خلاصه داستان قسمت ۵۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۵۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۵۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

حیات در حالی که مست است به مورات می گوید: «بگو کی تموم میشه؟ فرقی نمیکنه چقدر طول بکشه من راضیم فقط بگو که تموم میشه… » مورات می گوید: «جوابش رو بدونم به تو هم میگم.. » اما حیات به او اجازه نمی دهد که برود و خودش روی مورات می رود! او می پرسد: «باید جواب بدی! من میخوام بدونم. تا آخر عمرم همینو ازت میپرسم. » مورات عصبانی می شود و می گوید: «مزخرف نگو! برو کنار میخوام برم! » همان موقع حیات حالش بهم می خورد و با عجله به سمت دستشویی می رود. کمی بعد مورات پیشش می رود که حیات می گوید: «نتونستم بالا بیارم. حتی این کارم نتونستم بکنم! » مورات از او می خواهد از آنجا بیرون بیاید که حیات قبول نمی کند و مورات هم دوش حمام را باز می کند و حیات را خیس می کند. حیات هم از دست مورات می گیرد و او را به سمت دوش می کشد! مورات عصبانی می شود که حیات خودش را به او نزدکتر کرده و می بوسد. مورات کمی از او فاصله می گیرد اما بعد او هم به بوسیدن حیات ادامه می دهد. کمی بعد وقتی مورات حیات را که به خواب رفته روی تخت می گذارد، خودش هم کنارش دراز می کشد و نوازشش می کند و زیرلب می گوید: «فکر میکنی بدون تو زندگی راحته؟ »

حشمت همراه امینه و دخترها از بیمارستان برمی گردد. او که فقط فشارش بالا رفته بوده روی مبل می نشیند و از انها می خواهد که نگران نباشند. امینه به فادیک می گوید: «من میدونم همه اینا تقصیر اون زن مار صفت دریاست! » او صبح زود به خانه ی سارسلماز ها می رود. خدمتکار که فکر میکند او ماساژور است، او را داخل دعوت می کند. امینه به اتاق دریا می رود و شانه ی او را با تمام حرصش فشار می دهد. دریا به سمت او برمی گردد و با دیدن او جا خورده و از جایش بلند می شود. امینه با عصبانیت می گوید: «شما آبرو واسه ما نذاشتین. من این کار تورو تلافی میکنم! تو نمیتونی به ما تهمت بزنی! » همان موقع عظیمه از راه می رسد و دریا اتاق را ترک می کند. امینه عظیمه را هم سرزنش می کند. عظیمه با شرمندگی می گوید که مورات همه چیز را حل خواهد کرد. مورات صبح که بیدار می شود حیات به سرکار رفته. همان موقع هم عظیمه به خانه او می آید و در مورد این که باید فکری به حال آبروی خانواده ی حیات بکنند صحبت می کند که مورات می گوید خودش همه چیز را حل خواهد کرد. عظیمه موقع رفتن با غصه می گوید: «مورات گفتن این که مادرت مرده بهترین راه بود… وگرنه اذیت میشدی. » مورات قبول نمی کند و می گوید: «من فقط پنج سالم بود. شما احتمال این که اونو پیش خودم داشته باشم رو از من گرفتین! » عظیمه زیر گریه می زند و مورات را در آغوش می گیرد و طلب بخشش از او می کند. مورات کمی دلش به رحم می آید اما بعد می گوید: «بخشیدن همچین چیزی نیست! » و دل عظیمه را می شکند.

صبح حیات به شرکت می رود و در مسیر به عکس هایی که صبح از مورات وقتی او را در آغوش گرفته نگاه می کند و لبخند می زند. وقتی تووال و دوروک در مورد خبر پخش شده در مورد خانواده ی حیات صحبت می کنند، حیات این را می شنود و بعد از دیدن خبر مضطرب شده و می گوید: «حالا چیکار کنم! بابابزرگم اینو بشنوه سکته میکنه. » دوروک می گوید: «حیات چرا داری اغراق میکنی؟! » حیات کمی عصبی شده و می گوید: «من دارم اغراق میکنم؟ اینجا داره با آبروی خانواده ی من بازی میشه! ولی میدونی اونی که داره اغراق میکنه کیه؟ مادرت! اینا همش زیر سر اونه! » دوروک هم مقابل او می ایستد و می گوید: «دیگه داری زیاده روی میکنی! این همه دروغ گفتی تا حالا چیزی بهت گفتم!؟ » تووال از انها می خواهد آرام باشند که همان موقع حشمت به آنجا می آید و به سمتشان اسلحه می گیرد. او بقیه کارکنان را از شرکت بیرون می کند و دوروک و حیات و تووال را در اتاق مورات زندانی می کند تا وقتی که خود مورات از راه برسد.

مورات قبل از این که به شرکت برود، روی ماشینش با یادداشتی روبرو می شود و با آن شماره تماس می گیرد. کمی بعد او با دختری در کافه ای نشسته. دختر گریه می کند و می گوید: «مورات من جز تو کسی رو ندارم واقعا میخوای منو ول کنی؟ » مورات هم می گوید: «حتی اگه بخوام هم نمیتونم!» دختر قبول می کند که دیگر مزاحم او نشود و بعد زود مورات را در آغوش می گیرد. ایپک که به صورت اتفاقی آنجا بوده همه چیز را می بیند و حتی از آن دو عکس می گیرد! وقتی مورات به شرکت می رسد و افراد پلیس را جلوی آن می بیند از آنها می خواهد که بروند و خودش را آماده می کند تا با حشمت روبرو بشود. او وارد اتاقش شده و حشمت به سمتش اسلحه می گیرد که حیات خودش را سپر مورات می کند. مورات او و بقیه را از اتاق بیرون می کند و خودش و حشمت تنها می شوند. وقتی انها مشغول صحبت هستند، عظیمه هم از راه می رسد و وارد اتاق می شود. او با عصبانیت سعی می کند اسلحه را از حشمت بگیرد و مورات هم سعی می کند انها را جدا بکند که و در این درگیری ناگهان صدای شلیک به صدا می رسد. حیات و دوروک و تووال که پشت در هستند این را می شنوند و حیات از فشار زیادی غش می کند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا