خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۵ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۵ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی امان از جوانی

عارف از فکر اینکه زولا امکان داره پسرش باشه حسابی بهم ریخته و از ترس اینکه اگه واقعیت داشته باشه هاجر چیکار می کنه ترسیده و تو بغل زکریا گریه می کنه. سپس بهش میگه حالا باید چیکار کنیم؟ فکر کنم برای اینکه بتونیم از شرشون خلاص بشیم فقط زه. اه حل داریم اونم اینکه باید بکشیمشون! زکریا تعجب می کنه و میگه اما اونا پسرهای ما هستن! عارف میگه چه پسری؟ از کجا معلوم دروغ نمیگن؟ اول باید مطمئن بشیم از صحت حرف هاشون. زولا عکس را به چاوی برمی گردونه و بهش میگه دست زکریا بود من بهت از همون اول گفتم اگه کسی باشه که بخواد بهت کمک کنه تا پدرتو پیدا کنی همین زکریاست، اون مثل عارف دغل باز نیست و دورت نمیزنه! نوریه همان شب در حال فیلم دیدن است و متوجه میشه که تو اون فیلم مرده پسر خودشو از خانواده اش پنهان کرده و بعد از مدت ها سر و کله پسره پیدا شده و اونا از طریق موهای اون پسر متوجه شدن که پدر و پسرن و شروع میکنه به نفرین کردن و میگه اینا خجالت نمی کشن؟ مرتیکه بعد از چند سال پسر خودشو هم گردن نمیگیره! زکریا از این رفتار او میترسه. از طرف دیگه هاجر هم سریالی داره میبینه که موضوعش همین داستانه ولی از طریق بزاق دهان متوجه میشه که اون فرزند خودشه و با صدای بلند میگه مرتیکه های بی شرف اینجور مردها خجالت نمی کشن؟ و شروع می کنه به نفرین کردن.

زکریا و عارف دوباره همدیگه را میبینن تا تصمیم بگیرن که چیکار کنن. انها ماجرای فیلمی که همسرانشان دیدن را برای همدیگه تعریف میکنن و با همدیگه تصمیم میگیرن از طریق همان کارهایی که تو فیلم انجام دادن برای فهمیدن اینکه واقعا اونا پسرهایشان هستن یا نه استفاده کنند و شبانه یواشکی وارد اتاقشان بشوند و از بزاق و یا موهایشان نمونه بردارن که از طریق دی ان ای واقعیت را بفهمن که چاوی راست میگفته یا نه. فردای آن روز آزرا با زولا در حال حرف زدن و خندیدن هستن که احمد وقتی اونارو از دور میبینه حرصش میگیره و نمی تونه خودشو کنترل کنه و میاد جلو و با زولا دعوا میکنه. آزرا با دیدنش عصبی میشه ولی اصلا بهش اعتنا نمی کنه. آزرا به زولا میگه اینا کسایی هستن که بابام حتی چشم نداره ببینتشون و دشمنمون محسوب میشن باهاشون دهن به دهن نشو و ولشون کن. بحث زولا با احمد داره کم کم بالا می گیره و نزدیک به کتک کاری میشه که چاوی از راه میرسه و وسط اونا قرار میگیره و بحث عوض میشه. عارف به زکریا میگه من یه نقشه دارم شب برای همه معجونی مخصوص درست میکنیم و تو معجون داروی خواب آور میریزیم تا همه راحت بخوابن و ما بریم با گوش پاک کن از بزاق دهانشان نمونه برداریم زکریا قبول میکنه.

شب عارف معجون را درست میکنه و کمی ازش به زکریا هم میده و میگه به کل اهالی خانه هم بده تا اینجوری همه بخوابن و بدون استرس بتونیم راحت کارمونو انجام بدیم. آزرا به خاطر دعوا و بحث صبح احمد و زولا حسابی بهم ریخته و اعصابش خورده، زولا تصمیم میگیره برای اینکه حال آزرا بهتره بشه واسش سوفله درسته کنه. آزرا با دیدن سوفله حسابی خوشحال میشه و از طعمش هم تعریف می کنه. چاوی با تمام توریست ها گرم میگیره و همه ی آنها را به رستوران عارف میبره زکریا با دیدن این کارهای چاوی اعصابش بهم میریزه که متوجه میشه زولا هم با توریست ها گرم گرفته و آنها را برای فردا شب به رستوران زکریا دعوت کرده و آنها هم پذیرفتن که به اونجا بیان زکریا خوشحال میشه و لبخند میزنه. شب وقتی رستوران را میبندن همه می خوان به خانه هایشان بروند که ویسی از پدرش خداحافظی می کنه که او با جدیت و عصبانیت سرزنشش میکنه و میگه من پدرتو نیستم! وقتی تنها میشن نوریه بهش میگه نباید جلوی همه با ویسی اونجوری حرف میزدی! رفتارت خوب نبود! زکریا با کلافگی میگه والا اصلا حس نمی کنم  که پسر من باشه، احساس می کنم پسر و نون خور پدر زنشه!

بعد از خوردن معجون همگی خوابشان میگیره. بعد از خوابیدن همه، زکریا و عارف به اتاق چاوی و زولا میرن. زکریا هر دفعه که گوش پاک کن را در دهان چاوی میکنه تا از بزاقش نمونه برداره، چاوی گوش پاک کن را گاز میگیره و در نهایت بعد از چندبار امتحان مردن چاوی در خواب انگشت زکریارو گاز میگیره. عارف میره سمت زولا. همان موقع زولا خواب آزرا را میبینه و زولا به جای او عارف را در آغوش میگیرد. انها تو بد مخمصه ای گیر افتادن و نمیدونن باید چیکار کنن در آخر با بدبختی خودشونو از دست زولا و چاوی نجات میدن اما موفق نمیشن که هیچ نمونه ای ازشون بگیرن و با کلافگی از اونجا میرن. زکریا و عارف موندن که باید چیکار کنن. فردای آن روز عارف میاد و به زکریا میگه من یه فکر دیگه ای دارم باید یه کاری کنیم اونارو با خودمون ببریم به آرایشگاه اونجوری موهاشونو کوتاه می کنن و ما می تونیم به راحتی از موهاشون برداریم برای نمونه گیری! زکریا تو فکر فرو میره….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا