خلاصه داستان قسمت ۶۰ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۶۰ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۶۰ سریال ترکی خواهران و برادران
قدیر نامه ی ملیسارو میخونه. او در آخر نوشته که هروقت دلت واسم تنگ شد به آسمان نگاه کن چون منم از آسمان دارم نگاهت می کنم. قدیر به آسمان نگاه میکنه و لبخند میزنه که بادبادکی میبینه روش نوشته دوست دارم و لبخند میزنه و میگه منم همینطور. آکیف به بیمارستان میره و میپرسه که پلیس باهاش حرف زده یا نه و وقتی میفهمه هنوز اظهاراتشو نداده به اتاق میره. ارهان با دیدنش میترسه که آکیف میگه خیلی دوست داشتمکه کارت یکسره شده بود ولی خوب الانم مشکلی نیست یجوری کارتو تموم میکنم که کسی چیزی نفهمه و بالشت را برمیداره که ارهان معذرت خواهی میکنه آکیف میگه باشه این فرصت گیر هرکسی نمیاد ولی میخوام یه فرصت بدم بهت به خاطر اون بچه ات که تو راهه! میدونی الان قدیر تو زندانه؟ ارهان میپرسه واسه چی؟ آکیف میگه به خاطر تو واسه کاری که کردی بالاخره یه مهره سوخته می خواست کسیم اونجا نبود جز قدیر! تو باید بری اعتراف کنی که کار قدیر نبوده بلکه یه درگیری خانوادگی بوده و کسیم مقصر نبوده ارهان قبول میکنه. سپس آکیف به دوروک زنگ میزنه و میگه بهت نگفته بودم که همه چیزو بسپار دست من؟ دوروک میگه چیشده بابا؟ آکیف میگه ارهان به هوش اومد و بهترش اینه که قرار به پلیس بگه که قدیر بی گناهه دوروک خوشحال میشه و میگه هنوز یه کار دیگه هست که باید بکنی آکیف با کلافگی میگه باز چیشده؟ چی میخوای؟ دوروک میگه خودم میام رو در رو بهت میگم اینجا نمیشه. بعد از قطع تماس به بچه ها میگه خوب واستون سورپرایز دارم هم برای اونایی که نتونستن قدیرو ببینن هم واسه اونایی که دیدن اما تو زندان و زمان کم! دوروک میگه داداش ارهان به هوش اومده و بعد از ثبت اظهاراتش مشخص میشه که قدیر بی گناهه و آزاد میشه همگی خوشحال میشن و از ته قلبشون همدیگرو در آغوش میگیرن.
اورهان و خانواده اش در حیاط نشستن که تلفن اورهان زنگ میخوره و از املاک بهش زنگ میزنن و میگه صاحب خانه جدید منصرف شده از ساختن خونه و وقتی وضعیت شمارو فهمید خواست بهتون بگم که حاضره با همون شرایط قبل بهتون اجاره بده موافقین یا نه؟ اورهان حسابی خوشحال میشه و میگه بله که موافقیم از خدامونه و تشکر میکنه سپس بعد از قطع تماس همگی خوشحال میشن و ذوق میکنن. آنها به خانه برمیگردن و شروع میکنن به تمیز کاری آنجا. خانه ی بچه ها را تمیز میکنن و میچینن. ملیسا همراه عمر و آسیه و امل به زندان رفتن، قدیر آزاد میشه و آنها همدیگرو در آغوش میگیرن. سپس قدیر به پرورشگاه دخترها میره و وسایلشونو برمیدارد و از آنجا به پرورشگاه پسرها می رود و عمر را برمیدارد. آنها به خانه میرن و قدیر میگه فکر نمیکردم دوباره اینجا دور هم جمع بشیم! سوزان به هاریکا میگه فردا اینجا یه بازارچه تشکیل میشه باید بری یکسری خرید کنی واسه خونه هاریکا با کلافگی میگه شوخی میکنی؟ من میگم نباید کسی مارو اینجا ببینن بعد میگی برم خرید؟ سوزان باهاش دعوا میکنه و میگه باید به این وضع عادت کنی ما دیگه همینیم خودتو باهاش وفق بده هاریکا با عصبانیت میگه نمیتونم نمیشه و میره. فردای آن روز بچه ها حاضر میشن و به طرف مدرسه میرن. اونجا تو راهرو تولگارو میبینن و آسیه با عصبانیت میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ دوروک میپرسه تو چجوری برگشتی اینجا؟ تولگا یواش تو گوشش میگه که بابات برگردوند منو اینجا در ازای اینکه به کسی نگم ماجرا چی بوده! دوروک کلافه میشه سپس تولگا به دوروک میگه چطوره بریم یه قهوه بخوریم رفیق! آسیه جا میخوره و میگه چی؟ دوروک به تولگا میگه چرت و پرت نگو چه قهوه ای؟ تولگا میگه رفیق های قدیمی با هم دشمن که نمیشن و میخنده و میره دوروک میگه برم ببینم چی میگه.
عمر با تعجب میگه مگه دوروم نمیخواست بکشتش؟ چیشد؟ همگی جا خوردن و نمیدونن چه خبره. زنگ تفریح تولگا پیش دوروک میره و میگه چیشد؟ دوستیمون فقط یه زنگ بود؟ دوروک با عصبانیت میپرسه چته؟ مگه رفاقت زوری هم میشه؟ سپس با تولگا کمی بحث میکنه و بعد ار رفتن تولگا آسیه به اونجا میاد و میگه اینجا چخبره؟چه دوستی؟ یادت رفته چیکارها کرد باهامون؟ دوروک میگه همچین چیزی نیست هیچ دوستی باهاش ندارم! آسیه میگه پس چیه؟ چیه که من نمیدونم؟ با چی تهدیدت کرده؟ و ازش میخواد تا حرف بزنه اما دوروک نمیتونه بگه آسیه با ناراحتی میگه من اینجوری نمیتونم، نمیتونم همچین آدمیو دوست داشته باشم و میگه بهتره یه مدت از هم دور باشیم دوروک سعی میکنه نظرشو برگردونه اما موفق نمیشه و با گریه رفتنش را نگاه میکند. آکیف به خانه ارهان میره و میگه من شب گذشته رفتم اون تاکسیرانی ولی تو اون ماشین هیچ فلشی نبود! چیکارش کردی؟ ارهان میگه نمیدونم من اونجا گذاشتم که به دست قدیر برسه اصلا نقشه ام اون بود! سپس میگه من دارم میرم فهمیدم که نباید باهاتون در افتاد آکیف میگه خوبه ولی دیر فهمیدی! قدیر شب به تاکسیرانی میره تا مشغول کار بشه که مسئول اونجا بهش میگه تو ماشینی که او برده بودی یه فلش افتاده بوده و بهش میده که اگه کسی سراغشو گرفت تحویل بده و اگه هم کسی نیومد دنبالش هرکاری خواست بکنه. قدیر میگه میخوام بندازم دور اما یکی از راننده ها میگه چرا بندازی دور؟ ببر خونه استفاده کن ازش گرونه! قدیر میگه آره فکر خوبیه میبرم خونه میدم به خواهرو برادرم…..
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس