خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده‌ است‌.

قسمت ۵ سریال ترکی اوچ کوروش
قسمت ۵ سریال ترکی اوچ کوروش

قسمت ۵ سریال ترکی اوچ کوروش

مامور ها داخل رستوران میان افه میگه شما اینجا چیکار می کنین؟ آنها میگن کمیسر گزارش دادن که اینجا درگیری شده یه نفر که لکنت زبان داشت گفت به خاطر همین اومدیم اینجا! افه بهش میگه بهتون گفتم که اینجا خبری نیست به کارتون برسین. کارتال با دیدن او بهش میگه دستت چی شده؟ او بهش میگه خودت باعث میشی دستم زخمی بشه بعد میپرسه چی شده؟ کارتال میگه میخواستی نیای! واسه چی اومدی؟! افه میگه اگه نمی اومدم که مرده بودی اون کی بود که زنگ زد به همتون و با تماسش همتون میخکوب شدین؟ همونی که بهش تکیه میدی آره؟ کارتال عصبانی میشه و میگه من به کسی تکیه نمیدم که از پشت خنجر نخورم افه میگه بهتر مراقب خودت باشی تا زمانی که قاتل هالیت را پیدا کنیم سپس از اونجا میره. بعد از رفتن افه شسو و روشن به اونجا میان. فردای آن روز وقتی از خواب پا میشه نریمان بهش میگه که مرصاد عصای صادق را برایت آورده تا پدر محله بشی اما کارتال قبول نمیکنه و میگه این مسئولیت خیلی سنگینیه من از پسش بر نمیام و در آخر نریمان وقتی میبینه حرفش همان است بهش میگه قبل از اینکه بهش پس بدی کمی فکر کن بعد تصمیم بگیر همه این بچه هایی که میبینی احتیاج به امنیت دارند! فرهان سر میز صبحانه برای زنش تعریف میکنه که دیشب کارتال را تو کلوپ دیدم.

او میگه همونی که دوست دوران بچگیت بود؟ خوب چیکار کردین؟ حرف زدین؟ فرهان میگه نه او میپرسه چرا؟ فرهان میگه چون منو اصلاً نشناخت بهش میگه چرا خوب خودتو معرفی نکردی؟ فرهان میگه خیلی آدم حسابی شده بود! خیلی خوب مثل من نبود اصلا! اینجوری بهتره ولش کن. سپس یاد خاطره ای در دوران کودکیشان می‌افتد که باهم دیگه در کنار دریا نشسته بودند و به کار واکس زدن کفش ها مشغول بودند اما یکدفعه فرهان با کفش ها و فرچه هاضرب میگیره و کارتال میرقصه و اینجوری پول در میارن. افه به پاسگاه میره و وسایل برادرش هالیت را تحویل میگیره و به دم در خانه سمیحه میره تا آن‌ها را بهش بده. چند بار زنگ میزنه اما سمیحه جواب نمیده و در آخر وقتی میخواد از اونجا بره درو باز میکنه و او را تعارف میکنه به داخل. آنها با همدیگه صحبت میکنند و سمیحه ازش می خواد تا قبل از مرگش قاتل همسرش را پیدا کند و افه بهش قول میده که همچین کاری واسش انجام میده سپس وقتی وسایل را به سمیحه میده سمیحه بهش میگه اینا دیگه مال توئه من میدونم توش چی هست از این به بعد دیگه به تو تعلق داره. افه وقتی ماشین برمیگرده داخل کیفو نگاه میکنه و اسلحه هالیت را میبینه با عکسی از خودشان لای دفترش و سپس دوباره به هم میریزه و سریعاً به باتو زنگ میزنه و باهاش قرار میزاره.

کارتال به کونیالی میگه تا کی مزرعه هارو میتونی برگردونی؟  درست میشه دیگه؟ کونیالی بهش میگه درست شدن که آره ولی کم کم دو ماه طول میکشه کارتال یکدفعه جا میخوره و بهش میگه دو ماه؟ یعنی چی؟ من تو این دو ماه چی جواب اون نظیمو بدم؟ همان موقع صدای صوت مخصوص نظیم را می شنود او با بادیگاردش وارد آنجا میشه و بهش میگه مسئول این جا کیه؟ کونیالی جلو میره و دستش را بالا می بره که نوچه او دست کونیالی را می گیره و از جا در میاره سپس به کارتال میگه از دیشب تا الان هیچ پولی واسم واریز نشده من اون مزرعه ها رو به تو سپردم و تو گفتی که واسشون هیچ اتفاقی نمی افته اما تا الان بهم ۵۰۰۰۰۰ یورو ضرر زدی چون به من خیلی کمک کردی بهت جونتو می بخشم و اجازه میدم که قرضتو توی دو تا قسط بدی و از این به بعد باید بری زیر دست مسعود بشی بعد از رفتن او کارتال حسابی عصبانی شده و به روشن میگه هرجور شده برمیگردانمش نمیتونم برم زیر دست اون مرتیکه بشم. وقتی به خانه میره مرصاد پیش او میاد تا ببینه باهاش چیکار داشته. کارتال ازش میپرسه که چرا این عصا را واسه من آوردی؟ مرصاد بهش میگه بعد از مرگ پدرم این واسه من مسئولیت خیلی بزرگ و سنگینه و نمیتونم از عهده اش بر بیام به خاطر همین آوردم پیش تو تا تو مسئولیتش را بر عهده بگیری کارتال بهش میگه من نمیتونم اینو قبول کنم هر مشکلی داشته باشی من پشت سرتون هستم، اما مسئولیت پدر بودند را اصلا نمیتونم!

پدر باید بترسه باید از اشتباه کردن بترسه! باید از سرنوشت بچه هاش بترسه نگرانشون باشه من نمیخوام هیچ ترسی تو خودم راه بدم به خاطر همین نمیتونم قبول کنم. کارتال به طرف اوستا احمد میره تو مسیر افه بهش زنگ میزنه که کارتال کجایی؟ او با کلافگی میگه چیکار داری! کارتال بهش میگه دنبال کارها که همان موقع جلوی خودش افه را میبینه و میگه که همین که تو فهمیدی که باید بیای اینجا خیلی جلویی سپس منتظر می‌مانند تا استاد احمد بیاد و میپرسه که تو از کجا فهمیدی که باید بیای اینجا؟ اف میگه چون توی بازجویی آدرس اینجا را داده بود. کارتال به همراه افه به خانه کارتال میرن و او کفش وارد خانه کارتال میشه. لیلا با دیدن او ازش میخواد تا کفش هایش را در بیاره سپس بیاد تا صحبت کنن. افه تو اتاق پدر کارتال میره که او با عصبانیت میخواد از اونجا بره و چیزی به سمتش پرت می کنه. وقتی در را می بنده هالیده بهش میگه پدربزرگمه یعنی پدر کارتال و لیلا و برادر عمه نریمان یعنی دایی من اما بهش میگم پدر بزرگ. لیلا موقع بیرون رفتن از خانه به افه میگه که تو کلوپ کار میکنه و تو محله خودشان هست و او را دعوت میکنه که اگه خواست به اونجا بیاد….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا