خلاصه داستان قسمت ۶۰ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۶۰ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۶۰ سریال ترکی حسرت زندگی
همه تو خونه حاجی رشاد جمع شدن و نوران هم اونجا رفته و غمزه را دلداری میده همه دارن فکر میکنن که چیکار کنن تا تونارو نبره آمریکا که اردال به اونجا میاد که عمر میپرسه تو اینجا چیکار میکنی؟ حاجی رشاد بهش خوش آمد میگه و تعارفش میکنه به داخل. اردال ماجرای ثریارو میگه که ازش کمک خواسته همه جا میخورن که اردال میگه من به دوستم تو پزشکی قانونی سپردم که دقت کنن همه ازش تشکر میکنن که عمر میگه فردا میرم تونارو پس بگیرم طاهر بلند میشه و میگه فکر نکن من و بابا بهت کمک میکنیم ما اینکارو نمیکنیم خودتی و خودت! به عقل بیا اون مرتیکه خطرناکه! اردال به عمر میگه من بهت کمک میکنم بعد از اون صادق هم میگه منم کمک میکنم حاجی هم بلند میشه و میگه منم هستم طاهر جا میخوره و همه خوشحال میشن حاجی به طاهر میگه خوب فقط تو موندی میای یا نه؟ او میگه میام ولی فقط به خاطر سمت که تنها نباشین غمزه از خوشحالی اشک میریزه و ازشون تشکر میکنه. اونا میرن و میگن فردا صبح زود میایم تونارو برمیگردونیم. ثریا به عمر زنگ میزنه و معذرت خواهیم میکنه و میگه فقط به خاطر علاقه ام این کارو کردم شکایتمو پس میگیرم و از اینجا میریم عمر خوشحال میشه و بعد از قطع تماس به غمزه میگه او از خوشحالی بغلش میکنه.
فردای آن روز تونا میره به اتاق پدرش و میگه مدرسه دارم که پدرش میگه امروزو نمیخواد بری به جاش پدر و پسری بگردیم. همه تو خونه حاجی رشاد جمع شدن تا برن تونار پس بگیرن عمر غمزه را آروم میکنه و میگه به امید خدا با تونا از همین در میایم تو غمزه میگه خدا کنه. سپس بعد از اومدن اردال همگی راهی میشن. آنها جلوی ورودی خانه هالوک منتظر هستن که با دیدنشون دنبال ماشین راه میوفتن، اونا جلوی راهشونو میبندن و باهم درگیر میشن سپس تونارو موفق میشن ببرن. غمزه با دیدن تونا خوشحال میشه اما او میگه منو به زور آوردن بیا بریم پیش بابا غمزه میگه نه نمیتونم بزارم بری! بریم تو باهم حرف بزنیم. حاجی رشاد به عمر میگه بابد زودتر جمع کنین برین تا نتونه پیداتون کنه عمر میگه پس تو چی بابا؟ او میگه حرفامونو زدیم قبلا برین زودتر وسایلتونو جمع کنین….