خلاصه داستان قسمت ۵۸ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۸ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .
قسمت ۵۸ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
حیات با نگرانی از دوروک و کرم می پرسد که مورات کجا رفته اما انها هم از چیزی خبر ندارند. مورات غزل را به خانه اش می رساند و غزل به خاطر پولی که از او خواسته و مورات برایش آورده تشکر می کند. مورات می گوید: «مهم نیست. به عنوان قرض بهت ندادم. » و او را پیاده می کند. کرم آصلی و ایپک را به خانه شان می رساند و ایپک با او در مورد مورات و پنهان کاری اش بحث می کند. کرم می گوید: «مورات همچین کاری نمیکنه. من برای کفیلم! » ایپک می گوید: «آره اما کارای دیگه ای میکنه! مثلا با تووال غذا میخوره و میگه و میخنده! بگو ببینم تو عاشق اونی؟! » کرم جا می خورد و به ناگهان ایپک را می بوسد! ایپک از این حرکتش جا می خورد اما لبخند می زند و کرم بار دیگر او را می بوسد و می گوید: «من کسیو که دوست دارم بدون ترسیدن میبوسم… » و در آغوشش می گیرد. حیات در خانه با نگرانی منتظر مورات است. وقتی مورات به خانه می آید حیات خودش را به خواب می زند. مورات دستی روی موهای او می کشد و پیراهنش را در آورده و به حمام می رود. حیات بیدار شده و فورا یقه ی پیراهن را بو می کند و با ناراحتی می گوید: «این بوی عطر زنونه میده! » وقتی مورات به اتاق برمی گردد، حیات بالش و پتوی او را به سمتش پرت می کند و به او می گوید که پایین بخوابد مورات هم بدون حرفی همین کار را می کند.
حیات کمی بعد پایین می رود و پیراهن را روی او می اندازد و می گوید: «ما به اینجا رسیدیم؟ این پیرهن بوی عطر زنونه میده! مورات برای عذاب دادن به من این کارو نکن کس دیگه ای رو بینمون نیار… » مورات می گوید: «حیات من هیچ وقت این کارو نمیکنم… » حیات قبول می کند و می گوید: «اما اگه دروغ بگی میرم..» مورات پوزخند زده و می گوید: «با کسی که دروغ میگه این کارو میکنن؟ » حیات بغض می کند و می گوید: «بسه دیگه… » و به سمت در می رود که مورات جلوتر از او می رود و مانعش می شود و می گوید: «اگه بری دیگه نمیتونی برگردی اینجا! » حیات دودل می شود که برود یا نه در نهایت نمی رود و به مورات می گوید: «تورو باور دارم اما اگه چیزی ازم مخفی کنی معلوم میشه! اون وقت دیگه چیزی به اسم حیات و مورات وجود نداره. » مورات با نگرانی به نقطه ای خیره می شود. عظیمه از نژاد می خواهد تا مورات همراه حیات به این خانه برگردند تا همه کدورت ها به مرور رفع بشود اما دریا مخالفت می کند و بعد جلو رفته و می گوید: «انگار حرفای دیروزم خیلی رو عظیمه خانم تاثیر گذار بوده! نژاد جون اگه یه روز حشمت هم اومد به این خونه اصلا تعجب نکن! » و پوزخند می زند. عظیمه از او می خواهد که بس کند اما دریا ادامه می دهد و عظیمه با عصبانیت سیلی محکمی به او می زند. دریا به نژاد می گوید: «نمیخوای چیزی بهش بگی؟ » نژاد با عصبانیت می گوید: «از این دعواها و بحث هاتون خسته شدم! هرکاری میخواین بکنین! »
عظیمه از حیات می خواهد تا همدیگر را ببینند. او در رستورانی می پرسد: «مورات بخشیدت؟ » حیات در حالی که بدرفتاری های مورات را در ذهنش مرور می کند لبخند زده و می گوید: «مورات جوری باهام رفتار میکنه که فکر میکنم یه پرنسسم. خیلی خوب مراقبمه و حواسش بهم هست… » عظیمه با ناراحتی زیرلب می گوید: «پس الان کل عصبانتیش برای منه…» بعد حیات با دخترها قرار می گذارد. از طرفی تووال در شرکت در مورد عکس هایی که ایپک از او در گوشی اش دارد به مورات می گوید. مورات با نگرانی می رود تا مانع این بشود که دخترها چیزی به حیات بگویند که با حشمت روبرو می شود. حشمت اجازه نمی دهد او بیرون برود تا حرفش را با او بزند. وقتی ایپک مشغول نشان دادن عکس های کرم به حیات است، مورات به او زنگ می زند و حیات به خیال اینکه زنگ زده تا حال او را بپرسد خودش جواب می دهد. مورات بدون مقدمه می گوید: «ایپک در مورد اون عکسا چیزی به حیات نگو! »
حیات جا می خورد و می گوید: «چه عکس هایی مورات؟! » ایپک فورا گوشی را از دست حیات می گیرد و به مورات می گوید: «رازت پیش ما میمونه! » و قطع می کند. حیات با عصبانیت از انها می پرسد که قضیه چیست؟ ایپک و اصلی می گویند که او اشتباه متوجه شده و قضیه سوپرایزی است که مورات برایش تدارک دیده و قرار نبوده که او بفهمد! حیات آنجا را ترک می کند و ایپک فورا به مورات زنگ می زند تا سوپرایزی برای حیات آماده بکند. مورات هم دسته گلی می خرد و به سمت خانه می رود. حیات در خانه تمام لباس های مجلسی اش را روی تخت می ریزد و جوری وانمود می کند که انگار سر قرار مهمی رفته و بعد در حیات منتظر آمدن مورات می ماند تا واکنشش را ببیند. مورات وقتی متوجه می شود حیات در خانه نیست عصبانی شده و دسته گل را درون سطل زباله می اندازد و همان موقع کسی به او زنگ می زند و مورات با عجله خانه را ترک می کند. حیات که به او مشکوک شده دنبالش می رود و با دیدن دوروک از او می خواهد مورات را فورا تعقیب بکند….