خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۵۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۵۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

مورات به حیات می گوید که دیگر خودش را سپر او نکند. حیات می گوید: «اما بابابزرگم جدی بود واقعا میخواست به سمتت شلیک کنه! » مورات می گوید: «دقیقا به خاطر همین میگم! » حیات برای لحظه ی لبخند محوی می زند و بعد می گوید:« باشه اما توام دیگه حق نداری دستمو بگیری! » و عکسی که صبح از خودشان گرفته را نشان مورات می دهد. مورات تعجب می کند و حیات می گوید: «من فقط میخوام تو منو ببخشی. با خودم گفتم شوهرم که میتونه دستمو بگیره حتما یه روز هم منو میبخشه… » مورات گوشی را از دست او می گیرد و همه عکس ها را پاک می کند! حیات از این کار او ناراحت می شود و می گوید: «این که اونارو پاک کردی دلیل نمیشه کلا اون کارو نکرده باشی. » مورات می گوید: «دقیقا همچین چیزیه! منم نمیتونم چیزی رو از تو ذهنم پاک کنم! »

مورات همراه خبرنگارها و با حضور حشمت و عظیمه و بقیه جلسه ای تشکیل می دهد و بعد از توضیح این که حشمت در این شرکت حق دارد از او معذرت خواهی هم می کند. حشمت می گوید:« این معذرت خواهی برای من کافی نبود! باید عظیمه خانم هم به خاطر گذشته از من معذرت بخوان! » عظیمه عصبانی می شود و از جایش بلند شده و انجا را ترک می کند. حشمت هم می گوید که کسی را نمی بخشد و از انجا می رود. کمی بعد ایپک و آصلی از راه می رسند. ایپک همه چیز را به آصلی گفته و آصلی مقابل دوروک و تووال و کرم سعی می کند همه چیز را بگوید اما زبانش نمی چرخد و با دستپاچگی حیات و مورات را برای شام به خانه شان دعوت می کند. حیات می گوید: «فکر خوبیه اما شماها بیاین خونه ما! » مورات هم لبخند زورکی می زند و دستش را مقابل بقیه دور کمر حیات می اندازد تا کسی از کدورت بین انها خبردار نشود. عظیمه به اتاق دریا می رود و به نرمی از او می خواهد تا با خانواده ی حیات کاری نداشته باشد اما دریا با گستاخی با او صحبت می کند و در مورد عشق بین او و حشمت می گوید و پوزخند می زند. عظیمه به حال تاسف می خورد و اتاق را ترک می کند.

شب همه در خانه ی مورات جمع می شوند. تووال برای آنها شام درست می کند و سر میز می گذارد اما کسی از غذای بد طعم او نمی خورد. حیات با بدجنسی غذای تووال را به مورات می خوراند و او هم جلوی بقیه نمی تواند چیزی بگوید. کمی بعد ایپک با اشاره آصلی به طبقه بالا می رود تا گوشی مورات را پیدا کند. وقتی تووال می بیند کسی از غذای او نخورده می گوید: «باشه برین غذا سفارش بدین! » همه خیالشان راحت می شود و مورات بلند می شود تا گوشی اش را از طبقه بالا بیاورد که آصلی فورا می گوید: «من میرم. دنبال ایپک هم میرم ببینم کجا مونده. » او به اتاق مورات می رود و ایپک می گوید که نمی تواند رمز گوشی را باز بکند. کمی بعد مورات هم داخل اتاق می شود و دخترها با عجله وارد دستشویی می شوند. همان موقع گوشی زنگ می خورد و اسم غزل روی صفحه می آید. ایپک می گوید که این حتما همان دختر امروزی است! که ناگهان مورات وارد دستشویی می شود و از آنها می پرسد که آنجا چه می کنند؟ آصلی بهانه ای می آورد و گوشی را به دست مورات می دهد و همراه اپیک به طبقه پایین می روند. مورات وقتی اسم غزل را می بیند که زنگ زده با شک و تردید به فکر فرو می رود.

وقتی همه منتظر مورات هستند، او آماده می شود و می گوید که کاری دارد و خانه را ترک می کند. همه از این کار او جا می خورند و حیات خیلی ناراحت می شود اما چیزی نمی گوید. آصلی و ایپک به آشپزخانه می روند و پچ پچ می کنند که توال هم متوجهشان شده و از انها می خواهد او را هم در جریان بگذارند. ایپک هم عکس مورات را که دختر را در آغوش گرفته به او نشان می دهد. توال با دیدن عکس خشکش می زند و باورش نمی شود. مورات همراه غزل در ماشین است. حیات پشت سر هم به مورات زنگ می زند اما مورات جوابش را نمی دهد. غرل به مورات می گوید: «من اگه مجبور نمیشدم بهت زنگ نمیزدم. » و خم می شود و ناگهانی گونه ی مورات را می بوسد. مورات هم جا می خورد اما چیزی نمی گوید.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا