خلاصه داستان قسمت ۶۱ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۱ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده‌ است‌.

قسمت ۶۱ سریال ترکی اوچ کوروش
قسمت ۶۱ سریال ترکی اوچ کوروش

قسمت ۶۱ سریال ترکی اوچ کوروش

کارتال پیش آزاده و چتین میره. اونجا درباره شاهین و کارهاش حرف میزنن. کارتال میگه با نریمان خانم یه تیم شدن تا زندگیمو بهم بریزن! آزاده میگه فقط میدونم از بین بردنش خیلی سخته تا زمانی که بایبارس کنارشه! کارتال میگه منم قسط ندارم که داداشمونو بکشم که! آزاده میگه میخوای چیکار کنی؟ با اهالی محله تون برنامه بریزی؟ کارتال میگه نه دیگه اونا نیستن، منم و چتین و این آقا افه که معلوم نیست کدوم گوریه که هرچی زنگ میزنم جواب نمیده! کارتال به چتین میگه هرچی میدونی بگو. کمیسر بلنت به دم در خانه عدنان میره و او میگه چرا اومدی اینجا؟ چیشده؟ بلنت میگه پسرت جلو باتو منو زد، تحقیرم کرد! گفت میدونم که کی پشتته! و اسم آقا بایبارس هم گفت منم کاری نتونستم بکنم فقط گذاشتم منو بزنه منم اینجوری انداختمش زندان! هرچی هست زیر سر اون دختره ست، خواهر کارتال. مادر افه پنهانی میشنوه و میگه دختر حرف گوش کنیه. عدنان بهش میگه اینجوری خیلی بدتر شد. اسم آقا بایبارس اومد این وسط ماجرا کش پیدا میکنه، نباید بزاری اینجوری بشه. بزار بره و دیگه نزار پاس به اونجا باز بشه! فردای آن روز اوکتای میخواد با شاهین صحبت کنه که شاهین میگه بزار واسه یه موقع دیگه امروز حالم خیلی خوبه و از خونه میره. لیلا با کلافگی از افه میپرسه که ماجرا چیه؟ افه میگه که دیشب به خانه ای که توش بودیم حمله کردن. همان خونه ی چتین که منو کارتال و بهار و آتش توش بودیم. لیلا میگه آتش؟ افه میگه آره پسر کارتال لیلا لبخند میزنه و با ذوق میگه بهار بچه شو آورد؟ و شروع میکنه به ذوق کردن افه میگه دیوونه شدی؟ میگم جونمون در خطر بود تو ذوق میکنی واسه اینکه کارتال بچه شو آورده؟ لیلا میگه آره حداقل تو اون وضعیت پیش عزیزاش بوده به خاطر حفاظت ازشون مثل بعضیا با بقیه نگشته که از عزیزاش دور بمونه!

افه میفهمه که داره به اون تیکه میندازه و میگه چرت نگو، لیلا میگه مگه دروغ میگم؟ به خاطر من نبوده که ازم دوری کردی؟ با دخترهای دیگه گشتی؟ افه شجاعتشو جمع میکنه و میگه آره به خاطر تو بود چون نمیخواستم واست اتفاقی بیوفته! آنها بعد از کمی دعوا کردن یهو میبینن که باتو داخل میاد و درهارو باز میکنه. افه میگه ماجرا چیه؟ آزاد شدیم؟ چطوری؟ خودتو تو دردسر ننداز! باتو میگه بلنت خودش دستور آزادیتو داده، دیشب رفتنم دنبالش رفت دم در خانه پدرت. افه میخنده و میگه پس احساس خطر کرد! آنها از بازداشتگاه بیرون  میرن و افه میخواد با لیلا صحبت کنه و میگه باید حرف بزنیم نمیخوام دیگه از دستت بدم، لیلا میخنده و میگه تو چته؟ من اصلا نمیدونم تو هنوز منو دوست داری یا نه! یه روز دم خونمی یه روز نیستی! یه روز میگی دوستم داری یه روز با دخترای دیگه میبینمت همین الان سه سال از عمرم جوونیم رفته! هنوز که هنوزه نمیدونم چیکاره ام! چی میخوای ازم! افه میگه باهام ازدواج کن. لیلا با تعجب میخنده و میگه چی؟ برای فرار کردن از دعوا پیشنهاد ازدواج میدی؟ افه میگه نه، به خاطر اینکه نمیخوام دیگه از دستت بدم مگه نمیگی ۳ سال از عمرمون رفته؟ خوب ازدواج میکنیم دیگه چون نمیخوام هدر بدم وقتم. لیلا میگه تو الان جدی؟ افه میگه آره با من ازدواج میکنی؟ لیلا قبول میکنه و میگه آره، افه میگه جدی الان؟ واقعا باهام ازدواج میکنی؟ شوخی که نمیکنی؟ لیلا میگه نه جدی ام. افه میگه پس یه لحظه همینجا باش جایی نرو الان میام و به داخل اداره برمیگردد. او از باتو میپرسه تو قسمت اشیاء گمشده و سرقتی به نظرت انگشتر هست؟ باتو میگه آره هست و باهمدیگه میگردن دنبال انگشتر و یه حلقه تو انگشت خودش میندازه و یه حلقه واسه لیلا برمیداره و پیش لیلا میره.

افه انگشترو تو انگشت لیلا میکنه، لیلا با دیدن انگشتر جا میخوره و میگه چقدر خوشگله! افه میگه بله عتیقه ست هروقت انگشتر گرفتیم اینارو میبرم میزارم سرجاش لیلا میگه نه من اینو دیگه نمیدم بهت سپس بعد از کمی حرف زدن افه میگه من باید برم بعدا باهم حرف میزنیم. لیلا میگه کجا؟ افه میگه پیش داداشت کارتال. کارتال و افه و چتین به یه انبار میرن که بعد از چند دقیقه افراد بایبارس به اونجا حمله میکنن و به طرفشون تیراندازی میکنن. انها وارد یه اتاق میشن که درش فولادیه. آنجا یکدفعه چشمشون به موادهای بایبارس میوفته که اونجا انبار کرده. چتین میگه نترسین در فولادیه کاری نمیتونن بکنن، همان موقع با شنیدن صدایی میفهمن که دارن قفل درو میبرن. آنها به یاد میارن که قبل از اومدنشون به انبار نریمان به چتین زنگ زد و گفت که بایبارس واستون نقشه داره هرجا هستین برگردین سریع آنها هم نقشه کشیدن و به انبار رفتن. چند دقیقه ای میگذره که صدای ساز و تنبک میاد که آهنگ معروف محله شون را میزنن. کارتال خوشحال میشه و با لبخند درو باز میکنه که میبینه مسعود با افرادش اومدن و آنها را کشتن، کمال یکی از آنها را که میخواسته فرار کنه میگیره و کارتال میگه تو کبوتر پیام رسان مایی و بهش میگه برو به بایبارس بگو ما از کسی نمیترسیم چون خدا باهامونه تو باید از آدم هایی مثل ما بترسی. سپس کارتال و مسعود همدیگر را در آغوش میگیرن و رفع دلتنگی میکنن. شاهین پیش آزاده میره که بهش میگه تو چجوری اومدی اینجا؟ شاهین میگه سخت نبود چتین دوتا محافظ گذاشته بود فقط و بعد از کمی حرف زدن بهش قهوه میده و میگه به نفعته خودت بخوری تا آروم بمیری تا اینکه بایبارس پیدات کنه با روشهای خودش بکشتت! آزاده هم میخوره ولی قبل از مرگش میگه ولی تو با غرور مثل من نمیمیری و آروم میخوابه. افه و لیلا باهم کیک کوچیکی گرفتن و نامزدیشونو بین خودشون جشن میگیرن. چتین وقتی به خانه اش میره میبینه که آزاده مرده و حسابی گریه میکنه. کارتال هم پیش خانواده اش به خانه مادربزگش میرود. شاهین سر قرار با بایبارس میره و او پسرش را به شاهین معرفی میکنه شاهین جا میخوره…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا