. سر میز شام می نشینند و سلطان با دیدن ریان که لباس دخترش را پوشیده داد می زند: «خانه ی گونول را از او گرفتی، شوهرش را گرفتی، و حالا دیگر می خواهی از او چه چیزی را بگیری؟! » گونول با موذی گری به ریان می گوید: «امیدوارم به شادی بپوشی. » اما ریان تحمل این اهانت ها را ندارد و به اتاق برمی گردد و لباسش را عوض می کند. میران زن عمویش را به خاطر حرف های بیخود سرزنش می کند و دست ریان را می گیرد و می گوید: «نگذاشتید برای آخرین بار در این خانه آرامش داشته باشیم. » و با هم به خانه ی جدیدشان می روند. از آن طرف آزاد که نگران است به هازار زنگ می زند و از اوضاع خانه می پرسد. هازار می گوید که همه چیز خوب است و جای نگرانی نیست. آزاد که به عمویش اعتماد دارد به جانر می گوید: «اگر مشکلی بود عمویم به من می گفت چون او تا به حال چیزی را از من مخفی نکرده است.»

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا