خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۵ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۵ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی اتاق قرمز

در جشن فارغ التحصیلی یک دانشگاه، سخنران از نفر اول دانشگاه آلیا می خواهد که پشت میکروفون برود و صحبت کند. دختری با سر و ضعی به هم ریخته و کثیف با تعلل پشت تریبون می رود و بعد از مکث طولانی شروع بع داد زدن می کند. آلیا به طرف کلینیک می رود و در راه با دیدن یک چاله پر از گل پاهایش را توی آن فرو می برد و کفش هاش را خوب کثیف می کند و بعد دخل کلینیک می شود. تونا منشی کلینیک بعد از وقت دادن به او متوجه گلی بودن کفشش می شود و از او خواهش می کند که تکان نخورد اما دختر روی کاناپه چهارزانو می نشیند و تونا که کنترل اعصابش را از دست داده می گوید می رود تا برای او آب بیاورد و آلیا شیشه آب او را از روی میز برمی دارد و سر می کشد. تونا سعی می کند شیشه را از دست او بگیرد که شیشه می افتد و میشکند. او به اتاق خانم دکتر می رود و با عصبانیت مراجع را دیوانه خطاب می کند که باعث عصبانیت خانم دکتر می شود و او از تونا می خواهد که کمی استراحت کند.

سپس خودش پایین می رود تا به اوضاع رسیدگی کند. دکتر از آلیا می خواهد برای شروع جلسه به اتاقش بروند اما آلیا از جایش تکان نمی خورد. دکتر تلاش می کند او را راضی کند اما آلیا می گوید: «چه کمکی می خواین به من بکنین؟ نیومده بهم گیر دادین! منشیتون سرم داد زد!» دکتر کم کم به تونا حق می دهد. او سعی می کند آرامش خود را حفظ کند اما آلیا داد و بیداد می کند. دکتر می گوید: «وقت ویزیتتون داره تموم میشه. من جای شما بودم می رفتم تو اتاق و حق پولی که دادم رو می گرفتم.» آلیا می گوید: «منو پول می بینین! واستون متاسفم. من خیلی پول دارم. می تونم کل اینجا رو بخرم!» دکتر می گوید: «من از اینجا ایستادن خسته شدم. میرم تو اتاقم. خواستین بیاین!» آلیا به کاوری که تونا به او داده تا از روی کفشش بپوشد اشاره می کند و می گوید با آنها جایی نمی رود. دکتر می گوید: «اونا رو به خاطر کفشای کثیفتون بهتون دادن!» آلیا کاورها را در می آورد و پاهایش را روی فرش سالن می مالد و وقتی واکنشی از دکتر نمی بیند شروع می کند به پریدن دیوانه وار روی فرش. دکتر به سختی خودش را کنترل می کند و منتظر می ماند تا او خسته شود.

آلیا بی حال می شود و دکتر او را به اتاقش می برد و از او می خواهد بنشیند. آلیا کف اتاق دراز می کشد. دکتر به طرفش می رود تا او را از روی زمین بلند کند که آلیا سرش را بین دستهایش می گیرد و دکتر جا می خورد. بالاخره آلیا روی صندلی می نشیند. دکتر که از دست او کلافه شده می گوید: «این کارا چیه؟ دیوونه ای؟» دختر داد می زند: «به من نگین دیوونه!« دکتر می گوید: «تو داری کارای عجیب می کنی و ما رو مقصر می دونی که بهت می گیم دیوونه؟» آلیا می گوید: «عمدا کردم. می خواستم عصبانیتون کنم! این کارو معمولا آخرش با بقیه همکاراتون می کردم. تصمیم گرفتم این بار اولش انجام بدم!» دکتر پیش خودش می گوید: «برای این که ردش کنم هر کاری از دستش برمیاد انجام میده. انگار اول رابطه یم خواد به خودش ثابت کنه که نمی خوانش!» دکتر می پرسد: «همکارام چه رفتاری باهات کردن؟» آلیا می گوید: «اولش خوب رفتار کردن. دوباره بهم وقت دادن. اما بعد ازم خوششن نیومد.» دکتر می گوید: «حق داشتن. منم ازت خوشم نیومد.» آلیا جا می خورد و به دکتر خیره می شود.

دکتر می پرسد: «با بقیه چی کار کردی؟» آلیا می گوید: «دفعه های آخز فقط برای دردسر درست کردن می رفتم. هر کاری تونستم کردم. هر چی که براش ارزش قائل بودن رو شکستم.» دکتر می پرسد: «گناهشون چی بود؟» آلیا می گوید: «دوست نداشتن من! یه کم دوست داشته شدن حق منم هست. من در مورد شما خوندم. مریضاتون رو خیلی دوست دارین. خودم خواستم که بیام اینجا. ولی ترسیدم منو دوست نداشته باشین. این بدتر بود. کسی که همه رو دوست داره منو دوست نداره!» دکتر می گوید: «رفتن پیش روانپزشک برای دوست داشته شدن عاقلانه نیست.» آلیا می گوید: «من فقط دوست داشته شدن نمی خوام. می خوام ارزشمند باشم.» دکتر می گوید: «این رابطه دیگه نمی تونه سالم باشه و من نمی تونم بهت کمک کنم. به همکار دیگه ای معرفیت می کنم. اگه این مشکلات رو به وجود نیم آوردی امیدی بود ولی…» آلیا از او خواهش می کند که او را ببخشد و اجازه بدهد که دوباره به او مراجعه کند اما دکتر او را به بیرون راهنمایی می کند. کمی بعد از رفتن آلیا یکی از دوستان دکتر با او تماس می گیرد و می گوید یکی از شاگردانش را پیش او فرستاده و توضیح می دهد که او شاگرد اول دانشگاه در رشته حقوق است. دکتر وقتی می فهمد او آلیاست جا می خورد و باورش نمی شود. استاد هم وقتی می فهمد آلیا در کلینیک دردسر درست کرده او دکتر معذرت خواهی می کند….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا